همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

بانویی که تاکسیران برتر پایتخت شد

روز مصاحبه با احترام علی‌نژاد، چشمم با عقلم مدام درگیر بود. عقلم هی می‌زد که زنی تاکسیران روبه‌رویم نشسته، ولی چشمم به کمتر از پست مدیریت برای او رضایت نمی‌داد.

جام جم در ادامه نوشت: این را به خودش هم گفتم که او تعارف کرد و تشکری، ولی وجنات این زن راننده محجبه نه کتمان شدنی بود و نه تعارف بردار. او سال گذشته به واسطه امانتداری و حسن معاشرت با مسافران، جایزه تاکسیران برتر پایتخت را برنده شده که اگر قرار باشد به واسطه خلاقیت هم به او جایزه داده شود، آموزش قرآنی که او در تاکسی اش برای بچه های سرویس مدرسه راه انداخته، بهانه خوبی است.

در پراید زهوار دررفته او و در لابه لای آه و ناله هایی که از بند بند تاکسی اش بیرون می زد، درباره جزئیات زندگی این زن تاکسیران با هم گپی زدیم که ارزش خواندن دارد.

شما یکی از تاکسیران های برتر پایتخت هستید، چرا برنده این جایزه شدید؟

سال گذشته از سازمان تاکسیرانی با من تماس گرفتند و گفتند حتما به سازمان بیا. اما من فکر می کردم این بار هم از همان احضارهای همیشگی است و چون سرم شلوغ بود، مراجعه نکردم. ولی چند بار تماس گرفتند و گفتند حتما باید بروم. روزی هم که رفتم چند سوال از من پرسیدند که کمی عجیب بود. مثلا گفتند شما بودی که چمدان یک مسافر را به او برگرداندی یا این که تا به حال شده با مسافران درگیر شوی. چند روز بعد از این ماجرا هم من را به همایشی دعوت کردند که باز هم نمی دانستم برای چیست که بعد معلوم شد 20تاکسیران تهران را انتخاب کرده اند و من تنها زن تاکسیران برتر هستم که به علت امانتداری و رضایت مشتری جایزه گرفته ام.

جایزه چه بود؟

تندیس، لوح سپاس و دو میلیون تومان پول نقد.

این هدیه باعث شد که تاکسیرانی بهتر از قبل باشید؟

من همیشه سعی می کنم خوب باشم و ذاتا با مردم سازگار هستم، جایزه هم روی رفتارم اثر نداشته.

چند سال است راننده تاکسی هستید؟

هشت سال.

از کدام خط شروع کردید؟

فرودگاه مهرآباد.

چرا آنجا؟

شنیده بودم درآمدش خوب است.

چرا رانندگی تاکسی؟

نیاز مالی باعث شد. چون راننده تاکسی بانوان هستم، امنیتش هم انگیزه دیگرم بود.

خانواده تان مخالفتی ندارند؟

همسرم نه، چون از کارافتاده است و می داند برای امورات زندگی چاره ای جز این نیست. اما پسرهایم بعضی وقت ها اعتراض می کنند.

به چه چیز معترضند؟

به این که کمتر خانه هستم و وقتی هم می رسم آن قدر خسته ام که زود می خوابم.

درآمد راننده های تاکسی خوب است؟

بله، البته بستگی دارد به این که روزی چند ساعت کار کنی و این که خودرویت سرحال باشد.

خودروی شما سرحال نیست؟

نه، مدل 86 است و زهوارش دررفته. نصف چیزی که درمی آورم خرج خودش می شود.

با این خودرو بی جان چقدر درمی آورید؟

تقریبا ماهی 1.5 میلیون تومان، البته ماهی 500 تا 600 هزار تومان خرج خودرو می شود.

اما این مبلغ خیلی کمتر از چیزی است که مردم فکر می کنند. بعضی ها می گویند راننده های تاکسی حداقل ماهی سه میلیون تومان را دارند.

