همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

مــدرســه امــیــد

مــدرســه امـید

تعلیم و تربیت از گذشته نقش بسیار مهمی در هر جامعه ایفاکرده است;بگونه ای که ایجاد این مراکز باعث توسعه و رشد بیشتر شهر ها شده است.

مدرسه امید یکی از آثار تاریخی شهر قزوین است که در سال 1283 تاسیس شده است.

نقل از ویکی پدیا:میرزا صالح خان باغمیشه ای ملقب به “سالار اکرم” یا آصف الدوله حکمرانی مناطقی همچون تهران، قزوین و گیلان را برعهده داشته است.[۱] او در سال ۱۲۷۹ شمسی به حکومت قزوین منصوب شد و در این دوران در زمینه آبادانی، بهداشت و امنیت شهر به گونه مؤثری تلاش نمود و ایده افتتاح این مدرسه از ایشان بود که با تاسیس انجمنی به نام "انجمن معارف" باقرخان سعدالسلطنه زمینی را در جنب سر در عالی قاپو قرار داشت و در آن زمان رختشویخانه بود به انجمن وقف نمود و ساخت و ساز بنای مدرسه با کمک های مالی حاج محمد حسن شاهرودی، حاج آقای حاجی صدرالاسلام، آقای امیر محترم، حاجی میرزا تقی میرالمولی، آسید حسین رفیعی، مجدالاسلام، حاج میرزا اکبر شیخ الاسلامی،جناب امیر انتصار و میرزا صالح خان باغمیشه ای آغاز گشت و حسین آقای معمار باشی در محل رختشویخانه شش اتاق ، یک کریدور و سه دستشویی بنا کرد و جهت اثبات وقفی بودن بنای مدرسه و حتی زمین آن، سنگی به طول ۱۵۰ گره و به عرض ۷۰ گره تعبیه کرد که در ابیات پایانی شعری که بر آن حک شده بود به وقفی بودن بنا اشاره مینمود لازم به ذکر است قاضی ارداقی اولین مدیر مدرسه بود که در جریان مشروطه و به توپ بستن مجلس شهید شد.

موقعیت مکانی : خیابان هلال احمر

تصاویر: ( درادامه مطلب)

کپی برداری از مطالب وبلاگ "جاذبه های گردشگری قزوین"بادرج منبع بدون مانع است.

 http://q-ta.blogfa.com

 

 

 

اولین روزی که رفتم مدرسه از مدرسه فرار کردم

اولین روزی که رفتم مدرسه از مدرسه فرار کردم و برگشتم خونه(البته داستان این فرار هم واسه خودش داستان طولانیه)به مامانم گفتم دیگه نمیخوام برم مدرسه. اونم با جارو منو زد و گفت غلط کردی نمیخوای بری. ولی وقتی دید که هیج جوره نمیتونه منو برگردونه بی خیال شد و گفت هر کاری دوست داری بکن.منم دو روز تمام نشستم و تلویزیون نگاه کردم.
روز دوم یه کارتون دیدم که منو متحول کرد.این کارتون داستان یه مزرعه داری بود که یه گاو و یه خر داشت. خره بی سواد بود ولی گاوه سواد داشت. یه آدم بده ای هم بود که میخواست مزرعه رو از چنگ اون مزرعه دار دربیاره. در یه سری حوادث گاوه با استفاده از سوادش تونست به مزرعه دار کمک کنه و مزرعه رو نجات بده. بعد ار دیدن این کارتون رفتم پیش بقیه اعضای خانواده و به مامانم گفتم من میخوام از فردا برم مدرسه. پرسید حالا چی شد که تصمیمت عوش شد؟ گفتم من نمیخوام خر باشم من میخوام گاو باشم.
یعنی همه ترکیدن از خنده و تا یه ساعت داشتن روی زمین ریسه میرفتن

سکوتی پر از عشق

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.
در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند و حتی بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که موجب آزار اطرافیان می‌شد.
یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: “آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان کم است سر هم داد می‌زنند؟”
شیوانا پاسخ داد: “وقتی دل‌ آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد بزنند. هرچه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دل‌ها نزدیک هم باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد. درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند.

