پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :
– اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :
- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :
– نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :
– غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .
اصل و نصب فنچ ها:فنچ ها بومی استرالیا بوده ودردشت های وسیع استرالیا به سر میبرند.فنچ های وحشی دراسترالیازادوولدکرده ونوزادان خودرابزرگ می کنند.امابه طورکل فنچ ها چه به صورت وحشی وچه به صورت اهلی درتمام جهان یافت می شوند.
اهلی شدن فنچ:چندی بعد علاقمندان به این پرندگان متوجه شدندکه این پرندگان زیبا قابلیت زادوولدوزنده ماندن درقفس رادارندپس سعی به اهلی کردن آنهاکردندودراین کارهم موفق شدندوبعدازمدتی فنچ های اهلی شده راکه طرفداران زیادی هم داشتندبه تمام نقاط جهان صادرکردند.
اندازه وشکل ظاهری:فنچ های وحشی کمی ازفنچ های پرورش یافته کوچکترهستندوآنها تفاوت هایی هم در رنگ باانواع پرورش یافته دارند.فنچ های وحشی ازنوع زبراکه دراسترالیابه سرمی برندبیشتربه رنگ سیاه است که پهلوهای آن به رنگ سفیدراه راه است وگونه هایی به رنگ قرمزدارد.امافنچ های پرورش یافته رامیتوان دررنگ های مختلفی دیدمانندسفید-قهوه ای-سیاه وترکیبی ازاین رنگها.امامیتوان درمیان فنچ های پرورش یافته فنچ هایی را هم یافت که شبیه فنچ های وحشی می باشند.
اختلاف جنسیت:تعیین جنسیت فنچ ها بسیارساده است وباکمی دقت میتوان آنهاراازهم تشخیص داد.فنچ نرنوکی قرمزرنگ ورنگ هایی متنوع داردوبرعکس فنچ ماده دارای نوکی نارنجی ورنگبندی ساده است.
تدابیرمقدماتی قبل ازخرید:شماباید قبل ازخریدبه چندنکته توجه کنید:1:آیامیتوانید وقت زیادی رابرای نگهداری ازفنچ هاداشته باشید-2:تهیه قفسی باتمام امکانات ازجمله:آبخور-ظرف دانه-لانه.بعدازانجام مراحل قبل میتوانیدبه پرنده فروشی رفته وپرنده راخریداری کنید.درهنگام خریدنیزبایدبه چندنکته توجه کرد:همیشه پرنده های پرجنب وجوش راانتخاب کنیدوازخریدن پرنده هایی باپرهای پف کرده وبی جنب وجوش خودداری کنید-پرنده موردنظرتان رازیرنظر گرفته ومطمعن شویدکه عیب ونقصی ندارد.
محل مناسب قراردادن قفس:فنچ هامحیط اطراف خودرابه دقت زیرنظرگرفته وباآن خومی گیرند.محیط اطراف رابه عنوان قلمروخودشناخته ودرصورت دور بودن ازآن ناراحت می شوند.بنابراین فنچ هابه محلی ثابت که شب وروز رادرآن بگزرانند نیازمندند.محل نگهداری فنچ هابایدروشن ودرصورت امکان ساکت باشدونبایددرکنار شوفاژوکولرباشد.
نگهداری وتغذیه مناسب:نگهداری ازفنچ بسیارساده است امابایدنکاتی رارعایت کرد:{1:روزانه آب ودانه تازه دراختیارفنچ ها قراردهید.2:یک روزدرمیان کف قفس راتمیزنمایید.3:یکباردرماه قفس راکاملا بشویید.}.ارزن یکی ازمهمترین وباارزشترین غذای فنچ است(ارزن ریز)وفنچ ازخوردن آن لذت میبرد.شمابایدبه فنچ هایتان میوه وسبزی نیز بدهیدمانند:اسفناج-کاهو-شوید-جعفری-هویج-سیب-گلابی و... .یکی ازمقوی ترین غذاها برای فنچ تخم مرغ آبپز هست که باید هفته ای دوباردراختیارفنچ قراربگیرد.
