همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

خداوندا ! 

آه ها تشنه اند

تشنۀ یک باران

تا گل بشکفد از آن

خداوندا !

به دستان پینه بسته ام

به پشت دونیم شده ام

به زانوان خمیده ام نظرانداز

به چشمان دوخته بر دل آسمانت

فروغی ده امیدی ده

که؛

باران "میبارد"

سبزه های منتظرو تشنۀ دل، سیراب میگردند

وغنچه های امید میشکفند.

خداوندا !

 بارانی فرست

نم نم وآرام

تاکه سیراب شود

این دشت ترک خوردۀ دل، زبی آبی ایام

تا گل بشکفد از آن

تاگل بشکفد از آن.

                      ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و...

                                                   20/9/1393پنجشنبه مشهد

 

 

ویولن

این ویولن ملودی سکوت می نوازد
می دانم خواندن این شعر درگوشت
محال است ولی می نویسم
تا شاید شاپرکی شیدا
قصد مهاجرت روی گل سرت داشته باشد
چشمانت دیکتاتوری بودند که
زبانم را بند می آوردند
زانوانم از ترس دیدن چشمانت قفل می شد
و زمان می ایستاد و تو بودی و تو
و پروانه ای که در حضورت
خودش را
گُم می کرد
و چمن زار ها برایت
سمفونی رقص به پا می کردند
با این باور که باد
برای تو می خواند
و هر بار که صدایش اوج می گرفت
گیسوانت در آسمان به پرواز در می آمد
و این ویولن ملودی سکوت می نوازد....
تا به تو نشان دهد زمان دست توست
و واژه ی احساس در چشمانت
تجلی می کرد تا مانند مومی به آن شکل دهی
که باران می بارید
قطراتش به سبقت می نشستند
تا به تو برسند
و این خیال افسانه ای
با سقوطی تاریک همراه شد
آنجا که باران روی زمین از هم می پاشید
و می گسست
در روز هایی که عاشقی خریدار نداشت
من عاشق فرو پاشیده ی تو بودم
و آن قطره های بارانی که
بر روی خاکت عاشقانه جان می داد
و دفن می شد
به نقش تیشه ی فرهاد بر روی بیستون می ماند
و من همانند آن
بارها باریدم و دفن شدم
بی آنکه بدانی
نگاه کردنت چه تماشایی می شود
در حضور باران و لبخند
آنجا که به تنه ی درخت تکیه داده ای
و محو دوردست ها شدی و من محو تو
آری این ویولن دیگر نمی نوازد
و به خواب رفت
زمانی که صاحبش در نبودت
سمفونی مرگ را هر شب
روی تار هایش کوک می کرد

حاشیه ای بر لیلا زدگی در باران

می خواستم اگر روزی مرتکب کتابی شدم هم برایش مقدمه ای بنویسم و هم اسمی خاص پیشنهاد کنم ، روی اسم خیلی فکر نکردم ولی عناوین زیر بدون هیچ زحمتی به ذهنم رسید :

لیلی و پنجشنبه عزیز - لیلا و این همه آسمان - باز هم لیلا - دست خودم نیست لیلا - نامه های نازک تر از پنجشنبه های لیلا - من ، لیلا و ابلیس باران خورده - لیلی همیشه دیر می رسد - نازکتر از لیلی - از آن همه آسمان لیلا و ...

دیدم همه عنوان ها بدون آنکه بخواهم یا با لیلا شروع می شوند یا با لیلا ختم می شوند.یک نوع لیلا زدگی در این نوشته هایم هست ، در این متنها علاوه بر لیلا ، باران هم فراوان است ، پس به این نتیجه رسیدم که بد نیست اسم کتاب را بگذارم « لیلا زدگی در باران ».

گفتم بد نیست مقدمه آن کتاب را کسی دیگر بنویسد.که من این کاره نیستم ، اگر میتوانستم مقدمه بچینم که روزگارم این نبود . مشکل این است که بی مقدمه عاشق می شوم.

