همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

نیم فصل تمام شد و مس سقوط کرد

آبرو برها......

خسته نباشید....به معنای واقعی کلام.... سرتان سلامت باشد که با همتی که در طول این یازده بازی به خرج دادید سربلند کردید ما را چنان که سرمان از شدت این بلندی بریده شد....

   folad-mes 10

دلتان شاد باد و پولی که به جیب زده اید حلالتان باد که شادی را چنان با نتایجتان گوارای وجودمان کردید که وقتی  به آن ها نگاه می کنیم از شادی چنان سیاه مست می شویم که فقط با قی کردن بدنمان را آرامش می بخشیم....

چشمتان روشن که چنان در زمین همتی به خرج دادید که چشم مان از روشنی شاهکار نتایجتان کور شد و همه روزمان سیاه....

سرتان سلامت که حالا عاملی جدید برای گسترش سرطان در تمام تنمان شدید آتقدر که یادمان رفته بدبختی های بزرگتر از شما هم برای همه استرس های این روزهای مان وجود دارد....

امیدهای ما برای مس حالا آبرو برهای ما شده اند و ما را در گروهی که شاید یک دهم گروه دوم هم پیچ خطرناک نداشت در آخر نیم فصل در آخر جدول جای دادند تا به افتخارشان یک خاک مرتب بر سر کنیم و فغان بر بیاوریم که کی می خواهید تمامش کنید؟! تا کی می خواهید قبول کنید که ضعیف هستید و بازیکن درجه سه و چهار فوتبال ایران که یک دهم پول قسط اول قرارداد شما را هم از نزدیک ندیده است چه رسد به اینکه در جیبش بگذارد می آید شما را دربیل می زند به شما گل می زند و نود دقیقه برروی جنازه و پرچم تیم شما هلهله می کند....

غرور و تعصب مرده است اما آبروی شما چه شده که تا این حد آن را به حراج می گذارید....؟! سربازان نارنجی ما با این نتایج گهربار و این جایگاه اندک الحق که حکم همان گربه ترحم آوری را داشتند که فقط در قصه ها شیر بود.... آبرو برهای ما کمی که نه با این شاهکار پایان نیم فصل تان خیلی خجالت لازم هستید....

اکبر آقا فتبارک الله احسن الخالقین.....! این بود حاصل اعتماد تمام قد کرمانی ها به شما؟! ما همه کمبودهای شما را روی چشم گذاشتیم.... با گلایه ها و بدشانسی هایتان مدارا کردیم.... با خالی شدن دستتان ساختیم تا جایی این مس را که حاصل اعتماد ما به شما بود را ترمیم کنید نه اینکه هفته به هفته مس را برای ما آینده دق کنید و قول هفته بعد را بدهید....

دوستان و آشنایان ما در پایان نیم فصل نه فقط جایی برای فکر کردن به صعود هم نداریم که با سر به قعر جدول هم سقوط کردیم....مبارک همه ما باشد که یک عمر است در این سقوط نقش داریم و آخرش هم یاد نمیگیریم که نقشمان را درست بازی کنیم.... همه ما مقصریم حتی همه آن هایی که امروز خود را از تمام باشگاه طلبکار می دانند....

برای مس زنگ های خطر زیادی صدا می دهند....برای مس اتفاقات بسیاری بدی در شرف رخ دادن است.... برای مس کار در حال تمام شدن است....هیچکس خود را به خواب نزده است و نگرانی از سروشکل همه هم می بارد....همه می خواهند کاری انجام دهند اما کاری درست باید انجام شود....کاری که اگر گام غلطش برداریم سقوط بعدی دیگر قامت ما را راست نمی کند.....عقب گرد بعدی مسیرش مستقیم به دهه شصت و هفتاد فوتبال شهر کرمان است! هوشیارانه کاری کنیم نه شتاب زده....خیلی حرف ها هست که باید در همین روزها گفته شود و خواهیم گفت.....

