چوپان : غذای من حاضر است و گوسفندان خود را دوشیده ام. کلون کلبه ام را انداخته ام و آتشم هم روشن است. و تو ای آسمان هر قدر که می خواهی ببار!
بودا: من دیگر نه نیازی به غذا دارم و نه به شیر. بادها ، کلبه من اند و آتش من خاموش است. و تو ای آسمان هر قدر که می خواهی ببار!
چوپان : من چندین گاو دارم و ماده گاوهای بسیار ، من مرغزارهای پدرانم را دارم و گاو نری که همه ماده گاوهایم را باردار کند. و تو ای آسمان هر قدر که می خواهی ببار!
بودا : من نه گاو دارم و نه ماده گاو . مرغزار هم ندارم ، هیچ چیز ندارم. از هیچ چیز هم نمی ترسم. و تو ای آسمان هر قدر که می خواهی ببار!