خداوندا !
آه ها تشنه اند
تشنۀ یک باران
تا گل بشکفد از آن
خداوندا !
به دستان پینه بسته ام
به پشت دونیم شده ام
به زانوان خمیده ام نظرانداز
به چشمان دوخته بر دل آسمانت
فروغی ده امیدی ده
که؛
باران "میبارد"
سبزه های منتظرو تشنۀ دل، سیراب میگردند
وغنچه های امید میشکفند.
خداوندا !
بارانی فرست
نم نم وآرام
تاکه سیراب شود
این دشت ترک خوردۀ دل، زبی آبی ایام
تا گل بشکفد از آن
تاگل بشکفد از آن.
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و...
20/9/1393پنجشنبه مشهد
می خواستم اگر روزی مرتکب کتابی شدم هم برایش مقدمه ای بنویسم و هم اسمی خاص پیشنهاد کنم ، روی اسم خیلی فکر نکردم ولی عناوین زیر بدون هیچ زحمتی به ذهنم رسید :
لیلی و پنجشنبه عزیز - لیلا و این همه آسمان - باز هم لیلا - دست خودم نیست لیلا - نامه های نازک تر از پنجشنبه های لیلا - من ، لیلا و ابلیس باران خورده - لیلی همیشه دیر می رسد - نازکتر از لیلی - از آن همه آسمان لیلا و ...
دیدم همه عنوان ها بدون آنکه بخواهم یا با لیلا شروع می شوند یا با لیلا ختم می شوند.یک نوع لیلا زدگی در این نوشته هایم هست ، در این متنها علاوه بر لیلا ، باران هم فراوان است ، پس به این نتیجه رسیدم که بد نیست اسم کتاب را بگذارم « لیلا زدگی در باران ».
گفتم بد نیست مقدمه آن کتاب را کسی دیگر بنویسد.که من این کاره نیستم ، اگر میتوانستم مقدمه بچینم که روزگارم این نبود . مشکل این است که بی مقدمه عاشق می شوم.
اصلا مرا چه به نوشتن ، میگذارم برای وقتی دیگر ، بهتر است در دنیای لیلا زده ام همیشه سر به زیر باشم و نگاه هایم را از مردم بدزدم تا کسی نفهمد که عاشقم.
نمی دانم چرا الان حس خوبی ندارم ، حالم خوب نیست یاد روزگار شیمیایی کسی افتادم که همیشه می گفت : فراموش نکن ، چشمهای من و تو از فرط خمیازه پیر شده اند ، پس بهتر است بروی و کمی بخوابی ، خدای فردا بزرگتر است....
درونم غوغاست...
شهری به این بزرگی...
زیر اسمان بزرگ...
پیاده میروم...
کفش هایم خسته اند...
خسته از مسیرهای تنهایی که تو در سایه دیگری طی میکنی...
این روزها...
قلبم فقط مجبور است که به جایم زندگی کند.
چه دلپذیراست ...!!!
اینکه گناهانمان پیدا نیستند...
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.
قــول بــده کــه خــواهــی آمــد
امــا هــرگــز نیــا!
اگــر بیــایــی
هــمه چیــز خــراب می شــود!
دیــگر نــمی تــوانــم
اینــگونــه بــا اشتــیاق
بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!
.
.
.
پس از باران پنجره را وا کنید
نگاهی به دل عاشق ابرا کنید
پس باران دفتر عشق را
با خواندن عاشقانه ای سودا کنید
پس از باران نفس عمیق می چسبد
این خاطره ها را با نفسی چاق کنید
هم نفس اواز گنجشک شوید
بی بال و پر پرواز کنید
اینست معجزه ی باران
این همه عشق
بیا زندگی اغاز کنیم