همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

رمان رئیس کیه فصل 10 (آخر)

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

رمان رئیس کیه ؟

نویسنده : shahtut

فصل : 10 (آخر)

.......................................................................................

تکونی به خودم دادم و به پشت خوابیدم. به سقف خیره شدم. سپند، چیزایی که تو خونش دیدم، منفجر شدن ماشینش، صورت اتوسا... ، قیافه ی مصطفی وقتی داشت اون حرفا رو میزد... همشون جلوی چشمم بودن. حقیقت های تلخ مثل پتک تو سرم میخوردن...! تک تک کلمات مصطفی... هر چی بیشتر میفهمیدم... گیجتر میشدم... حتی کم کم داشتم ترس و احساس میکردم... هر بار که در خونم و باز میکردم... هر بار که سوار ماشینم میشدم

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

مجموعه : اس ام اس جدید

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

اس ام اس های جدید جالب و خنده دار

 

آدما زود نیمه گم شدشونو پیدا میکنن،
ولی من هنوز نتونستم لنگه جورابمو پیدا کنم !
یا مشکل از منه،یا مشکل از انسانهاست،یاهم دنیا ویروس داره

    ***************************
مورد داشتیم یارو شب عروسیش ب زنش گفته از صبح مثه سگ دنبال کارای عروسی بودم خستم میخوام بخوابم لقد ک نمیزنی؟

       ***************************

دخترا دقت کنین من نمیگما شکسپیر میگه :
“اگه دختر از پسر قشنگتر بود قطعا برایش لوازم آرایش نمی ساختند.”
پسرا پرچمو دیروز با سفینه روسی فرستادن مریخ.حالشو ببرین.^_^

    ***************************

می دونین وقتی حیوون ها گرسنه می شن چکار می کنند؟
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
. غذا می خورن

خب کاری ندارین من برم سراغ اکتشافات بعدی ام

 
    ***************************

شوهر دوستم ساعت دو شب بهش اس داده:عشقم الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام سرازیره.دلم برات تنگ شده.یکشنبه باید برم تهران.دوام بیارم خوبه.
حالا جواب دوست من:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لب تابم میبری؟!
من جای شوهرش بودم با تریلی از روش رد میشدم.بی شعور بی احساس

    ***************************
   
شوهر دوستم ساعت دو شب بهش اس داده:عشقم الان که این پیامو مینویسم اشک از چشمام سرازیره.دلم برات تنگ شده.یکشنبه باید برم تهران.دوام بیارم خوبه.
حالا جواب دوست من:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
لب تابم میبری؟!
من جای شوهرش بودم با تریلی از روش رد میشدم.بی شعور بی احساس

       ***************************

روزی دو مرد به خدمت شیخ رسیدندی که بر سر طفلی نزاع داشتندی و هر یک ادعا می کردندی که پدر آن طفل هستندی.

شیخ فرمودند: تنها راه رفع این مشکل آن است که هر سه آنها شبی را در یک اتاق بگزرانندی. صبح هنگام شیخ از کودک پرسید: ای طفل! دیشب چه کسی کولر را خاموش کرد؟ کودک پاسخ داد: این چپیه! شیخ گفت: فرزندم! همانا این مرد پدر توست!
جمله مریدان از این درایت شیخ کف و خون قاطی کرده و و راه بیابان در پیش گرفتندی.

    ***************************

میگما این دخترایی که مثه مارمولک خودشونو از جلو می چسبونن به دیوار بعد سرشونو برمیگردونن عکس میندازن…… واقعا فازشون چیه؟؟؟ نسلشون منقرض نمیشه چرا؟؟؟

     ***************************  

بچه همسایمون ۶ سالشه اومده بود خونمون اومدم واسش قصه بگم بخوابه گفتم :قصه شنگول منگول بگم؟ برگشته میگه :نه بیخیال برام از تجربیات عشقیت بگو دادا…
اینا چین ؟؟؟ یکی بگه اینا کین ؟؟؟؟؟

    ***************************
یارو رادیو گوش میداد مجری گفت:مسیر بزرگراه به امام حسین بسته است یارو میگه:عجب خریه دیگه برا چی قسم میخوری؟؟؟

    ***************************
به مامانم میگم ازاین دنیا خسته شدم میخام خودمو از پنجره بندازم پایین… میگه نه…نکنیا….توری پاره میشه پشه میاد توو…

    ***************************   

یه جوک خیلی خنده دار :))
.
.
.
.
ولی حسش نیس بنویسم…
خستم میفهمی؟؟؟ خسته !!!
همینجوری بخند
به من اعتماد کن.. جوکش باحاله

    ***************************

به یارو میگن دیشب اسراییل فلسطینو زده!

یارو میگه مگه آلمان اول نشد؟!

 

170 - فرصت بازی این پنجره را دریابیم....

بازی ها دارد این روزگار هزار رنگ...
همدانم ...در همان خانه نقلی که با اشک  آه و بغض و ناباوری اجاره اش کردیم و وقتی پایان قرارداد را زدیم مهر ماه 94 ...از اعماق وجود هم آرزو کردیم که آن زمان مصادف باشد با پایان دوری ها و تمدیدی در کار نباشد...

