همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

اصول ماندگار در کسب و کار

اصول ماندگار در کسب‌وکار


اصول دنیای کسب‌وکار مدام در حال تغییر کردن هستند و با عوض شدن شرایط جامعه و بازار، این اصول نیز دستخوش تغییراتی شده و به‌روز می‌شوند. با وجود اینکه پیش رفتن با جدیدترین نوسانات بازار یکی از شروط موفقیت هر سازمانی است، اما گاهی این تغییرات آنقدر سریع و زیاد هستند که باعث سردرگمی مدیران و کارمندان آنها می‌شوند. خوشبختانه در این میان اصولی هستند که تغییرات روی آنها اثری نمی‌گذارد و هرچه که می‌گذرد بر ارزش و اعتبار آنها افزوده می‌شود.
‌1) روی جمع کردن دانش تمرکز کنید
رقابت، حقیقتی انکار نشدنی در زندگی حرفه‌ای است؛ رقابت با کسب‌وکارهای دیگر، با محصولات دیگر و با افراد دیگر. شکل فرا گرفتن دانش از گذشته تا به امروز دچار تغییرات شگرفی شده، اما اصل فرا گرفتن هرچه بیشتر دانش دست‌‌نخورده باقی‌مانده است. دانش بیشتر یعنی قدرت بیشتر و قدرت بیشتر یعنی پیروزی در رقابت‌های زندگی.

2) اما بیشتر روی جمع کردن افراد دانشمند و دانشمندسربازان تمرکز کنید
شما نمی‌توانید همه‌چیز را بدانید اما می‌توانید به اندازه‌ی کافی افراد متخصص و صاحب دانش را دور خود جمع کنید تا تقریباً همه‌چیز را بدانید. چنین تیمی قادر به انجام هر کاری خواهد بود. پس به‌جای آنکه تلاش کنید تا باهوش‌تر شوید بهتر است تلاش کنید افراد باهوش بیشتری را در مجموعه‌ی خود به کار بگیرد.

3) قبل از آنکه چیزی دریافت کنید، چیزی بدهید
شاید در دنیای امروز ابزاری قدرتمندتر از به اشتراک‌گذاری اطلاعات (information sharing) برای کسب‌وکارها وجود نداشته باشد. به اشتراک‌گذاری اطلاعات در یک سازمان و همچنین بین سازمانهای گوناگون فرصت بی‌نظیری برای آگاه‌تر شدن از وضع موجود و گرفتن تصمیمات دقیق‌تر است. اما یادتان باشد که می‌گوییم به اشتراک گذاشتن اطلاعات نه گرفتن اطلاعات. اگر در به اشتراک گذاشتن اطلاعات، پیشقدم باشید، می‌توانید شبکه‌ای قوی بسازید و به منبع باارزشی از اطلاعات دست یابید.

4) به پیام توجه کنید نه به پیام دهنده
خیلی از ما عادت داریم تنها زمانی به مطلبی که می‌خوانیم یا می‌شنویم، توجه کنیم که گوینده یا نویسنده فرد مهمی باشد.
وقتی اسم فلیپ کاتلر، ریچارد برانسون یا وارن بافت را می‌شنویم، گوش‌های‌مان را تیز می‌کنیم که پیام او را از دست ندهیم اما اگر همان حرف را فردی که به اندازه‌ی این اشخاص شناخته شده نیست، بزند، برای او و پیامش اهمیتی قائل نیستیم. وقتی وارن بافت می‌گوید: «به نتیجه فکر نکن و شروع کن» با اشتیاق این جمله را می‌شنویم، می‌نویسیم و برای همکاران‌مان تعریف می‌کنیم، اما اگر این حرف را همکار خودمان بزند، به آن توجه نمی‌کنیم.
منظور این نیست که نسبت به آنچه بزرگان می‌گویند، بی‌اهمیت باشیم؛ نه، آنها افراد موفقی هستند و مطمئناً تجربیات ارزشمندی دارند اما یک اصل ماندگار در کسب‌وکار می‌گوید که به پیام توجه کنیم نه به پیام دهنده. هر کسی و هر پدیده‌ای در عالم هستی می‌تواند برای ذهن یادگیرنده پیام و درسی داشته باشد.

5) همیشه نگاه‌تان به "بعدی" باشد
خود را مسحور و محصور موفقیت‌های فعلی نکنید. همیشه نگاه‌تان به محصول بعد، مشتری بعد، خدمت بعد و دستاورد بعدی باشد. منتظر روزهای طوفانی باشید و از همین الآن برای آنها برنامه داشته باشید. برای آینده‌ی خود سناریوهای مختلفی را تعریف کنید تا هیچ‌وقت غافلگیر نشوید.

6) شکست خوردن لازم است
اگر همیشه، همه‌چیز را درست انجام دهید، هیچ‌وقت پیشرفت نمی‌کنید. یکی از بهترین اتفاقات در دنیای کسب‌وکار شکست خوردن است زیرا زمانی که شکست می‌خورید، فرصت یادگیری خواهید داشت.
نگران نباشید. افراد موفق بارها و بارها شکست خورده‌اند. بیشتر آنها خیلی بیشتر از شما شکست خورده‌اند و به همین دلیل هم از شما موفق‌تر هستند. شکست را چیز بدی ندانید. به آینه نگاه کنید و به خودتان بگویید که شکست خورده‌اید. سپس متعهد شوید که بار آینده کارها را به شکلی انجام خواهید داد که نتیجه‌ی متفاوتی حاصل شود.