تکثیرفنچ*
جفت شدن:بعدازانجام مراحل قبل بایدمنتظرجفت شدن فنچ هاشوید.اگرفنچ هانروماده والبته بالغ باشندآماده جفت شدن هستند.بهترین نشانه جفت شدن هم کنارهم نشستن ویارفتن هردو به لانه است.همچنین فنچ های جفت شده به تمیز کردن یکدیگرمی پردازند.
لانه سازی:بعدازجفت شدن نوبت به لانه سازی می رسدوفنچ ها نیازمند یک لانه پلاستیکی هستند.بعدازانتخاب لانه فنچ هاپنبه-الیاف وچیزهای دیگری ازاین قبیل رابه درون لانه می برندوآنهارابه هم میبافند.دراین زمان شمابایدپنبه-تکه های کوچک نخ-الیاف نرم و...رادراختیارفنچ هایتان قراردهیدتالانه سازی به خوبی انجام شودواگراین کاررانکنیدفنچ هادرجاهای دیگری مانندکف قفس وجای دانه اقدام به تخم گذاری می کنند.
تخم گذاری:یک الی دوهفته بعدازلانه سازی فنچ هااقدام به تخم گذاری میکنند.فنچ ماده یک روزدرمیان بین دوالی پنج تخم می گذارد.بعدازاتمام تخم گذاری فنچ هابه نوبت روی تخم ها می خوابند.
جوجه آوری:بعدازدوهفته جوجه هاسرازتخم درمی آورند.دردوسه روزاول جوجه هاازشیره ای که درچینه دان پدرومادرشان هست تغذیه می کنندامابعدازاین پدرومادربه جوجه های خودارزن میدهند.رشدجوجه هابسیارسریع هست به طوری که بعدازدوهفته از لانه بیرون می آیندومی توانند برروی میله هابشیننداماهنوز به پدرومادرخودوابسته اند.دراین مدت شمابایدفنچ های مولدرابه خوبی تغذیه کنید(آب-ارزن-میوه وسبزی و...)تارشدجوجه هابه تعویق نیافتد.مستقل شدن جوجه ها نیزیک ماه طول می کشد.
{امیدوارم مطالب موردپسندشمابوده باشد}
دارکوب نشست روی شاخه ی دیگر و شروع کرد به نوک زدن و تق تق کردن. درخت پیر شروع کرد به ناله کردن و گفت نه نه نزن. خواهش می کنم نوک نزن. من طاقت ندارم… اعصاب ندارم… زود خسته می شوم… دارکوب ناراحت شد و رفت.
پرستو دوستانش را دعوت کرده بود به لانه اش، که روی یکی از شاخه های درخت پیر بود. درخت پیر تا دوستان پرستو را دید، گفت: خواهش می کنم سر و صدا نکنید من می خواهم بخوابم… مریضم … حوصله ندارم… پرستو هم از درخت پیر دلگیر شد.
غرزدن و زود خسته شدن درخت پیر، کم کم همه ی پرندگان را ناراحت کرد. پرنده ها یکی یکی با درخت پیر قهر کردند و رفتند و فقط کلاغ پیش او ماند. کلاغ، از بقیه ی پرنده ها باوفاتر بود و درخت پیر را خیلی دوست داشت. او یادش می آمد که از زمانی که یک جوجه کلاغ بود روی شاخه های همین درخت زندگی کرده بود. یادش می آمد که چقدر همین درخت، که الان پیر و کم حوصله شده است، با او مهربان بود و به او محبت می کرد. به خاطر همین هیچ وقت حاضر نبود از پیش او برود.
کلاغ پیش او ماند اما بدون سر و صدا و وروجک بازی . کلاغ آرام و با حوصله با درخت پیر زندگی می کرد.