اصلا مرا چه به نوشتن ، میگذارم برای وقتی دیگر ، بهتر است در دنیای لیلا زده ام همیشه سر به زیر باشم و نگاه هایم را از مردم بدزدم تا کسی نفهمد که عاشقم.

نمی دانم چرا الان حس خوبی ندارم ، حالم خوب نیست یاد روزگار شیمیایی کسی افتادم که همیشه می گفت : فراموش نکن ، چشمهای من و تو از فرط خمیازه پیر شده اند ، پس بهتر است بروی و کمی بخوابی ، خدای فردا بزرگتر است....

آغوش تو

 

درونم غوغاست...

شهری به این بزرگی...

زیر اسمان بزرگ...

پیاده میروم...

کفش هایم خسته اند...

خسته از مسیرهای تنهایی که تو در سایه دیگری طی میکنی...

این روزها...

قلبم فقط مجبور است که به جایم زندگی کند.

 

 

 

چه دلپذیراست ...!!!


اینکه گناهانمان پیدا نیستند...

 

وگرنه مجبور بودیم


هر روز خودمان را پاک بشوییم


شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم


و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان


شکل مان را دگرگون نمی کنند


چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم


خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.

 

 

 

 

قــول بــده کــه خــواهــی آمــد


امــا هــرگــز نیــا!


اگــر بیــایــی


هــمه چیــز خــراب می شــود!


دیــگر نــمی تــوانــم


اینــگونــه بــا اشتــیاق


بــه دریــا و جــاده خیــره شــوم!

 

 

با تــو از عشـــــق میگفتم

از پشیمانی

و از اینکه فرصتی دوباره هست یا نه ؟!…

در جواب صدایی بی وقفه می گفت:

” دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد !!!”

 

گرچه سکوتـــــــ بلندترین فریاد عالم است

ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تــــو را ندارد

کمی با مــــن حرفــــــ بزن

.

تــــــو با مـــــن باش !

من دستـــــ همه ی اتفاق ها را می گیرم

که نیفتد …

 

نگــــاه میکنی

و مـــــن جان تازه میگیرم برای با تــــــو بودن

میخوانم تکــــ تکـــــ دوستت دارم هایی را که

با عشـــق خط به خط بر روحم حکــــ میکنی‎

نگاه میکنم

اما نمی دانم تـــــــو هم از چشمانم میخوانی تمـام احساسم را ‎‎؟

 

 

وقتی صدای بوسه های باران را بر زمین می شنوی‎

 

وقتی نسیم صبحگاهی بی دعوت به میهمانی تنتـــــــ می آید ‎

 

وخنکای روح بخشش را تقدیـــــم وجودتــــــ می کند‎

 

و تـــو پناه می آوری به آغوش گرمی که تمـام دنیایتـــــــ را رقم زده است ‎

 

خوشبختی همین جاست میان بازوان مـــــردانه تـــــــو

 

 

دیگر هیچ نمیخواهم از دنیا

وقتی تــــــو مرا میخواهی

.

.

مرا در آغوش بگیر‎

 

آغوش تـــــو بوی عشق می دهد‎

 

بوی خوش دوستتـــــــ دارم ‎

 

ومن چون پیچکی ظریف تنها مانده در باد‎

 

میپیچـــــم با تمـــام وجودم ‎

 

بر اندامتـــــــ ‎

 

 

اواز گنجشک ها

http://ayateghamzeh.ir/Portals/0/Images/upload/poem/dancing-in-the-rain.jpg

پس از باران پنجره را وا کنید

نگاهی به دل عاشق ابرا کنید

پس باران دفتر عشق را

با خواندن عاشقانه ای سودا کنید

پس از باران نفس عمیق می چسبد

این خاطره ها را با نفسی چاق کنید

هم نفس اواز گنجشک شوید

بی بال و پر پرواز کنید

اینست معجزه ی باران

این همه عشق

بیا زندگی اغاز کنیم