وقتی مرتضی احمدی به زندان افتاد

ترانه «آی خانوم» را در لفافه سرود و من آن را خواندم که‌‌ همان شب توقیف شد، من و پرویز دستگیر و به شهربانی کل کشور اعزام شدیم، پس از ضرب و شتم و نثار کلماتی توهین‌آمیز و یک شب بی‌خوابی و دریافت تعهد از ما دو نفر آزاد شدیمتک دختر  
 به گزارش قدس آنتکدختر به نقل از فارس، «مرتضی احمدی» بازیگر پیشکسوت تئاتر، سینما و تلویزیون روز گذشته در 90 سالگی دارفانی را وداع گفت.این چهره مطرح در دو کتاب «من و زندگی» و «پیش پرده و پیش پرده خوانی» خاطرات خود را عرضه کرده است که بخشی از خاطرات وی در زیر می‌آید.بنابر این گزارش انتشارات ققنوس خاطرات مرتضی احمدی را با عنوان «من و زندگی» منتشر کرده که با استقبال خوب مردم مواجه شده است؛ خاطراتی که در بردارنده نکات مهمی از تاریخ معاصر کشورمان در عرصه هنر است. خاطرات مرتضی احمدی بعد از مقدمه در 15 بخش به تحریر در آمده است و نویسنده این کتاب آن را به دختر و پسر و نوه‌هایش و همه هنرمندان تقدیم کرده است. مرتضی احمدی در مقدمه افسوس می‌خورد که چرا پا در عرصه هنر نهاد و چرا سرنوشت ناگوار دیگر هنرمندان برای او عبرت نشد و پشیمان است از اینکه صحنه هنر را با همه سختی‌ها و مرارت‌هایی که متحمل شد، ترک نکرد.وی ضمن درج خاطراتی از آشنایی‌اش با سینما و سینما رفتن‌های مخفیانه و به دور از چشم پدر و مادر، به حمام‌های خزینه‌دار آن دوره، آب غیربهداشتی مورد مصرف مردم و آلودگی‌های ناشی از فقدان بهداشت اشاراتی دارد.وی به رواج تریاک‌کشی در میان عامه مردم و استفاده از آن به عنوان یک تفریح عمومی آن هم در قهوه‌خانه‌ها و اماکن عمومی و در ملأعام اشاره نموده و از این موضوع اظهار تعجب می‌کند که مامورین دولتی هم ممانعت یا مزاحمتی برای این مقوله ایجاد نمی‌نمودند. راوی سپس به واقعه کشف حجاب می‌پردازد و دیده‌ها و شنیده‌هایش را در این رابطه با خواننده در میان می‌گذارد و در ادامه آورده است: «از این خلاص می‌شدیم، به بند دیگری می‌افتادیم، هنوز نفس بی‌حجابی را تازه نکرده بودیم که نفسمان را جایی دیگر بند آوردند. سال 1315 یا 1316 بود که دستور اکید وزارت معارف (آموزش و پرورش) رسید که: باید تمام پسر‌ها با شلوار کوتاه به مدرسه بیایند. تنمان لرزید، هاج و واج ماندیم.»وی می‌نویسد: «سال آخر دبستان بودم، برای اولین بار برابر دستور وزارت فرهنگ قرار شد در مدرسه ما یک نمایشنامه کوتاه به صورت آزمایشی اجرا شود. من هم به عنوان بازیگر انتخاب شدم، آخر من دور از چشم و گوش مدیر و ناظم و معلم‌ها در فرصت‌های مناسب چند نفر از بچه‌ها را در یک گوشه دنج مدرسه جمع می‌کردم و برایشان ترانه‌هایی را که یاد گرفته بودم می‌خواندم... در پایان سال تحصیلی (دوره ابتدایی) نمایشنامه «زیرگذر» که نویسنده آن آقای جلالی، ناظم مدرسه بود با حضور عده زیادی در گوشه حیاط مدرسه اجرا شد. تنها بازیگر نقش کمدی آن من بودم. از آنجا که دیدن نمایش‌های روحوضی برای من تجربه و نسبت به دیگران نوعی برتری بود، نقش من مورد توجه قرار گرفت. تشویق تماشاچی‌ها انگیزه‌ام را بالا و بالا‌تر برد. اجرای نمایشنامه در محله کوچک ما زبان به زبان گشت و به گوش پدرم رسید. کتک مفصلی نوش‌جان کردم که چرا رفتم «مطربی». یکی دو سال بعد‌‌ همان نمایشنامه را در منزل یکی از هم‌شاگردی‌ها و در دو اتاق کوچک اجرا کردیم و به دوازده نفر از فامیل‌های بازیگر‌ها بلیت فروختیم. هر بلیت 5 ریال.»