البته میزان درآمد بستگی به میزان کار دارد، ولی اگر یک راننده خانم از صبح تا شب کار کند، در نهایت ماهی دو میلیون تومان درمی آورد. من هم دیگر طاقت کار کردن بیش از این را ندارم، الان ساعت 6 صبح بیدار می شوم و تا 5 و 6 عصر پشت فرمان هستم، ساعت 10 شب هم چشمم خود به خود بسته می شود.

دست به آچار هستید؟

نه، اما چون بارها مکانیکی رفتم و خودرو را تعمیر کردم، تقریبا عیب خودرو را می فهمم، اما خودم نمی توانم تعمیر کنم.

ماجرای رانندگی شما با چادر چیست؛ چرا چادر؟

این طور راحت ترم. حجاب به من امنیت می دهد. یک جور عادت هم است، فکر می کنم بدون چادر همه نگاهم می کنند.

الان می شود گفت تهران را مثل کف دست بلد هستید؟

در فرودگاه که کار می کردم همه جا را بلد بودم، حالا هم محدوده ها را بلدم. الان اما همه کوچه پس کوچه های مناطق 13 و 14 را می شناسم.

چرا از فرودگاه بیرون آمدید؟

ساعت کارش زیاد بود و مجبور بودم زمان زیادی از خانواده ام دور باشم. محیط هم خیلی مردانه بود، لحظه شماری می کردم از آنجا بیایم بیرون.

با هم خطی هایتان دعوا کرده اید؟

اصلا، روحیه جنگجویی ندارم، هر جا هم که موقعیت دعوا باشد از آنجا دور می شوم. اما همه خانم های راننده این طور نیستند و مجادله می کنند و نمی گذارند حرفی توی دلشان بماند.

تا به حال شده از رانندگی کلافه شوید و تصمیم بگیرید دیگر ادامه ندهید؟

بله، گاهی پیش می آید.

چه جور اتفاقی شما را به ته خط می رساند؟

خستگی کار و خرابی خودرو.

در خیابان ها برخورد راننده های مرد چطور است؟

بعضی هایشان حضور ما را تحمل نمی کنند، بعضی ها هم می خواهند زور بگویند.

یعنی از این حرف های پوسیده می زنند که زن ها راننده نیستند؟

بله، گاهی از این حرف ها می زنند، اما خیلی زود پشیمان می شوند.

چه کار می کنید؟ کل می اندازید؟

گاهی بله، مجبور می شوم با آنها کورس بگذارم.

بدترین اتفاقی که تا به حال برایتان پیش آمده چه بوده؟

خدا را شکر بدترین اتفاق در ذهنم نیست. فقط یک بار خودرویم را جلوی خانه پارک کرده بودم که یک خودرو از پشت به آن کوبید و شاسی اش را حسابی خراب کرد. راننده تاکسی فرودگاه هم که بودم بعضی ها سر قیمت بحث می کردند که خوشایند نبود. چند بار هم پیش آمد که مسافرها داخل خودرو با هم دعوا کردند و مجبور شدم آرامشان کنم.

شما که از آن قبیل راننده هایی نیستید که سر درد دلشان با مسافران باز می شود؟

من هیچ وقت سر حرف را باز نمی کنم، اما اگر کسی با من حرف بزند و تشخیص دهم حرف زدنم با او فایده دارد، این کار را می کنم، وگرنه ترجیح می دهم شنونده باشم.

تا به حال آدم های مشهور را سوار کرده اید؟

بله، فرودگاه که بودم چند بازیگر مسافرم بودند؛ بهاره رهنما، افسانه بایگان، اکبر عبدی، سیاوش طهمورث و مریم امیرجلالی.

اینها شبیه آدم هایی که در تلویزیون می بینیم، بودند؟

نه، اصلا. خودشان بودند و البته آدم هایی خوب به نظر می رسیدند.

سر کرایه که چانه نمی زدند؟

چون تاکسیمتر داشتم و تعرفه ها مشخص بود، امکان چانه زدن وجود نداشت.