7) ایده‌ها را به عمل تبدیل کنید
ایده‌ها اگر به عمل تبدیل نشوند، ایده نیستند بلکه حسرت هستند. شک کردن و به تعویق انداختن باعث می‌شوند که ایده‌های ما هیچ‌وقت به عمل تبدیل نشوند. ترس از ناشناخته‌ها و ترس از شکست دو عامل بازدارنده هستند. نگاهی به راهی که پیموده‌اید، بیندازید. چقدر ایده داشتید که اگر آنها را به مرحله‌ی عمل می‌رساندید، اکنون وضعیت کسب‌وکارتان کاملاً متفاوت بود؟ به تحلیل، قضاوت و خلاقیت خود اعتماد کنید.

8) موفقیت، ماراتن است نه دوی سرعت
برای رسیدن به موفقیت عجله نکنید. انرژی خود را برای مسیری که پیش روی‌تان قرار دارد، تقسیم کنید. از موفقیت‌های مقطعی سرمست و از شکست‌های گاه و بیگاه ناامید نشوید. عشق و علم را عمل‌تان ترکیب کنید تا قبل از آنکه به خط پایان می‌رسید، نفس کم نیاورید.

 

پرویز درگی

وسطی ها

ما در زندگی هیچ‌گاه به سراغ چیزهای معمولی نمی‌رویم. شاید خیلی کم پیش بیاید که چنین کاری بکنیم. هیچ‌یک از ما یک معشوق معمولی نمی‌خواهد و همه تو سرشان و رؤیاهایشان به دنبال یک انسان متفاوت‌اند. هیچ‌کس سراغ کتاب‌های معمولی نمی‌رود، کتاب‌های خوب را همه می‌خوانند؛ حتا من می‌گویم کتاب‌های بد را هم خیلی‌ها می‌خوانند! وقتی می‌گوییم کتابی بد است خیلی‌ها نمی‌توانند بر حس کنجکاوی‌شان غلبه کنند؛ اما وای به حال کتاب‌های معمولی! وای به حال انسان‌های معمولی! کتاب‌ها و انسان‌هایی که نه خیلی خوب‌اند و نه خیلی بد.
میانه بودن در هر چیزی بدتر از بد بودن در آن است. آدمی که زشت است، تکلیفش با خودش روشن است. می‌داند که نمی‌تواند دل زیباترین آدم شهر را با خنده‌هایش بلرزاند. او از این پیشامد ناراحت هم نیست، چراکه به آن خو گرفته و اصلن طرف چنین مسائلی نمی‌رود. یا مثلن آدمی که بد می‌نویسد خیالش راحت است و خودش می‌داند که نوشته‌هایش پشیزی نمی‌ارزند. می‌داند که کسی نمی‌خواندشان یا اگر هم می‌خوانند جز مشتی بد بیراه چیزی بارش نمی‌کنند. تکلیف آن‌هایی که زیبایند و یا خوب می‌نویسند هم مشخص است؛ اما وای به حال کسی که درست در میانه هر چیزی باشد. درست در میانه زشتی و زیبایی؛ نه خوب بنویسد و نه بد. نه اینکه گاهی خوب بنویسد و گاهی بد، نه. او همیشه نه خوب می‌نویسد و نه بد، یعنی درست در میانه است. این میانه بودن از هر بد بودنی بدتر است. اینکه نه خیلی خوب باشی و نه خیلی بد، اینکه نه به‌جایی رسیده باشی و نه نزدیک به رسیدن؛ اینکه درست در میانه راه باشی. اینکه نه به انتظار کسی نشسته باشی و نه کسی به انتظار تو، از هر نرسیدن و نبودنی بدتر است. آری؛ این حد وسط از هر بدی بدتر است. من اما حالا درست توی همه‌چیز در میانه ایستاده‌ام. نه آن‌قدر زیبایم که با دیدنم قند تو دلتان آب شود و نه آن‌قدر زشت که کسی نگاهم نکند؛ نه آن‌قدر شاد که صدای خنده‌ام از دور به گوشتان برسد و نه آن‌قدر غمگین که اشک‌هایم را کسی دیده باشد؛ نه آن‌قدر فقیر که شبی گرسنه بمانم و نه آن‌قدر غنی که عصر‌های پاییز وقتی خورشید در زیباترین حالتش در اسمان فرو می‌رود بی‌دغدغه به تماشای کبوترانم بنشینم. نه آن‌قدر ناامید که روی هیچ‌ فردایی حساب نکنم و آن‌قدر امیدوار که تمام فرداهایم را رنگی ببینم؛ و نه آن‌قدر خوب می‌نویسم که به احترامم کلاه از سر بردارید و نه آن‌قدر بد که همت خواندن نکنید.
می‌بینید؟ درست در میانه‌ام. درست حد وسط، و این از همه‌چیز بدتر است؛ حتا از خیلی بد بودن.

(محسن صادقی)