مرتضی احمدی در تشریح تبعات حضور نیروهای متفقین در ایران به خاطره دیگری در این باب اشاره می‌نماید، او می‌نویسد: ساعت 4/5 بعدازظهر یکی از روزهای مهرماه سال 1323 به اتفاق اصغر تفکری، پرویز خطیبی، محمدعلی سخی و تقی ظهوری ناهار را در منزل آقای عبدالله محمدی یکی دیگر از هنرمندان میهمان بودیم و بعدازظهر به اتفاق از خیابان لاله‌زار به طرف تماشاخانه می‌رفتیم که نزدیک فروشگاه معتبر قدس شاهین که آن زمان شهرت زیادی داشت، یک دستگاه جیپ نیروی نظامی آمریکا به سرنشینی سه دژبان مسلح آمریکایی متوقف شد. دو نفر از آن‌ها رو به روی فروشگاه از اتومبیل پیاده شدند و به سرعت به طرف زن زیبایی رفتند که به طرف شمال خیابان در حرکت بود و او را کشان‌کشان به سوی اتومبیل بردند و پس از سوار شدن بدون تامل دور شدند. این کار را چنان سریع انجام دادند که عابرین موفق به کوچکترین عکس‌العملی نشدند. بعد‌ها شایعه شد‌‌ همان زن را که شوهر و دو فرزند داشته، به امیرآباد پایگاه افسران نیروی نظامی آمریکا بردند و به دلیل بی‌تابی و مقاومت شدید در برابر خواسته‌های غیراخلاقی آن‌ها با تزریق مرفین عده‌ای به او تجاوز کرده‌اند و پس از چند روز جنازه آن بینوا در تپه‌های فرحزاد مورد شناسایی قرار گرفت.در ادامه می‌افزاید: این صحنه تکان‌دهنده چیزی نبود که روح آزاده محمدعلی سخی را آرام بگذارد. چند روز بعد به همین مناسبت پیش پرده قدس شاهین را که روی یکی از آهنگ‌های محلی شیراز سروده بود به دستم داد. در هر صورت آن پیش پرده بدون اجازه چهار شب اجرا شد که پیامد آن دستگیری من بود و در کلانتری تعهد گرفتند که اجرای آن را متوقف کنیم.خاطره ای که در زیر می خوانید برشی از کتاب «پیش پرده و پیش پرده خوانی» است که احمدی در آن به  هنر پیش‌پرده‌خوانی در سال‌های نخست حکومت محمدرضا شاه می پردازد. در این مطلب او خاطره ای از ترانه ای که برای اشرف پهلوی خواند را می گوید.«زمانی که اشرف پهلوی، دردانه دربار شاهنشاهی، از سفر امریکا به ایران بازگشت در فرودگاه مهرآباد در حالی که پالتو پوست گرانقیمتی به تن داشت و یک سگ را در آغوش گرفته بود پیاده شد و خبرنگاران عکاس «تمثال بی‌مثالش» را با‌‌ همان شکل و قیافه زینت‌بخش روزنامه‌ها کردند، به خصوص روزنامه «مرد امروز» که آن را با نیش قلم و با عنوان «ملکه عصمت و طهارت وارد شد» منتشر کرد و خشم ملت را در باره این زن دار و دسته‌چی برانگیخت. پرویز خطیبی که از مخالفان شدید دربار و حاکمیت وقت بود در همین زمینه با استفاده از ملودی ترانه «دست ننم درد نکنه با این عروس آوردنش» (استاد جواد بدیع‌زاده) ترانه «آی خانوم» را در لفافه سرود و من آن را خواندم که‌‌ همان شب