به نظر ما مسافرها، تاکسیمتر به ضرر مردم است، به نظر شما این طور نیست؟

به اعتقاد من تاکسیمتر به ضرر راننده است، اما به نفع مشتری است، چون شاید مردم مجبور شوند کمی بیشتر از کرایه خودروهای گذری بپردازند، اما امنیت دارند.

می دانید در تهران چند راننده تاکسی خیلی مشهور وجود دارند مثل مهربان ترین راننده شهر، راننده سمند شادی یا تاکسی سبز. اینها را می شناسید؟

نه متاسفانه. ولی می دانم یکی از راننده های تاکسی فرودگاه در مسیر به مسافرانش کتاب می دهد و این کتاب ها را به کسانی که بشناسد، امانت می دهد.

حالا که دانستید چنین راننده هایی در شهر وجود دارند، ترغیب نشدید کاری شبیه آنها بکنید و مشهور شوید؟

بله، دوست دارم کار متفاوتی انجام دهم. البته چون من سرویس مدرسه هم هستم از اول سال تحصیلی امسال یک کار متفاوت را شروع کرده ام و به بچه های داخل سرویس قرآن یاد می دهم.

یعنی همه با هم سوره های کوچک قرآن را حفظ می کنیم و هر هفته یک سوره را تمرین می کنیم. بچه ها هم این کار را خیلی دوست دارند و استقبال می کنند. اگر هم روز شهادت یا ولادت یکی از ائمه و اهل بیت باشد، این موضوع را به بچه ها یادآوری می کنم و درباره این روز با آنها حرف می زنم.

پس هم راننده هستید، هم مبلغ مذهبی؟

اگر بشود این طور حساب کرد، بله.

فکر می کنم راننده تاکسی بودن را دوست دارید، درست است؟

بله، دوست دارم چون منبع درآمد من است.

چه توصیه ای برای راننده های همیشه عصبی و معترض تاکسی دارید؟

کسی که این کار را انتخاب می کند باید صبور باشد، ضمن این که باید بداند بین مسافرها هم آدم خوب پیدا می شود و هم آدم بد و این که اگر کسی بتواند با آدم های بد کنار بیاید، آدم خوبی است وگرنه زندگی با آدم های خوب که هنر نیست.

تاکسیرانی قولی داده که به آن عمل نکرده باشد و حالا به آن دلیل ناراحت باشید؟

با این که اقساط خودرویم تمام شده، ولی هنوز تاکسی به نامم نیست، مشکل از تاکسیرانی هم نیست بلکه از شرکت تاکسی بی سیم بانوان است که بدهکار بانک است و سند خودرو های ما را در رهن نگه داشته. دوست دارم این مشکل زودتر حل شود، چون خودرویم عمرش را کرده و دیگر امنیت ندارد.

قرار نیست مشمول نوسازی شوید؟

الان تاکسی های مدل 83 را نوسازی می کنند، خودروی من که مدل 86 است می ماند برای سه سال دیگر که تا آن موقع باید با آن بسازم.

فکر می کنید تا چه زمانی تاکسیرانی را ادامه دهید؟

تا هر وقت که خدا بخواهد یا تا هر زمان که راه بهتری برایم باز شود.

به نقل از تابناک

رمان اسیر سرنوشت فصل 2

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

 

رمان اسیر سرنوشت

نویسنده : رویا سیناپور

فصل : 2

........................................................................................

 

آه خدایا هما بنز سفید رنگ و همان راننده ای که همیشه در جستجوی آقای رستمی بود.

راننده در حالی که داشت به من و آن جوان نگاه می کرد درماشینش را به سرعت باز کرد و بدون اینکه به ماشین های در حال رفت و آمد توجه داشته باشد به طرف ما آمد. او به محض اینکه به مارسید، سیلی محکمی به صورت آن جوان زد . من ترسیده بودم. فقط مات و مبهوت نگاه می کردم.