تست هوش

کشتی ژاپنی وسط دریا بود ...
قبل از رسیدنش به مقصد ، کاپیتان کشتی رفت حموم کند ...
ساعت طلایش که مارک رولکس بود با انگشترش که نگین الماس داشت را درآورد و روی میز گذاشت ..
اما بعد از اینکه از حمام بیرون آمد نه ساعتش را دید و نه انگشترش را .
چهارتا از افسران را صدا کرد
افسر ملوان . افسر مخابرات.رییس دریانوردان و افسرمکانیک و از همه‌ی آنها فقط یک سوال پرسید ،
اینکه یک ربع قبل کجا بودند ؟
افسرملوان (هندی)گفت : من خواب بودم زیرا کشیک نیمه شب با من بوده
افسرمخابرات (انگلیسی) گفت : من تو اتاق مخابرات مشغول بودم و داشتم خبر رسیدنمان را به بندر بعدی تلگراف می کردم .
رییس دریانوردان (سریلانکایی) گفت : من بالای دکل بودم و داشتم پرچم را که وارونه شده بود ؛ درست می کردم .
افسرمکانیک(مصری) گفت : من تو موتورخونه بودم و داشتم نقص فنی موتور سمت راست را درست می کردم .
به محض اینکه صحبت چهارافسر تموم شد ،کاپیتان دزد ساعت و انگشترش را شناخت .
سوال :
سارق کیست ؟ و چگونه کاپیتان او را شناخت؟

جواب تست هوش در ادامه مطالب

 

قلعه‌نویی: به نفع صادقی است که برود

سرمربی استقلال بالاخره خبر جدایی امیرحسین صادقی، کاپیتان تیمش را تایید کرد، او ادعا می کند به نفع صادقی است که از استقلال جدا شود.Image and video hosting by TinyPic

_________________________________________________________________________________

 

به گزارش "ورزش سه"، امیرقلعه نویی در گفتگو با رادیو ورزش در مورد وضعیت تیمش در فصل نقل و انتقالات توضیحاتی داد که آن را در زیر می خوانید.

با بی نظم ها برخورد می شود
من قبلا هم گفته‌ام و الان هم می‌گویم اگر بازیکنی به خاطر بی نظمی در تمرینات شرکت نکند از باشگاه خواسته‌ام با او برخورد کند شاید حتی از لیگ هم خارجش کنیم.

بهتر است صادقی در استقلال نماند
طبق آخرین جلسه‌ای که با اعضای کادرفنی داشتم به این نتیجه رسیدم که بهتر است صادقی فوتبالش را در فضای جدیدی پیگیری کند. بهتر است جایی برود که آرامش داشته باشد.

در مورد طالب لو تابع قانون هستیم
ما با طالب لو قرارداد بستیم اما باشگاه استقلال قانونمند است، شنیده ام در یکی دو روز صحبت‌هایی انجام شده مبنی بر اینکه طالب لو نمی‌تواند در تیم ما حضور داشته باشد، من می‌گویم طالب لو از نظر ما قابل تایید است اما بقیه ماجرا را به باشگاه سپرده‌ام.

بیک زاده بخواهد جدا شود، استقبال می کنیم
قبل از اینکه به نیم فصل برسیم به همه دوستان اعلام کردم اگر هر بازیکنی فکر می‌کند از استقلال جدا شود بهتر است، ما استقبال می‌کنیم، البته این موضوع درباره چند بازیکن صدق نمی‌کند که دوست ندارم نام آن‌ها را بیاورم. اگر هاشم بیگ زاده بخواهد از جمع ما جدا شود ایرادی ندارد، ما هم اعلام کرده ایم که باشگاهش‌ را معرفی کند تا استقلال با آن باشگاه وارد مذاکره شود تا در قبال صدور رضایت‌نامه بیگ زاده پول یا بازیکن بگیریم. من باز هم اعلام می کنم هر تیمی خواهان بازیکنی از تیم ما است می‌تواند نامه‌ای به باشگاه ارسال کند تا به صورت قانونی مذاکرات انجام شود.

از آذری گله دارم
من از آقای آذری گله مند هستم، او با من تماس گرفت و روزی را مشخص کرد تا با هم صحبت کنیم. بعد از اینکه صحبت‌ها میان من و آقای آذری انجام شد ایشان هماهنگ کردند تا من با یحیی گل محمدی هم صحبت کنم. یحیی هم خواسته‌هایی داشت. در نهایت قرار بر این شد تا خودمان مستقیما با مسلمان صحبت کنیم و در نهایت آذری به من گفت بروید و با مسلمان قرارداد داخلی امضا کنید. در حال حاضر هم تعجب می‌کنم که چرا این دوستان این قدر زود تغییر موضع داده‌اند.

