عن جبیربن مطعم أن رسول الله صلى الله علیه وسلم قال لیس منا من دعا إلى عصبیة ولیس منامن قاتل على عصبیة ولیس منا من مات على عصبیة)رواه ابو داود. مشکوة باب المفاخرة والعصبیه.
رسول الله صلى الله علیه وسلم فرمودند: (نیست از ماکسیکه بخواند مردم را بجانب عصبیت(باعث شود مردم را تا عصبیت کنند) و نیست از ماکسیکه جنگ کند، بجهت عصبیت و نیست از ما کسیکه بمیرد (بر عصبیت).
بلى !عصبیت که بر باطل بوده و بطریق ظلم باشد مذموم و مسلمانان از آن منع گردیده است.
اصل عصبیت چیست؟ به حدیث توجه نمائیم.
عصبیت مذموم یارى دادن تست قوم خود را بر ظلم.
اینمسعود رضى الله عنه از نبى کریم صلى الله علیه وسلم روایت کرده که فرمودند: (کسىکه یارى دهد قوم خود را بناحق، پس وى، مانند شترى است که فرو افتاده درچاه و هلاکشده، پس آن اشتر را کشید به دم و معلوم است که اشتر از چاه بدم کشیده نه برآید)رواه ابو داود.
تعصبجاهلانه و ناحق مصیبت و بلاى بزرگى است که فرد آغشته بر آنرا مانند اشتر بجاهافگنده که بیرن شدان از آن مصیبت اگر خداوند نخواهد مشکل و نا ممکن میباشد.
قومیت ویا نشنلستى زمانیکه در فکر و دماغ انسان رخنه کرد طبیعتاً در وجود آن شخص مبتلا بهاین تکلیف تعصب جاهلانه را بوجود آورده و بعد این تعصب تقویه و رشد نموده و بلاخرهشخص مصاب به این مرض از تمام مردم دورى و تنفر نموده و همه کس که از دایره قومیت ویا گروه او خارج باشد بیگانه شمرده و با او دشمنى ورزیده که بعداً نزد این چنینشخص راستى – صداقت و امانت- عدالت هیچ اهمیت نداشته به همین سبب شخص عالى و محترمو پاک بر حق که از دایره رسم شده قومى و نشنلزم او بیرون باشد اهمیتى نداشته و فردناکاره و فاسد و به ناحق مربوط قوم خویش را بر قوم دیگرى ترجیح میدهد.
سلام علیکم خوش آمدید آقا جان بفرمائید قدم بر چشم نوکرتان گذاشته اید ، حضرت امام رضا علیه السلام با لبخند و ملاطفت پاسخ سلام مرد حمّامی را دادند و فرمودند حال شما چطور است برادر؟ مرد حمّامی که انتظار چنین برخورد گرمی را از آقا نداشت خواست به پای آقا بیفتد ولی آقا دست مبارکشان را زیر چانه او قرار دادند و فرمودند برخیز برادر معصیّت دارد هیچ مومنی جز در برابر خداوند بر خاک نمی افتد ، شاگرد حمّامی جلو آمد و خواست رخت و لباس آقا را از دستشان بگیرد و بنا بر وظیفه اش به ایشان در حمّام کردن کمک کند ولی مرد حمّامی به او گفت شما به دیگران برس من خود در خدمت حضرت آقا هستم ، مرد حمّامی هر چه در توان داشت در خدمت به حضرت علیه السلام کوتاهی نکرد از بهترین شوینده هایش برای ایشان استفاده کرد و بسیار در کشیدن کیسه و لیف به بدن مبارک آقا رعایت نمود و چنان کارش را با دقّت انجام می داد که گویی یک قطعه چینی بسیار شکننده و ظریف را در دستانش گرفته و می ترسد که از دستش بیفتد ، هر از گاهی خیلی سریع و مودبانه بدن مطهر حضرت آقا را می بوئید و می بوسید و عمدا" نیز کمی استحمام را طولانی کرد تا مدّت بیشتری در خدمت حضرت آقا باشد ، حضرت آقا به او فرمودند برادر چند وقت است که در نیشابور زندگی می کنی؟ مرد حمّامی پاسخ داد آقا جان نوکرتان در همین شهر متولد شده است و پدر در پدر از شیعیان و نوکران شما و اجداد بزرگوارتان بوده ایم ، حضرت از اوضاع خانواده مرد حمّامی سوال کردند ، مرد حمّامی پاسخ داد آقا جان نوکرتان عائله مند است شش سر نان خور دارم این حمّام هم اجاره ایی است چرخ زندگی ام بزحمت می چرخد ، حضرت آقا استحمامشان تمام شد و مرد حمّامی در پوشیدن لباس به حضرت آقا کمک کرد و تعظیم و تکریم بسیار نمود ، موقع رفتن حضرت آقا از کف حمّام تکّه سنگ پایی به قدر یک مشت را برداشتند و در کف دست مرد حمّامی قرار دادند ، مرد حمّامی دست حضرت آقا را بوسید و آن سنگ را گرفت و نگاه کرد و دید پاره ایی طلای ناب است ، خود را به پای حضرت آقا انداخت و باز هم حضرت آقا او را بلند کردند و فرمودند برادر مگر من به تو نگفتم این کار معصیّت است؟ حمّامی که به پهنای صورتش اشک می ریخت گفت آقا جانم نوکرت به قربانت برود دستتان درد نکند ممنونم ولی من طلب عطای دیگری دارم ، حضرت آقا فرمودند بگو ، مرد حمّامی گفت آقا جانم می خواهم در وقت مرگ در کنارم باشید و به ملک الموت سفارشم را بکنید که بر من سخت نگیرد ، حضرت آقا فرمودند این طلا را بگیر و صرف اموراتت کن آن درخواستت را هم انشاالله انجام خواهم داد...(یکسال بعد) هیهات هیهات هیهات آقا جانم نیامد ، زن مرد حمّامی به او گفت مرد مگر نمی دانی حضرت آقا در مرو هستند چگونه به بالین تو بیایند؟ مردحمّامی گفت زن تو چه می دانی؟ مگر آقا جان در قید و بند زمان و مکان است که نتواند بیاید؟ حتما" از من گناهی سر زده و تقصیری کرده ام که آقا جان روی مبارکشان را از من برگردانده است (صدای کلون در) بله بفرمائید ، سلام علیکم خواهر من علی ابن موسی هستم به احوالپرسی شویت آمده ام ...، سلام علیکم برادر حال شما چطور است؟ و علیکم السلام و رحمت الله آقا جان خیلی خوش آمدید مشرّف فرمودید مرد حمّامی این را گفت و تلاش کرد که به احترام حضرت برخیزد ولی آقا دست مبارکشان را بر روی شانه آن مرد قرار دادند و اجازه ندادند که برخیزد و روی مرد محتضر را بوسیدند ، مرد حمّامی چون سیل اشک می ریخت و با گوشه آستین لباس آقا اشکش را پاک می کرد و گفت آقا جانم نوکرت به قربانت برود داشتم از آمدنتان ناامید می شدم ، حضرت نگاهی به گوشه اطاق کردند و به ملایمت پاسخ سلام فرد نادیده ایی را دادند و فرمودند از ماست بر او سخت مگیر ، سپس سر مرد حمّامی را در بغل گرفته و در گوشش قرآن خواندند و زمانی هم که جان به جان آفرین سپرد چشمانش را بستند و خود نیز شخصا" عهده دار مراسم نماز میّت و کفن و دفن او شدند...(غروب همانروز مجلس درس و بحث مامون در مرو) مامون گفت یا ابالحسن چه شد که ما به یکباره چند ساعتی حضور شما را درک نکردیم؟ حضرت آقا فرمودند با یکی از دوستانمان عهدی و قراری داشتیم که برای ادای آن رفته بودیم./.
رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمودند:
«کسی که سوره «یس» را در روز جمعه،بخواند،سپس،
چیزی را از خداوند طلب کند، خدا، به او حاجتهایش را عطا میفرماید».
جهت عضویت در
ختم سوره مباره یس
فقط نام خود را به شماره سامانه پیامک کنید با تشکر
50002832666
میلاد ِپیامبر مهربانی ها حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلّم) و رئیس مذهب حقّه حضرت امام صادق (علیه السلام) بر امام زمان (علیه السلام) و شیعیانشان مبارک باد ...
رسول اکرم (ص) فرمودند : کسی که نماز را سبک شمارد از من نیست و قسم به خدا او در حوض کوثر بر من وارد نخواهد شد. بحارالانوار جلد 82 صفحه 224
امام صادق (ع) فرمودند : شفاعت ما به کسی که نمازش را سبک بشمارد نمی رسد. بحارالانوار جلد 82 صفحه272
تاکید آیت الله سید علی آقا قاضی (ره)/ نماز واجب در اول وقت و تضمین عجیب ایشان
مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: « اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند. »
هر چی تلاش کردم به روایتی غیر این روایت معرف امام صادق(ع) بپردازم دلم نیومد اینکه اگر کسی نمازشو خفیف کنه به شفاعت ما نمیرسه بیایم قرار معنویم این باشه که لااقل به این فرمایش حضرت از امروز عامل باشیم دل حضرت هم شاد میشه بیام از این جمعه که میلاد قرارمعنویمون نماز اول وقت باشه کادوی تولد پیامبر(ص) و امام صادق(ع) ...
امام صادق (ع) به همراه قافله ای به سفرکربلا و حج می رفتند . این قافله از کوفه حرکت کرده بود . در بین راه ناگهان شیری در جلوی قافله ظاهر شد . قافله از حرکت ایستاد و کسی جرئت نکرد جلو برود .
در این موقع ، حضرت به تنهائی پیش رفتند و به شیر اشاره فرمودند شیر سرش را پائین انداخت و به آرامی از قافله دور شد . آنگاه امام فرمودند : اگر شما هم گناه نمی کردید ، چنین بودید که به شیر امرکنید برود و او اطاعت نماید!