دلم نیومد از این معجزه چشم بپوشم

 

این روزها معجزات متعددی پشت سرهم داره برام اتفاق میفته

و دلم نیومد شما رو از شنیدنش بی بهره کنم، میگم شاید دل یک نفر اینجا بلرزه

حالا که اینهمه بی احترامی به عزیز دردونه خدا شده ، چرا من باید اینجا بیکار بشینم

دلم میخواست خیلی براش کار کنم . اما دستم کوتاهه . از طرفی هم میگم اونکسی که به جان جانان توهین کرده ، اصلا شناخت دقیقی ازش نداشته وگرنه اگر از رفتار و زندگی حضرت محمد چیزی میدونست ، بجای توهین هر روز هزار تا صلوات تقدیمش میکرد

تولد حضرت محمد (صلی علی علیه وآله) بود ، دلم از این همه بی عدالتی درد گرفته بود

پیش خدا خیلی ناله و شکایت کردم و شب که شد نشستم و جلوی خواهرام با حضرت محمد حرف زدم

یه خواهرم سرش تو گوشی بود و میگفت وای عصبیم کردی . یکیش هم میخندید و گاهی تائید میکرد

یه چیزی ازش خواستم و گفتم : ای حضرت محمد ، مگه تو پیامبر خدا نیستی ؟؟؟ مگه امشب تولدت نیست ؟؟؟ مگه نه امشب هر چی بخوای از خدا میگیری آخه تولد عزیزشه مگه میشه بهش نه بگه . خلاصه خیلی حرف زدم جوری که خالی شدم و در اخر گفتم اگر عدالت رو اجرا نکنی من شک میکنم ( غلط کردم)

خودتون میدونین هنوز یک ماه از تولدش نگذشته و اون اتفاقی که منتظرش بودم به طرز عجیبی رخ داد چند برابر اون چیزی که میخواستم . با شنیدن اون خبر و حتی تا الان تا فکرش میکنم اشک تو چشمام جمع میشه

اما دیروز و اون تصادف ، راننده از من فرار کرد خیلی دنبالش رفتم اما نشد .رفتم کلانتری گفتن نمیشه

سر پیچ به یه ماشین مشکوک شدم ، پژو 405 دلفینی زیاده اما چرا دلم گفت این همونه که زد و رفت

منتظر موندم تا ازم رد شه و شماره پلاکش بردارم . اما پیچ خورد خیلی دنبالش دویدم

چون نمیتونستم ماشین و برگردونم طرف اسکله

از هر کس کمک خواستم ، کمکم نکرد

همش میگفتم یا حضرت محمد یا حضرت محمد

دوباره رفتم کلانتری اما باز هیچ کاری نکرد

اما شماره پلاکش رو برداشته بودم . چون رسیده بود به بن بست و راه فرار نداشت

رفتم خونه وقتی داستان رو تعریف کردم . خواهرم از طریق یکی از همکاراش موضوع رو پیگیری کرد

و فردا پیداش کردیم ، صبح باهام تماس گرفتند . گفتن ماشین تازه فروخته شد و هنوز تعویض پلاک نشده

صاحب ماشین آدرس خریدار رو داد و ما رفتیم

میگفت : دیروز خانومم ماشین دستش بوده ، هر چی خواستیم مسالمت آمیز حل کنیم زیر بار نرفت

پدرش میگفت : پسرم ناشیِ ، چند بار زده و در رفته و میگفت حتما زده

خانواده آبرو داری بودن اما پسرشون ، امان امان

عجیب تر اینکه ما چند ماه پیش قالی هامون رو دادیم قالیشویی و وقتی پس گرفتیم خونمون پر از ساس شد

و این پسر راننده وانت اون قالیشویی بود و پدرش صاحب قالیشویی

ما میتونستیم اونموقع شکایت کنیم و 700 پول سم پاشی خونمون رو ازشون بگیریم اما گذشت کردیم

و این معجزه بود که باز به وسیله این اتفاق ما بتونیم مقصر رو پیدا کنیم.

کسی که راننده وانت هست معلومه چجوری رانندگی میکنه

چون زیر بار نرفتن ، میتونستم شکایت کنم و ماشین ببرن کارشناسی و دنباله دار بشه

اما باز از خیر شکایت گذشتم . هر چند پشتم پر بود و میتونستم ده برابر پولشو بگیرم

حتی ماشینشون بیمه هم نداشت .

