من نمیفهمم ک چرا هیچکس نمینویسد از مردها
از چشم ها و شانه ها دستهایشان... از آغوششان
از عطر تنشان از صدایشان...پررو میشوند؟؟؟
خب بشنود...مگر خود ما با هر دوست دارمی تا آسمان نرفته ایم؟؟
مگر ما به اتکاء همین دست ها همین نگاه ها همین آغوشها در بزنگاهای زندگی سرپا نمانده ایم؟؟؟ من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم ...
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم... مردم بداند .....دوستش دارم تا همیشه....
نه برای دلتنگیهایم!!!
یا برای پر کردن تنهایی هایم!!!
من تو را میخواهم...
تا با قاب چشمانت...
عاشقانه هایم را بسرایم!!!
حریر سبز احساسم...
در لبخند تو شکوفا شود!!!
زمزمه های شباهنگامم
در گوش تو صدا شود!!!
و استشمام عطر تنت...
یاد آور سروده "جان مریمم" باشد!!!
من
تو را
میخواهم
فقط
برای "بودنت".............!!!!!!!!!!!!!
(ققنوس،سه شنبه 93/9/25 ،ایروان-ارمنستان،ساعت 1 بامداد)
این همه ارامش و دوس داشتنو مدیونتم......
قهر کردن های ما که معنا ندارد وقتی من از خودم بیشتر دوستت دارم.
وقتی که قهر میکنی و میری و فرداش برمیگردی....
ما سه بار کات کردیم و هو بار برگشتیم.....هر بار که کات کردیم یه هفته دو هفته یه ماه ....شد و باز هم برگشتیم.....
زندگی جریان دارد....من برای تو میمانم تو هم برای من بمان مرد من.... .
میخواهم دوست داشتنت را جار بزنم.... اما نمیشود .....میخواهم تورا به همه نشان دهم ...نمیشود ...اما میدانم بالاخره روزی میشود...اری میشود عشق من..... .روزی که فقط و فقط متعلق به همیم.... .