عنایتی می تواند بخشی از مشکلات ما را حل کند
رضا عنایتی از بازیکنانی است که من علاقه ویژه‌ای به او دارم اما باید بگویم او در پروسه حضورش در استقلال مرتکب اشتباهی شد. ما مذاکرات خوبی را با عنایتی انجام دادیم اما او برای گذراندن تعطیلات به مالزی رفت و این باعث شد در روند مذاکرات ما خللی ایجاد شود. مسئولان مذاکره کننده فکر می‌کردند او نمی‌خواهد در استقلال بازی کند اما پس از اینکه از مالزی بازگشت در مصاحبه ای عنوان کرد دوست دارد به استقلال بیاید، من هم به آقای نظری تاکید کرده ام که این موضوع را پیگیری کند تا هرچه زودتر تکلیف این بازیکن مشخص شود. اگر عنایتی به جمع ما اضافه شود کمی از مشکلات ما حل خواهد شد.

آدم مذهبی نیستم....

 

من آدم مذهبی به این معنا که تسبیحی در دستم وذکر لا اله الا الله برلبم باشدنیستم.اما نماز می خوانم نه برای فریب برای خودم.ودعا میکنم نه برای طلب برای شکر آنچه که به من داده شده چه آنهایی را که میدانم وچه آنهایی را که نمیدانم.ترس از گناه دارم همچون ترس اسیب رساندن به عزیزانم.توکل میکنم چون زندگی را جاده دوطرفه ای می دانم. اگر من بهترین راننده و ماشینم بهترین مدل روز باشد.احتمال اینکه طرف مقابلم ناشی باشد ۵۰پنجاه است.پس با رعایت تمام جوانب سرنوشت امور را دست خدا میدهم.و شرمگین می شوم از اینکه کسی را جز خدا رازق و روزی ده ببینم .تا بترسم از اینکه مبادا نانم را آجر کند.دست به سینه وپشت دوتا کرده در برابر کسی جز خدایم نمی ایستم چون خدایی جز خدای یگانه وجود ندارد.نه خدا رئیس نه خدا مسئول نه خدا مشتری نه خدا صاحب کار نه خدا زندانبان ونه هیچ خدایی جز الله.برای من مردن هجرت است.من خدا را در رحمن ورحیم یافته ام.من از هیچکس جز خدایم انتظاری ندارم برای همین بی طمع می بخشم..من قرآن خوانده ام و می خوانم.نه برای تکرار طوطی وار آن در مجالس بلکه برای روشنی دل و راهی که در پیش دارم.من مسلمانم.

 

 خیلی نگو من گناهکارم. این را ادامه نده تا به یقین برسد.

ایمان را تبدیل به شک نکن.

بعضی ها احتیاط می کنند عقب عقب می روند از آن طرف پشت بام می افتند.

 وقتی بسم الله  را بفهمید دیگر نه از جلو می افتید نه از پشت سر.

 

دکلمه و مقالات زیبا در مورد امام حسین علیه السلام

 

شکر خدا که بوی محرم گرفته ام

 

در کوچه های سینه زنی دم گرفته ام

 

این آبروی نوکری هیئت تو را

 

از دستمال مشکی اشکم گرفته ام

 

دیگر هراس روز قیامت نمی برم

 

وقتی دخیلی از پر پرچم گرفته ام

 

با تربت تو کام دلم را گشوده اند

 

عمری اگر که بوی محرم گرفته ام

----------------------------------------------

 

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد

یک گوشه می رویم و فقط گریه می کنیم

حالا که کربلای تو روزی ما نشد

 

-----------------------------------------------------

یه جائیه تو دنیا همه براش می میرن / تموم حاجتا رو همه ازش می گیرن

بین دو نهر آبه ، یه سرزمین خشکه / شمیم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه

شبای جمعه زهرا زائر این زمینه / سینه زن حسینه ، یل ام البنینه . .

 

----------------------------------------------

زینب کجا و خنده ی اشرار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و کوچه و بازار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و مجلس اغیار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و این همه آزار؟ یا حسین..!