تا امروز عصر پسر عمه پسره زنگ زد و بعد از کلی عذرخواهی

گفت : هر چی ماشین خسارت دیده پرداخت میکنم . چون به گوشی همکار خواهرم زنگ زده ، گوشی داده خواهرم و خواهرم گفته خسارت نمیخوایم

اما من گفتم : چرا نخوام ، چراغ ماشینم خورد شده ، گلگیرش ساییده شده ، کاپوت جلوییش خراش برداشته

باید برم باهاش تعمیرگاه هر چی خسارت زده پولش رو میگیرم نصفش میدم قدمگاه حضرت ابوالفضل (علیه السلام)

پسره گفته اگه خسارت خواستین این شمارمه زنگ بزنین من در خدمتم

حالا نمیدونم زنگ بزنم یا نه ؟؟؟؟ خانوادم هم گفتن با خودته

اما بابام که میگفت هیچ کاری نمیکنی

وقتی بهش گفتم حالا شیر دخترت رو شناختی . از صد تا مرد مرد ترم ، چون خدا رو دارم ، چون حضرت محمد رو دارم . من به کسی نیاز ندارم وقتی فقط خدا شریک زندگیمه و پشتوانه هام هم معصومین و حضرت محمده

اللهم صل علی محمد و آل محمد


دوستان عزیزم امشب هر کس این پست رو خوند ، صد تا صلوات تقدیم حضرت محمد کنه

 

 

هر کس پست پایین رو مشاهده نکرده . باید بگم که جدید می باشد

نیسان ابی کوچولو....

داستان کوتاه : نیسان آبی به مازراتی کمک می کند !

 

http://s5.picofile.com/file/8156025842/nisanabi.jpg

فانتزی من اینه که :

 

یه روز که با بار هندونه سنگین تو جاده با ناز و کرشمه در حال رانندگی باشم و باد گرم به صورتم بخوره و آهنگ یساری فضایی روحبخشی برام ساخته باشه ؛ یه ماشین مازراتی طلایی رو ببینم که خراب شده ! راننده اش ! سلنا گومزه ! خوب که دقت کنم پیش خودمون بمونه ببینم ؛ آبجی آزاده روشنی خودمونه ...

با التماس از راننده متشخصی مثل اینجانب کمک بخواد که : 

 

( کمک کنید

ماشینم خراب شده

یک سانتی متر هم جلو نمیره

من الان سه ساعته با این ماشین و این کلیپس موندم تو بیابون

کمک

کمک ...)

 

به هرحال ما هم اِند و آخر مرام

نمیشه که آبجیمون رو بزاریمش تو بیابون !

بیابون پر از گرگه ، گرگایی که عاشق مازراتی طلایی و کلیپس 3 متری هستند !

بایستیم و بگم ما مخلص طرفدارای حکیم ارد بزرگ هستیم !

و بعد ماشین مازراتی طلاییش رو با طناب پوسیده  700 بار گره خورده ام به نیسان خوشگل آبی خودم ببندم و بکسلش کنم و اینطوری بشه که برای اولین بار ؛ یه نیسان خوشگل آبی با یه مازراتی طلایی خراب در افق جاده نمیدونم کجا ، محو بشه ! فقط فکر کنم تو سربالایی یکی از هندونه هام افتاد رو ماشینش . که اونم کاری نداره ! بعدا خسارتشو ازش میگیرم!

