من آدم مذهبی به این معنا که تسبیحی در دستم وذکر لا اله الا الله برلبم باشدنیستم.اما نماز می خوانم نه برای فریب برای خودم.ودعا میکنم نه برای طلب برای شکر آنچه که به من داده شده چه آنهایی را که میدانم وچه آنهایی را که نمیدانم.ترس از گناه دارم همچون ترس اسیب رساندن به عزیزانم.توکل میکنم چون زندگی را جاده دوطرفه ای می دانم. اگر من بهترین راننده و ماشینم بهترین مدل روز باشد.احتمال اینکه طرف مقابلم ناشی باشد ۵۰پنجاه است.پس با رعایت تمام جوانب سرنوشت امور را دست خدا میدهم.و شرمگین می شوم از اینکه کسی را جز خدا رازق و روزی ده ببینم .تا بترسم از اینکه مبادا نانم را آجر کند.دست به سینه وپشت دوتا کرده در برابر کسی جز خدایم نمی ایستم چون خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.نه خدا رئیس نه خدا مسئول نه خدا مشتری نه خدا صاحب کار نه خدا زندانبان ونه هیچ خدایی جز الله.برای من مردن هجرت است.من خدا را در رحمن ورحیم یافته ام.من از هیچکس جز خدایم انتظاری ندارم برای همین بی طمع می بخشم..من قرآن خوانده ام و می خوانم.نه برای تکرار طوطی وار آن در مجالس بلکه برای روشنی دل و راهی که در پیش دارم.من مسلمانم.
خیلی نگو من گناهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد.
ایمان را تبدیل به شک نکن.
بعضی ها احتیاط می کنند عقب عقب می روند از آن طرف پشت بام می افتند.
وقتی بسم الله را بفهمید دیگر نه از جلو می افتید نه از پشت سر.
امروز به عشاق حسین،زهرا دهد مزد عزا
یک عده را درمان دهد،یک عده بخشش در جزا
یک عده را مشهد برد،یک عده را دیدار حج
باشد که مزد ماشود،تعجیل در امر فرج
حلول ماه ربیع الاول مبارک
----------------------------------------------------------------------
سلام بچه ها....خودمم از دست خودم عصبانی ام ..ولی نمیشه کاریش کرد
ببخشید بخاطر تنبلیم
نتم خراب بود...سفر بودم...و درسای فوق العاده سختم که وقعا توش موندم...و یک مساله دیگه!
خب بگذریم ،تا جایی که بتونم کم کاریامو جبران میکنم...
شرمندتم باران جان...
راستی تولد عشقم آبان بود ولی جشن نگرفت بخاطر اینکه من نبودم...
از همین تریبون اعلام میکنم مهنازی..آبجی گل من..تولدت با خیلی تاخیر مبارک
ممنون که بخاطر من جشن نگرفتی...خیلی مخلصم...
دلم واسه وب تنگیده بود...همینطور بروبچ وب
دوستتوووووووووووون دارم
فقط چند سطر لبخند مینویسم توی دفترم
میگذارمش توی کیف کولی ام
که به رنگ شادی است
راه میوفتم سمت آینده ای که
برایم وسیع تر از دنیایی است
که به اندازه فاصله دو دست بازم می باشد!
زیر بارش برگ درختها
لحظه ها را لی لی میکنم
کیفم تکان میخورد
و لبخندها از روی سطر ها کنده میشوند
از دفتر بیرون میریزند
و از این سمت کیف قل میخورند
به آن سمت و......
من لی لی میکنم همچنان......
تصور میکنم
روزی را که تکیه میزنید به کعبه
و ندا سر میدهید
"الا یا اهل العالم،انا المهدی"
میخواهم از خودم بپرسم
در آن لحظه اگر زنده باشم و آنجا
چه میکنم؟؟؟؟؟؟
چه میگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با خودم فکر میکنم
شاید بگویم:
"یا لیتنی کنت ترابا"
ای کاش خاک بودم
از سر خجالت....
اللهم عجل لولیک الفرج