 

زینب کجا و طشت و سر یار؟ یا حسین..!

 

در پنجه های بغض گرفتار، زینب است...

 

------------------------------------------------

 

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

 

چون شیشه عطری که درش گم شده باشد ...

--------------------------------------------------------------

 

منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین

مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین

 

یک نگه کربلا به بود از صد بهشت

جنت اهل دل است، صحن و سرای حسین

 

دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید

زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین

 

تربت پاکش بود داروی هر دردمند

دار شفای خداست، کرب و بلای حسین

 

ملک سلیمان بود در نظرش بی بها

آن که گدایی کند پیش گدای حسین

 

هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زند

بشنود از قدسیان، بانگ و نوای حسین

 

چون به عزاخانه اش پا نهی آهسته نه

بال ملایک بود، فرش عزای حسین

 

خنده کنان می رود، روز جزا در بهشت

هرکه به دنیا کند، گریه برای حسین

 

غم نخورد بعد از این، بهر سرای دگر

آن که «شکوهی!» شود، نوحه سرای حسین

 

-----------------------------------------------

 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

 

 حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند

 

 آنکه پرواز آموخته‌است و راه کربلا می‌شناسد

 

 و چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است

 

 

 

یاران شتاب کنید...گویند قافله ای در راه است

 

 که گنهکاران را در آن راهی نیست،

 

آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.

 

 

 

قصه عشق ما را بایستی با غروب بود تا دانست

 

 

و با هوای ابری پاییزان

 

 

و با مرغی که به ناچار برای میله های بی احساس قفس

 

 نغمه سرایی می کند.

 

 

ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید

 

 

و در عمق لبخندهای پیوند خورده با اشک و در آه سوزان سینه های داغ دیده

 

 

چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد

 

چه نکوتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد

 

پروبال ما بریدندو در قفس گشودند

 

چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد

--------------------------

بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا

 

حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد

 

از بین رنگها انتخاب می کند

 

سرخی را برای محاسن حسین

 

و سفیدی را برای موی زینب.

--------------------------------------

بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست

 

به تن این همه سردار سری نیست که نیست

 

بنویسید که  خورشید  به  گودال  افتاد

 

و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست

 

آتش از بال و پر سوخته جان میگیرذ

 

زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست

 

یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد

 

پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست

 

یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد!

 

چون ز گهواره ی اصغر اثری نیست که نیست

 

تازیانه به تسلای یتیمی آمد

 

تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست

----------------------------------

 اینهمه راه دویدم به سوی دلدارم

 

به امیدی که در این دشت برادر دارم

 

تو دعا کن که کنار بدنت جان بدهم

 

فکر ِ همراهیِ با شمر دهد آزارم

 

 یک عبا داشتی و خرج علی اکبر شد

 

با چه از روی زمین جسم تورا بردارم

 

 به وداع ِ من و تو خیره بُوَد چشم ِ رباب

 

خواندم از طرز ِ نگاهش که منم دل دارم

 

 خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند

 

منکه از راهیِ بازار شدن بیزارم

 

------------------------------------------

 

سر سفرت منو نشوندی حسین

نمکت رو به من چشوندی حسین

اونقدر اقایی که این بده رو

توی روضت بازم کشوندی حسین

 

 ----------------------------------------

 

درد و دل رقیه سه ساله

 

اباعبدالله (س)

 

با سر بابا

--------------------

 

سلام بابا

 

دیگر به کلی تاب از توانم رفته بود

 

هیچگاه تصور نمی کردم که دوری از تو تا این اندازه کشنده باشد

 

ای کاش جای دیگری به دیدنم می آمدی

 

خرابه برای پذیرایی خیلی پسندیده نیست

 

من می دانستم تو در آن روز به یاد ماندنی شهید گشته ای

 

اما تمام تعجبم از سخنان عمه ام زینب بود

 

او می گفت اگر بابا را بخوانی و بیادش باشی

 

به دیدنت می آید

 

باور نمی کردم

 

چون می دانستم که تن بی سر نمی تواند به جایی برود

 