مواجهه حضوری «گرگ های زرد» با قربانیان لرزان

خراسان - مورخ یکشنبه 1393/10/14 
 
 

سید خلیل سجادپور- بارها در کوران حوادث با صحنه های تلخ و وحشتناکی رو به رو بوده ام که حتی یادآوری آن ها نیز آزارم می دهد، اما این بار قلم هم از نوشتن شرم دارد او هم مانند من از بیان صحنه "مواجهه حضوری گرگ های زرد با قربانیان لرزان" این پرونده در سیرمراحل قضایی بیزار است. نمی توانم از پوزخندهای شیطانی بنویسم که با دیدن "دختران قربانی" بر چهره گرگ های زرد ظاهر شد. دختر 22ساله تمام خشمش را در گلو فریاد کرده بود، دستانش می لرزید و از یادآوری آنچه بر او گذشته بود وحشت داشت، در حالی که اشک هایش سرازیر شده بود، با دیدن "گرگ های زرد" فریاد کشید، حیوان های کثیف مرا می شناسید، من همان دختری هستم که شما را به همه مقدسات قسم می دادم که رهایم کنید، روزگارم را تباه نکنید، اما تنها با مشت و لگد پاسخم را می دادید. از روزی که هستی ام را به نابودی کشاندید از تنهایی وحشت دارم، از تاریکی می ترسم، می دانید عذاب روحی یعنی چه؟ می توانید درک کنید که چه به روز من آوردید که حالا مجبورم شبی چند قرص اعصاب و روان مصرف کنم...

می توانید احساس یک پدر را زمانی که با آن وضعیت دهشتناک دخترش را در یکی از میادین شهر پیدا می کند، درک کنید. فقط خدا می داند چه به روزم آورده اید، حالا هم تنها خواسته ام از دستگاه عدالت این است که شما را چند ساعت بر بالای دار آویزان نگه دارند تا عبرتی برای شیطان صفتانی مانند خودتان شوید! دختر دانشجو وقتی با گشودن عقده هایش کمی آرام گرفت گفت: نمی توانم از آن روز سخنی بر زبان بیاورم حتی از بیان آن هم ترس دارم. آن شب وقتی سوار خودرو شدم جوانی که در صندلی عقب نشسته بود با شنیدن جمله "چقدر هوا سرد است" که از سوی راننده بیان شد، ناگهان سرو بدنم را به زیر صندلی فرو برد، ناامیدانه تلاش می کردم تا با پاهایم به شیشه خودرو ضربه بزنم شاید کسی این صحنه را ببیند اما مشت و لگدی بود که بر پیکرم فرود می آمد هرچه بیشتر مقاومت می کردم بیشتر کتک می خوردم.

آن ها مرا تهدید به قتل می کردند که یک لحظه زنگ گوشی تلفنم به صدا درآمد، خواستم گوشی را بیرون بیاورم که آن ها گوشی ام را گرفتند و سیم کارتش را خارج کردند. دستمال کهنه ای را به دهانم فشار دادند نمی توانستم حرکتی انجام بدهم حدود 40 دقیقه بعد احساس کردم وارد جاده ای خاکی شدند و بعد از آن که چند ساعت مرا مورد آزار قرار دادند در نیمه های شب به مشهد بازگرداندند و رهایم کردند... قربانی دیگر هم حال و روز مناسبی نداشت اما از این که با تلاش پلیس و دستورات ویژه دادستان مشهد، گرگ های زرد را گرفتار در چنگ عدالت می دید، خوشحال بود ، می گفت: دوست دارم لحظه اعدام آن ها را ببینم تا از وحشتم کاسته شود! کاش قانون اجازه می داد حتی خودروی آن ها را نیز در مرکز شهر به آتش می کشیدند... آن روز من از شدت ترس به موجودی "یخ زده" تبدیل شده بودم گیج بودم فقط به خاطر دارم که با مشت به شیشه خودرو می کوبیدم و مشت های محکم آنان را بر نقاط مختلف بدنم احساس می کردم.

اشک می ریختم، التماس می کردم آن ها را به حضرت علی اصغر(ع) قسم دادم اما فایده ای نداشت، فقط به خدا توکل می کردم امیدی به زنده ماندن نداشتم، آخرین نمازم را زیر ضربات مشت ولگد به جا آوردم سرگیجه عجیبی گرفته بودم و تنها صدای تهدید آن ها را می شنیدم که «حرف نزن سرت را می بریم!» ضربات وحشتناکی را با لگد و زانو بر پیکرم می زدند و من فقط دعا می کردم، دهانم بوی خون می داد احساس سرمای عجیبی داشتم تمام بدنم می لرزید که مرا پس از چند ساعت آزار و اذیت در میدان تلویزیون انداختند.