یک روز درخت پیر که خیلی دلتنگ شده بود، به کلاغ گفت: دلم برای پرستو و دارکوب تنگ شده است. ای کاش آنها هم مثل تو کمی مهربان بودند و با من قهر نمی کردند. من دیگر پیر شده ام و نمی توانم سروصداهای زیاد را تحمل کنم. نمی توانم مثل قبل، زحمت بکشم و کار کنم. بیشتر وقتها می خواهم بخوابم اما همه ی پرنده ها را مثل تو دوست دارم و دلم می خواهد هر روز آنها را ببینم اما آنها خیلی زود از دست من عصبانی می شوند و با من قهر می کنند.
کلاغ حرفهای درخت پیر را شنید و خیلی غصه خورد او تصمیم گرفت هر طوری شده به بقیه ی پرنده ها یاد بدهد که چگونه با درختان پیر با مهربانی رفتار کنند. کلاغ هر روز با پرنده ها صحبت کرد و از مهربانی های قدیم درخت پیر برایشان خاطرات زیادی نقل کرد.
پرنده ها دوباره دلشان برای درخت پیر تنگ شد و پیش او برگشتند اما از این به بعد وقتی پیش درخت پیر می آمدند آرام حرف می زدند و مراقب رفتارشان بودند تا درخت پیر اذیت نشود. اینطوری دوباره شادی و صفا در بین شاخ و برگ درخت پیر پیدا شد و همه از هم راضی و خوشحال بودند.
پرنده که مرد
آخرین برگ که افتاد
درخت شاعر شد
خورشید هم خور
من پرنده ای را دیدم
پرهایش را رنگ می زد !
پاسپورت گرفت
زبانش محکوم شد
صدایش را فروخت
و بی صدا می خواند.
در نوک مداد رنگی هایم
کلاغها را دیدم شیون می کردند
اشکهایم خندیدند!
که ماه در آمد
شب افکارش را،
کنار پنجره ی صبح گرم می کرد
شمع سوخت
شب شاعر تر شد
من دیشب خواب دیدم
پرند ه ای مرد
صبح...
آسمان که می گریست
تازه فهمیدم ،
مادرم،چرا گلهای قالی را آب می داد
و مهدی(اخوان ثالت)، شعر زمستان را نوشت
تابستان1385
بسوی خوشبختی
آخرین حرف باران
زمین را شستم دوباره آغاز کنید!
وقت جوانه زدن عشق
پاک کنید
غرور ، تردد و خود خواهی ها
رنگین کمان
تماشای می شود
وقتی دونفری لبخند می زنید...
1دی ماه 1393
زمستونت گرم عشق ورزی
" مبارک تون آدم ها"
محرم و حاجی لک لک
پدرم تعریف می کرد در اوایل دوران تبلیغ خود که به قبل انقلاب یا اوایل انقلاب بر می گردد برای تبلیغ ماه محرم به یکی از روستاهای اطراف آمل در مازندران رفته بود و بعد قرار شد یکی از شبهای محرم به یکی از روستاهای نزدیک در همان حوالی بروند که اهالی آن روستا هم از برکت روضه ی محرم محروم نمانند و بعد از مجلس سخنرانی و روضه تعدادی در مسجد باقی ماندند که اکثرا پیرمرد و قدیمی های روستا بودند پدرم رو می کند به حاضرین و می گوید ما این همه در سخنرانی ها و روضه ها داستان های عبرت اموز تعریف می کنیم شما داستانی خاطره ای واقعی ندارید که برای ما تعریف کنید ؟ چند نفر از پیرمردهای روستا می گویند اتفاقا خاطره ای داریم که همگی ما در آن حضور داشتیم وبسیار عبرت آمیز هم هست و بعد شروع می کنند به تعریف کردن که کار ما در جوانی این بود ک محصولاتی را مثل برنج از طریق اسب به تهران می بردیم و دوباره محصولاتی را در عوض آن خریداری کرده و به مازندران می آوردیم و تجارت و حرفه ی ما این بود تا این که در یکی از این مسافرت ها در مسیرمان به سوی تهران جایی که درختانی هم وجود داشت یکی از دوستانمان گفت همین جا بایستید میخواهم جریانی را مشاهده کنید که بسیار متعجب شوید بعد این رفیقمان تخم پرنده ای برداشت و رفت بالای درخت و تخم حاجی لک لک(پرنده ای که به زبان مازنی به آن حاجی لک لک می گویند) را برداشت و تخم پرنده ای که داشت به جای آن گذاشت بعد چند دقیقه دیدیم که پرنده ی ماده آمد و وقتی مشاهده کرد که تخم عوض شده بسیار پریشان و ملتهب شد و متوجه شده بود که تخم عوض شده و بعد از مدتی پرنده ی نر آمد و او هم وقتی تخم دیگر را داخل لانه دید شروع کرد به مواجهه و پرخاش گری نسبت به جفت ماده اش و بعد از دقایقی پرنده ی نر رفت و دیدیم دسته ی زیادی از همین پرنده آمدند و این پرنده ی ماده را به سوی آسمان هدایت کردند و بعد با فاصله ی زیاد به سوی این پرنده ی ماده با نوکهایشان حمله کرده و هر کدام نوک هایشان را بر بدن پرنده ی ماده فرو بردند و پرنده ی ماده از بالا به پایین افتاد و مرد و در حقیقت این تخم بیگانه در لانه را خیانت پرنده ی ماده قلمداد کرده بودند در حالی که تخم را این رفیقمان داخل لانه ی پرنده گذاشته بود و بعد از مشاهده ی این صحنه ی تلخ همه ی ما رو کردیم به این دوستمان که چرا این کار را با پرنده ی بی نوا کردی و همگی ناراحت شدیم و بعد مسیرمان را به سمت تهران ادامه دادیم و بعد از مدتی و پایان تجارتمان دوباره به سوی مازندران و روستای خودمان برگشتیم و در راه برگشت برف آمده بود و زمین پر از برف بود و وقتی به همان مکان رسیدیم اتفاقا همان دوستمون گفت بیایید برف بازی کنیم آن پرنده ی ماده ای ک مرده بود بدنش زیر برف بود ولی منقارش از برف پیدا بود ما گفتیم بیایید منقار این پرنده را بپوشانیم خطر دارد ولی این رفیقمان دنبال برف بازی بود بالاخره مشغول برف بازی و حال و هوای جوانی شدیم و همین که برای زدن برف به یکدیگر دنبال هم می کردیم, یکدفعه دیدیم آن دوستمان به رو به زمین نعش شده و بلند نمی شود و همگی هراسان رفتیم نزدیک و صورتش را برگرداندیم ودیدیم دقیقا منقار تیز همان پرنده بر پیشانی او فرو رفته و جان داده و چون هم هوا خیلی سرد بود و برف بسیار و امکان حمل جنازه هم نبود, همان جا قبری کندیم و دوستمان را بدون غسل و کفن و با همان لباس داخل قبر گذاشتیم و آن حاجی لک لک ماده را هم کنارش گذاشتیم و آنها را دفن کردیم و همه ی ما گفتیم با حاجی لک لک دفن شود تا روز قیامت جواب دهد چرا آن بلا را سرش اورده بود...ایام محرم و شور و ماتم و عزاداری و تکیه و حسینیه و شور و احساس...ای کاش علاوه بر شور حسینی به شعور و معرفت قیام حسین هم توجهی کنیم تا عاقبتمان ختم ب خیر شود تا در کنجی خلوت با باری از ظلم و جور بی غسل و کفن و با پرنده ای بی گناه دفنمان نکنند چرا که عاشورا بیشتر از این که گذشته ای پر غرور برای ما باشد چراغی است روشن برای زندگی حال و آیندمان ..