اما فکرش را هم نکرده بودم که سر بی تن بابا این قدرت رادارد

 

راستی بابا سر خونینت را بارها بر سر نبزه دیده بودم

 

اما این خاکستر ها از کجا بر چهره ات نشسته

 

چرا لبانت کبود شده

 

 

مگر این همان لبهایی نیست که دیروز بر سر نی قران میخواند

 

از چشمانت پیداست بابا که خیلی خسته ای

 

بابا تو آنروز به من گفتی وقتی من رفتم دختر خوبی باشم

 

به من گفتی مبادا از حمله دشمن بترسم

 

من هم نترسیدم

 

آنها امدند خیمه ها را سوزاندند

 

زنها را تازیانه زدند موهای مرا هم کشیدند

 

اما بابا نمیدانم عمویم کجا بود

 

مگر او نگهبان خیمه های ما نبود

 

با این همه می دانستم که او هم در گوشه ای بر خاک ارمیده

 

چون عمویی که من میشناختم هیچگاه حاضر نمی شد

 

که تو از دنیا بروی و او زنده باشد

 

ما را شبانه سوار بر شتر کردند

 

هر کدام از ما همراه یکی از زنان

 

عمر سعد فریاد زد که اسیران را ازمیان اجساد

 

به خون تپیده تو و دوستانت  عبور دهند

 

همان کردند

 

از کنار هر پیکری که گذشتیم

 

گروهی به ناله می امدند

 

تا اینکه صدای شیون عمه ام بلند شد

 

نگاه کردم نمی توانستم جنازه ات را بشناسم

 

اما یکی فریاد کرد این جسم حسین است

 

تحمل دیدن از کفم رفت و برای اولین بار خود را از پشت شتر بر خاک افکندم

 

پاهایم درد گرفته بود اما بابا از درد دل که سوزنده تر نبود

 

آمدم در گودی قتله گاه

 

مثل اینکه تورا با شمشیر و نیزه شکسته دفن کرده بودند

 

 

بدنت یک جای سالم هم نداشت

 

هنوز از سوراخهای زرهت خون داغ بیرون می زد

 

می خواستم صورتت را ببوسم که دیدم سر نداری

 

گریه می کردم که تازیانه ای درد ناک بر پشتم نشست

 

یکی از همانها دستم را گرفت و بر روی شترم انداخت

 

تا وقتی از ان صحرای جنایت رفتم چشم از تو بر نداشتم

 

بابا حوصله داری باز برایت تعریف کنم

 

بگذار یک بار هم دختر برای پدرش قصه بگوید

 

نیمه های شب بود خسته بودم یکدفعه خوابم برد

 

که ناگهان دردی شدید

 

تمام تنم را پوشاند چشمم را باز کردم باز از شتر افتاده بودم

 

با عجله برخواستم و به دنبال قافله دویدم

 

اهل قافله هنوز متوجه من نشده بودند

 

پاهایم را ببین بابا این تاول ها یادگار همانجاست

 

خیلی سخت بود خیلی اذیت شدم

 

اما مگر غیر از این است که هر که بخواهد با تو باشد

 

باید آواره بیابانها شود

 

از بس دویدم نفسم به شماره افتاد

 

و با صورت نقش زمین شدم

 

شرو ع کردم به گریه داشتم نا امید می شدم

 

دیگر قافله خیلی دور شده بود

 

گفتم از بابا عقب افتادم

 

ناگهان دست گرمی را بر گونه هایم احساس کردم

 

زنی بود مشکی پوش

 

چهره اش در ان تاریکی می درخشید

 

اما بابا خیلی شبیه عمه ام زینب بود

 

کنارم نشست و دلداریم داد

 

به من گفت غصه مخور

 

 گفت اگر زینب نیست من هستم

 

بابا با اینکه غریبه بود اما از هر اشنایی بیشتر دوستش داشتم

 

حتما تو اورا می شناسی

 

 

من هم تا آخر شناختمش

 

همانجا که خطابم کرد غم مخور ای یادگار حسینم

 

بابا معمولا مادرها اینگونه عزیزانشان را خطاب می کنند

 

هر وقت به رویم تازیانه می کشیدند

 

اولین آن را عمه ام زینب می خورد

 