توقیف شد، من و پرویز دستگیر و به شهربانی کل کشور اعزام شدیم، پس از ضرب و شتم و نثار کلماتی توهین‌آمیز و یک شب بی‌خوابی و دریافت تعهد از ما دو نفر ساعت ده صبح روز بعد آزاد شدیم که متاسفانه اصل ترانه مورد بحث به دست نیامد و در آثار ترانه‌سرا هم مشاهده نشد. فقط پایان هر بند در خاطرم به جا مانده: چادرتو بنداز رو سرت/ آهای خانوم خاک تو سرت»زندانی حکومت در منزل مادربزرگخانه مادربزرگم، که ما به او می‌گفتیم«بی‌بی‌خانوم» و پس از 121 سال عمر اواخر شهریور ماه 1320 به رحمت خدا رفت، دیوار به دیوار خانه ما بود، یک روز نزدیکی‌های اذان ظهر به من گفت «بیا مادر منو ببر مسجد (مسجد مشیرالسلطنه) می‌خوام اون جا نماز بخونم.» با سن زیادی که داشت از سلامت کامل برخوردار بود، قبراق و سرحال. به اتفاق حرکت کردیم، اواخر خیابان سلیمانخانی که با خانه‌مان زیاد فاصله نداشت، یک آجان جلوی ما سبز شد، با نگاهی خصمانه به طرفمان آمد، دستش که دراز شد چادر را از روی سر بی‌بی‌خانوم بکشد، آن زن‌ سالخورده و شیر دل قبل از این که او بتواند به چادرش دست بزند، سیلی محکمی به گوشش زد و با صدای بلند گفت «بدو بریم مادر» و هر دو نفر قبل از واکنش آجان از همان راهی که آمده بودیم، به سرعت برگشتیم و از آن صحنه گریختیم. آن مأمور دست چپش را روی صورتش گذاشته بود و مات و متحیّر خوره‌خوره ما را نگاه می‌کرد و من از جسارت مادربزرگم خیلی خوشحال بودم.به خاطر همان اتفاق، مادربزرگم که در رأس خانواده بود و از کوچک و بزرگ مطیعش بودند، دستور داد که دیگر هیچ یک از زن‌ها و دخترها حق ندارند از منزل خارج شوند. بیچاره مادرم، زن عمو‌هایم و دخترها تا واگذاری سلطنت از پدر به پسر از خانه خارج نشدند؛ می‌شود گفت زندانی حکومت در منزل خودشان بودند. دستور آمد که به شلوار کوتاه به مدرسه برویماز چپ و راست برایمان می‌رسید. از این خلاص می‌شدیم به بند دیگری می‌افتادیم، هنوز نفس بی‌حجابی را تازه نکرده بودیم که نفس‌مان را جایی دیگر بند آوردند. سال 1315 یا 1316بود که دستور اکید وزارت معارف رسید: باید تمام پسر‌ها با شلوار کوتاه به مدرسه بیایند. در پنجشنبه روزی، سر صف به ما یادآوری کردند که باید از روز شنبه آینده با شلوار کوتاه (تا سرزانو) بیاییم. تنمان لرزید، هاج و واج ماندیم، برّ و برّ همدیگر را برانداز می‌کردیم: از بالای زانو تا مچ پا عریان. این تجسّم عرق شرم و حیا به صورتمان می‌پاشید، جلوی چشم مردم، در راه مدرسه نگاه‌های مردم متعصّب را چطور تحمّل کنیم؟ بدتر از همه با چه رویی به پدر و مادرمان بگوییم؟ راه دیگری نداشتیم، بالاخره گفتیم. پدر و مادرم ضمن این که خیلی پریشان شدند، با هم مشورت کردند و روز جمعه مادرم با قیچی شلوارم را کوتاه کرد. خدا می‌داند آن دریای محبت چه حالی داشت. بنده خدا می‌‌خواست بچه‌اش درس بخواند، از همسن و سال‌هایش عقب نیفتد، سری توی سرها داشته باشد و جلوی کسی کم نیاورد. بدتر از همه در خانواده تفرشی‌ها بی‌سوادی ننگ بود.