مثل همیشه همه چیز بر اساس پیش بینی های ما درنیامد و نخواهد آمد...شاید تعجب کنید اگر بگویم همین الان همسر اینجاست و در حال بسته بندی جمع و جور کردن برای اثاث کشی به خانه ای دیگر!..مامان و بابا هم هستند و آن ها هم مشغول ریزه کاری های آن یکی خانه ای که قرار است تحویل بگیریم....و من در یکی از بی قرارترین و بهت زده ترین شرایط روحی و البته جسمی ام...

خلاصه برایتان بگویم گه معجزه واره معجزه وار زنده ام..نفس می کشم ...هستم....هنوز هستم....
خلاصه تر برایتان بگویم  که قصه ی پر از بالا و پایین زندگی ام ، به راحتی در حال بسته شدن بود... و من نمیدانم دعای دل پاک چه کسی و یا به حرمت چه کار نیکی به من فرصت دوباره داده شد...

همه عزیزانم اینجان و ذهن من ِشوک زده به راحتی جمع نمی شود برای نوشتن....ولی همین نوشتن درهم و برهم هم آرامم می کند...هرآن چه به یادم می آورد این فرصت دوباره را... حتی همین که وبلاگ دوست داشتنی ام می توانست با  169 پست تا ابد متروکه بماند، ولی من همین الان توانستم کلیک کنم روی "ثبت مطلب جدید"....
همه چیز جدید است این روزها برایم...همه بوها...طعم ها..حس ها..نعمت ها و رحمت ها....
هر چند تعریف کردنش تا همیشه وحشت زده ام خواهد کرد اما برایتان می گویم ... تجربه است.. درس است..شاید همین چند خط جان عزیز دیگری را هم حفظ کند...
همین که "گاز-گرفتگی لعنتی"  فقط یک توهم ترسناک نیست ...خیلی راحت تر از آن که فکرش را بکنید اتفاق می افتد و خیلی وحشی تر از آن است که تصورش را می کنید ... و من پس از یک مبارزه سخت و جان فرسا با مونوکسید بی رحم برایتان می نویسم...مبارزه ای که من در آن تقلا ها ی اخر هرگز امیدی به پیروزی نداشتم و هنوز و همیشه در حیرتش خواهم بود..
جمعه بود و من در ذوق یک روز تعطیل و انبوهی از کار های تلنبار شده...ولی از همان صبح سردرد کلافه ام کرده بود..چندین حدس برای علتش در ذهن داشتم ولی اصلا و ابدا ذهنم به سمت نشتی آن هم از آبگرمگن نرفت..اصلا وابدا...اواخر شب تلفن آخر شبم که با همسر به پایان رسید ، سر دردم هم تشدید شده بود..
تصمیم گرفتم یک دوش بگیرم و بخوابم ..شاید از خستگی باشد...غافل از این که دوش گرفتن و شعله ور شدن آبگرمکن همه چیز را بد و بدتر خواهد کرد...
از حمام که امدم بیرون دنیا دور سرم میچرخید...چند بار دست خود را به در و دیوار گرفتم تا کنترلم حفظ شود...نمیترسیدم بیشتر کنجکاو بودم که علتش چه میتواند باشد ...من به هیچ وجه سابقه سردرد و سرگیجه نداشتم...به زور خودم را رساندم به آشپزخانه و یک  مولتی ویتامین خوردم و 2 قاشق عسل...و بزرگترین اشتباهم این بود که در آن شرایط قصد خواب کردم...
اخرین چیزی که از آن لحظه ها یادم می اید این است که روی تختم که دراز کشیدم توی صفحه گوگل گوشی ام نوشتم "دلایل سرگیجه" ولی گوشی از دستانم محکم افتاد روی صورتم و دیگر هیچ یادم نمی آید...
معجزه وارترین  قسمت ماجرا این بود که تقریبا یک ساعت بعد بیدار شدم!..چشمانم را که باز کردم دیدم کاملا فلجم و به سختی نفس می کشم نمی توانستم  کوچکترین حرکتی به دست و پایم بدهم...حس و حالم قابل وصف نیست و دوست هم ندارم یاداوری اش کنم...استیصال کامل و ترس و وحشت...
نه قادر به حرکتی بودم و نه کلامی ....و در حین تمام این تقلاها سکانس به سکانس 29 سال زندگی ام مرور شد و مرور شد و صورتم خیسه خیس بود از این که "خداااا جانم؟قرار بود این اخرش باشد انقدر بد و وحشتناک و غریبانه ؟ این گوشه؟"....و هزاران احساس متناقض ..و غالب ترینش نگرانی برای عزیزانم بود که چگونه می خواهند با این اتفاق کنار بیایند...چه بر آن ها می گذرد... و...و....
بگذارید تمامش کنم هیچ کس خواندن این ها را دوست ندارد...از ساعت 1 نیمه شب تا حدود 3 من در این برزخ دست و پا میزدم و همه تلاشم برای حرکت  و رسیدن به در...فقط افتادن از روی تخت بود ...فقط همین...موبایلم کنار دستانم بود ولی دستی به کنترل من حرکت نمی کرد.. 
این یک ساعت و نیم با هر نفس عمیقی من بی هوش میشدم و نمیدانم چند دقیقه بعد چطور هوشیار میشدم...دمر افتاده بودم روی زمین ...گوشی زیر صورتم بود...مانیتورش از صورتم خیسه خیس بودم..گردنم کمی به اختیارم حرکت میکرد...صدها بار با چانه ام بر روی گوشی زدم تا تاچش را باز کنم...و بعد از هر تلاش ناامید تر و بی جان تر میشدم....
یک آن همه ذهنم را جمع کردم...در سخت ترین شرایط همه ماها ناخودآگاه توسل می کنیم و معجزه میبینم  اینجاهایش بماند برای خودم...انقدر بگویم که بالاخره با چانه ام گوشی را باز کردم و اخرین تماس روی صفحه شماره همسر بود...بووووق...بووووق...صدای همسر می آمد ولی من لال بودم...وحشت زده فریاد میزد "چی شده؟"...نگااااار..."؟...من تمام قوایم شد چند نفس کوتاه که فقط  صدای خرخر میداد....و بی هوش...