تلفن همراهم زنگ می خورد از عابری پرسیدم اینجا کجاست؟ او که حیران مرا نگاه می کرد گفت: اینجا میدان تلویزیون است!پاسخ تلفن را دادم، مادرم بود. دقایقی بعد پدرم هراسان خودش را به من رساند، اما از دیدن آن صحنه شرمگین، فقط نگاهم می کرد می دانستم چه آتشی در دلش برپاست، اما او پدر بود و بغضش در گلو ماند... از آن شب تا امروز استرس شدیدی دارم تمام بدنم یخ می شود و از تنهایی هراس دارم، اما امیدوارم که دستگاه قضایی این حیوانات کثیف را به سزای اعمالشان برساند. دانشجوی 19ساله دیگری که طعمه گرگ های زرد شده بود در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت: هیچ گاه فکر نمی کردم روزی این انسان نما ها را گرفتار در چنگ قانون ببینم، اما امروز اگرچه همه هستی ام را از دست داده ام خوشحالم که آن ها به مجازات خودشان در این دنیا خواهند رسید و ادامه داد: آنها با نام های مستعار یکدیگر را صدا می کردند.

وقتی احساس کردم آن ها قصد اذیت مرا دارند گفتم نگه دارید من پیاده می شوم اما وقتی راننده گفت: چقدر هوا سرد است! ناگهان جوانی که در صندلی عقب نشسته بود سیلی به صورتم زد و سرم را به زیر صندلی کشید مقاومت می کردم که بتوانم فرار کنم ولی راننده گفت: چاقو را به پهلویش فرو کن تا بداند با کسی شوخی نداریم! دهانم را گرفته بودند نمی توانستم نفس بکشم از شدت وحشت حتی نمی توانستم جیغ بزنم، خیلی کتکم زدند تا به بیراهه ای در جاده رسیدند.

در تاریکی شب تنها امیدم به خدا بود و التماس می کردم که زندگی ام را سیاه نکنند، اما آن ها عینکم را هم شکستند می گفتم شما را قسم می دهم نگذارید زندگی ام به تباهی کشیده شود. آینده ام نابود می شود هرچه بخواهید می دهم فقط رهایم کنید و دیگر با آخرین ضربه مشت چیزی نفهمیدم... حدود ساعت یک بامداد بود که مرا در شهر رها کردند و گفتند که باید خلاف جهت خودروی آنها حرکت کنم، اما من چیزی نمی فهمیدم به سختی خودم را به منزل رساندم نمی دانم مادرم با دیدن آن وضعیت چه حالی داشت اگرچه از آن شب تاکنون کابوس های وحشتناک می بینم و فریاد کنان از خواب بیدار می شوم و ...

سابقه خبر

۲ جوان شیطان صفت که با استفاده از یک دستگاه تاکسی زرد رنگ برون شهری، دختران جوان را به جاده فریمان می کشاندند و آنان را مورد آزار و اذیت های به عنف قرار می دادند با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی و صدور دستوراتی از سوی قاضی سیدجواد حسینی هفدهم آذر گذشته در چنگ قانون گرفتار شدند. این دو که به گرگ های زرد معروف شدند اولین طعمه خود را نوزدهم آبان گذشته در مشهد ربودند که بلافاصله پس از اعلام گزارش یکی از طعمه ها، دادستان مشهد با صدور دستورات ویژه ای از کارآگاهان پلیس خواست تا با بسیج کامل امکانات، این پرونده را با جدیت دنبال کنند. پس از دستور دادستان و با نظارت سرهنگ بیدمشکی رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی گروهی از کارآگاهان زبده اداره جنایی مامور رسیدگی به این پرونده شدند. آنان با کسب دستور از «قاضی حسینی» موفق شدند در مدت کوتاهی عاملان آزار و اذیت دختران را که به گرگ های زرد معروف شدند دستگیر کنند و به پنجه عدالت بسپارند.