به جوراب هایمان هم رحم نکردندشنبه صبح مادرم از زانو تا مچ پا زیر شلواری بلندم را زیر یک جفت جوراب بلند که پدرم خریده بود پنهان کرد. شلوار کوتاه را روی آن پوشیدم و راهی مدرسه شدم، اکثر همشاگردی‌ها مثلِ من بودند. بیش از یک هفته این وضع ادامه نداشت، هفته بعد مفتّش (بازرس) از وزارت معارف اعزام شد و شاگردها را به صف کردند. جوراب‌ها را از پایمان درآوردند و زیر شلواری‌ها را از بالای زانو بریدند و با جوراب‌ها یکجا جمع کردند و بردند. اکثراً گریه می‌کردیم، چون با آن وضع از همدیگر خجالت می‌کشیدیم، مدیر و ناظم و معلم‌ها هم دست کمی از ما نداشتند. چون آن‌ها هم پدر بودند، لابد با بچه‌های آن‌ها هم همین رفتار‌ شده بود. در عرض نیم ساعت همه چیز را از ما گرفتند، زیر پاله‌مان کردند. آن روز با سر‌افکندگی و شرمساری غیر قابل توصیفی به طرف منزل رفتیم، نگاه‌های مردم را که تغییر کرده بود، نمی‌توانستیم تحمّل کنیم. وقتی وارد خانه شدم بغضم ترکید، بدجوری گریه می‌کردم. مادرم با یک نگاه همه چیز را فهمید، جلویم زانو زد و اشک‌هایم را پاک کرد، امّا کسی نبود اشک‌های او را پاک کند. سیاست های رضا شاه و ترک تحصیل دانش آموزاناز فردای آن روز شلوار کوتاه را می‌گذاشتیم توی کیف و در «مسجد قندی» با شلوار بلند عوض می‌کردیم، همین طور هم موقع بازگشت. (از سال اوّل تا سال چهارم مدرسه منوچهری نزدیک مسجد قندی خانی آباد بود، بعداً به چهار راه گمرک نقل مکان کرد.) جای تأسف بود که از فردای آن روز لعنتی بیش از نیمی از شاگردها برای همیشه راه مدرسه را گم کردند و والدینشان هم ترک تحصیل بچه‌ها را به قبول آن وضعیت ترجیح دادند.پس از ماجراهای کشف حجاب و شلوار کوتاه میوه تلخ دیگری از این درخت حنظل به ما رسید و باز هم تعداد زیاد از دختران و پسران از کسب دانش باز ماندند. این فاجعه پیامد دستور تأسیس «مدارس مختلط» بود که می‌بایستی دختر و پسر، روی یک نیمکت و پشت یک میز و کنار هم بنشینند و درس بخوانند. به ذهن معیوبشان این طور رسیده بود که با این کار برگ دیگری به آلبوم«ترقّی» و «فرنگی شدن» ایران و ایرانی اضافه کرده‌اند تا از «قافله تمدن» عقب نمانیم.

دانلود سریال کره ای پسران فراتر از گل | Boys over flower به همراه زیرنویس فارسی

کره فیلم

نام ها : 꽃보다 남자 /Boys Before Flowers / Boys Over Flowers
نام فارسی : پسرانی بر فراز گل ها / پسران برتر از گل ها / پسران مثل گل
کشور : کره
سال : 2009
ژانر : عاشقانه / کمدی
حجم : 180 MB
 
خلاصه داستان : بستر رخدادهای این سریال ، مدرسه دبیرستانی است که در آن گروه چهار نفره ای به نام گروه اف ۴ وجود دارد که در صورت دشمنی با کسی ، به هر طریق ممکن فرد را از مدرسه بیرون میکنند . در این بین دختری شجاعت پیدا میکند که با این گروه بجنگد . جان دی یه دختر معمولیه که خانواده اون صاحب یه فروشگاه خوشکشویی نزدیک دانشکده مجلل و معروف شین هواست . یک روز جان دی سر راه بردن لباسهای شستشو شده به مدرسه چهار تا از پسرهای پولدار و لوسو میبینه . اون پسرها به گروه اف چهار شناخته میشند برای کسانی که بهشون چپ چپ نگه کنه دردسر درست میکنن