دیگر بقیه را از همسر شنیدم که به او چه میگذرد از صدها کیلومتر دورتر...فورا زنگ میزند به صاحبخانه آن هم ساعت 3 نیمه شب ... که تو رو خدا ببینید چه اتفاقی افتاده برای خانمم...صاحبخانه هم طفلی با همسرش میایند و در را باز می کنند و نمیدانم دیگر من را چگونه میرسانند بیمارستان...
با علائم حیاتی بسیار پایین و فشار 3!...و کلی اتفاقات در بیمارستان که بماند..که بماند اگر کارت نظام پزشکی ام را کسی نشان نمیداد باز هم جان سالم در آن آشفته بازار بیمارستان به در میبردم یا نه....
زنجیر به زنجیر این اتفاقات از آن اول تا به آخر ..معجزه و معجزه و معجزه بوده و همین ها مرا در شوک گذاشته است...هنوز فرصت نکرده ام درست و حسابی خلوت کنم و فکر کنم بر آنچه بر من گذشت...
بعد از ظهر همان روز همسر طفلی با چه حال و روزی به رنگ گچی خودش را رساند این سر کشور...من آن لحظه فقط یک بوی آشنا میخواستم که باور کنم که هنوز زمینی ام ...و چه بهتر از نفس های گرم همسر بود روی پیشانی یخ کرده ام....
*از حال مامان بابا هیچ نگویم بهتر است...اشک و سکوت و شکرانه و صدقه آرامش بخش ترین کار این روزهایشان است...دلم برای همه شان کباب است...و حال روحی خودم هم تعریفی ندارد...گرفتگی عضلاتم همچنان ادامه دارد....
*خداوندگار حکیم...حکمتت را شکر...من هنوز نرسیده ام با تو خلوت کنم...چه گذشت بین من و تو؟....

*همسر تمام این چند روز را از این املاکی به آن املاکی بوده برای پیدا کردن یک خانه با سیتم گرمایش پکیج و شوفاژ...این جوری از راه دور دلشان خیلی ارام تر است ..
*فردا صبح همسر و بعد هم مامان بابا باید بروند ...طفلی ها همه از کار و زندگی افتاده اند ... میروند و دوباره هفته بعد همسر می آید برای جابه جایی...هنوز آن یکی خانه آماده نیست برای تحویل...

*تو رو خدا مراقب باشین ...بخصوص عزیزان ساکن در شهرای سرد ... کم کم دارم به روال زندگی عادی برمیگردم ...نگرانم نباشین گل گلی ها...چه قدر خوب است که خدای مهربان  فرصت دوباره داد که پا به پای تان  دوباره زندگی را مزه مزه کنم....

درخاست آخر به خاست تو سوان

دیشب خاب دیدم که سعی کردم بت اعتماد کنم. بعد بهت این فرصتی دادم اولاشم خوب بود داشتم به این اعتماد راضی میشدم. 

تو خیلی خوب بودی موهاتم خیلی خوش فرم تر شده بود . کلا همه چی بهتر شده بود اما همه اینا برای  چند دقیقه بود تو داشتی عوض می شدی موهات مثل خودت شد بعد آروم ریخت تو فرق کردی بم نزدیک شده بودی اونقدری نزدیک که حالم داشت به هم میخورد ازت دور می شدم اما دور نمی شدی وقتی اونقدری ازت دور شدم که خیلی بهم نزدیک شدی از خاب پریدم وقتی چشمامو باز کردم بوی تو توی اتاق پیچیده بود . داشتم خفه میشدم تو زنگ زدی تلفن توی دستم میلرزید تو اون تو میلرزیدی . میخاستی نزدیک شی پنجره باز کردم تو رو پرت کردم بیرون  تو اون بیرون میلرزیدی.