هر وقت سیلی می خوردم قبل از من او تحمل میکرد

 

عمه هیچگاه پیش چشم من گریه نکرد

 

اما هر زمان من میگریستم در اغوشم می کشید

 

نوازشم می کرد

 

به رویم می خندید و آرام آرام  در گوشم قران می خواند

 

بابا خواهرت به تمام وعده هایش عمل کرد

 

هر چه به تو قول داده بود

 

هنوز صدای فریادهایش

 

بر سر دشمنان تو در بازار

 

کوفه میپیچد

 

هنوز شهامت سرشارش را مرمرهای کاخ عبیدالله گواهی می دهند

 

 

 

 

البته تعجبی ندارد هر چه باشد او خواهر توست

 

بابا هر روز جمعی انبوه می ایند اینجا

 

تا از اسیران کربلا دیدن کنند

 

امروز دختر بچه ای مرا به پدرش نشان داد

 

و پدرش چیزی گفت آنوقت هردویشان خندیدند

 

من از عمه پرسیدم که آنها بعد از اینجا به کجا می روند

 

گفت به خانه گفتم مگر ما خانه نداریم

 

او جوابی نداشت

 

اما من پاسخم را از سکوت پر معنایش گرفتم

 

ای بابا دیگر این بار تنهایم مگذار

 

مرا با خود ببر

 

قول می دهم تا اخرش را پابه پایت بیایم

 

برایم فرقی نمی کند کجا برویم

 

چرا که در کربلا خوب دانستم

 

که هر جا که تو باشی خوبی همانجاست

پاکی همانجاست

 

خدا هم همانجاست

 

من دیدم که ان پیرمرد نود ساله

 

چگونه در انتظار مرگ خویش لحظه شماری می کرد

 

من دیدم که ان کودک دوازده ساله با چه اشتیاقی

 

در موج خون خویش گم شد

 

و مادرش را نیز دیدم

 

که سر فرزندانش را بسوی دشمن پرتاب کرد

 

که نه ما آنچه را که در راه حسین بدهیم پس نخواهیم گرفت

 

آری من اینها را دیدم با همین دو چشمانم

 

تو برای همه آنها شهادت را پسندیدی

 

این انصاف است که از من دریغ کنی؟

 

من به عشق وصال تو ای بابا مصیبتها دیدم

 

من بیاد تو صورتم کبود شد

 

تو وقتی هم سن من بودی خوب فهمیدی

 

صورت سیلی خورده یعنی چه

 

من به جرم محبت تو تازیانه خوردم

 

از همان تازیانه ای که مادرت زهرا در مدینه خورد

 

من فقط و فقط بخاطر اینکه تو را دوست داشتم

 

با پای برهنه و با گامهای کوچکم مدتها به دنبال کاروان عشق تو دویدم

 

اما همه بخاطر اینکه تو به سراغم بیایی و مرا هم پیش اصغر ببری

 

مگر این من نبودم که هر شب برای او لالایی می گفتم

 

و با او بازی می کردم

 

ای سر خونین بابا که مسافری

 

خسته وظلم دیده ای

 

 

ای سر مطهر

 

در این سفر عجب منازلی را برای استراحت انتخاب کردی

 

در کربلا تا سر نی پر زدی

 

چندی بعد در آن شب غم انگیز در میان تنور خولی صبح کردی

 

در کاخ عبید االه برایت سرود شکست و ذلت خواندند

 

باز بر سر نی رفتی و چهل منزل انگشت نمای خاص و عام بودی

 

یک شب را هم با آن راهب دیری گذراندی

 

و بعد در شام از زمین و زمان سنگباران شدی

 

و آنگاه در تشت طلای یزید ماوا کردی

 

و اکنون درآغوش دخترت آرام بخواب بابا

 

هردوی ما خسته ایم

 

به یاد آن روزها که بر دوش پیامبر بودی

 

به یاد آن روزها که پیامبر لبانت را می بوسید

 

و هر وقت گریه می کردی خیلی بلند و با تشر

 

فریاد میکرد

 

چه کسی حسینم را آزرده

 

و بعد در کنارت می نشست و اشکهایت را پاک میکرد

 

و زیر لب زمزمه کنان می فرمود حسین منی و انا من حسین