جنگ لبخند هیز کینه ها بودکه دندانهای خودش را برای ملت ما تیز کرده بود. دندان تیز کرده بود برای عشق مادران ، برای غیرت مردان، برای عفت زنان که حالا شده بودند اسلحه ایی برای پیروزی. خداوندا چه بگویم از جنگ ، که چطور ادا شود حق شهید 15 ساله ایی که زیر دستانم به شهادت رسید، چطور بنویسم از احساس غرور مردانی که زیر خروار ها خاک له شد ؟ خدایا من نمی گویم از احساسم ، من از چیزی فراتر از سخن می گویم ، از بغض کینه های دشمن که اتشش تن های عزیزانمان و جگر مادرانمان را سوزاند.
خداوندا دستهایم را یاری کن ، ایران یه تکنسین بیهوشی نبود ، ایران برایش شهید 15 ساله ، ان رزمنده بی پا و دست ، ان زن که تمام کودکانش را از دست داد ، همه و همه حکم ثانیه های نفس های عمرش را داشت ، حکم خون در رگهایش را که اکنون انقدر سرد شده اند که نمی داند زنده است یا نه ؟ نه مانند کسانی که وقتی از جنگ سخن می گویی انگار فقط جز دود و باروت چیز دیگری نمی فهمند وانچنان دردلشان سنگینی می کند که نمی دانند چطور بالا بیاورندش. ولی من در لا به لای سلولهای جنگ از چیزهایی فراتر از حرف می گویم ، از انتخاب پدری که خانواده ا
ش را به خاطر غیرتش رها میکند ، از هوس خاموش شده ی پسر20 ساله ایی که اسلحه شده بود رفیق و عشق جوانیش ، از گودال های پر از شهید یا ازجوانهایی که وجودشان بند بند جا ن و امید کشورشان بود. از اشک مادران بروی استخوانهای زیر اوار و از چشمهای بهت زده که آن همه کینه و آتش را به حافظه ی تاریخیش می سپورد .
وحالا که ایران ترابی مانده است ، مانده است ومی نویسد از جنگ و از زندگیش و از خاطراتش در کتابی تحت عنوان خاطرات ایران .
ایران می نویسد: ( راکتی در نزدیکی پدر و پسر به زمین خورده و ترکش ان سرمرد را ازتنش جدا می کند تن بی سر مرد در حالی که هنوز دستش در دست پسرش بود می دود و بعد از چند قدم به زمین می افتد ، پس هاج و واج ماند ه بود پیکر پدرش را نگاه می کرد و نمی دانست چه کار کند ، چند سرباز به طرف آنها دویدند...........................................)
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان
بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر
و رو به آسمان کن و بگو یا الله
بنده: خدایا!من در رختخواب هستم
اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!
خدا: بنده ی من همانجا که دراز
کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله
بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم
دستانم را از زیر پتو در بیاورم
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز
شب برایت حساب می کنیم
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد
خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده
گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده
او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است
امشب با من حرف نزده
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید
پروردگارت منتظر توست
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع
آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو
نماز صبحت قضا می شود خورشید
از مشرق سر بر می آورد
ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
گلایه ای از خدا، بخشی از کفرنامه ی کارو:
خدایا کفر نمی گویم،
پریشانم،
چی می خواهی تو از جانم؟!
مرا بی آن که خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرماخیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیراندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت باخبر گردی
پشیمان می شوی از قصه ی خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...
پاسخی زیبا از سهراب سپهری از زبان خدا
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
تو را در بی کران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می جویی؟
تو با هرکس به غیر از من چه می گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی مهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق می شوی بر ما و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت می گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟
هزاران توبه ات گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که می ترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور!
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.
با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام، آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می گوید
تو را در بی کران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
وقتی که مال و ثروت زیاد می شود ـ دعای پیامبر در مورد مال و ثروت
« ... وقتی جناب پیغمبر در مدینه ی طیبه هجرت می فرمودند در بین راه رسیدند به شبانی ، از او شیر طلب نمودند .
گفت : که آنچه صبح دوشیدم قبیله خوردند و آنچه در پستان آنها است از عصر قبیله است .
حضرت عرض کرد : خداوندا مال او را زیاده فرما ، از آنجا گذشتند ، به شبان دیگر رسیدند شیر طلب فرمودند ، قدری شیر آورد ، گوسفندی هم ، بنا بر بعضی اخبار آورد از برای حضرت ، آن حضرت عرض کرد : خداوندا روزیِ او را به قدر کفاف مرحمت فرما !!
بعضی که حاضر بودند عرضکردند اولی که شیر نداد دعا فرمودید که مال او زیاده شود و دوم را دعا فرمودید که روزی او بقدر کفاف باشد ؟!
حضرت فرمودند : همینکه مال زیاده می شود زحمت و وبال صاحب خود را در دنیا زیاده می نماید و حسرت و ندامت و حساب او را در آخرت زیاد می کند و همینکه بقدر کفاف باشد در دنیا و عقبی آسوده است ... » 1 .
1 ـ کتاب :« گفتار وعاظ » جلد 2 / مولف : محمد مهدی تاج لنگرودی واعظ / ناشر : دفتر نشر ممتاز / چاپ دوازدهم 1378 / سخنرانی فقید سعید مرحوم آقای ملا محمد باقر فشارکی ( از اصفهان ) / صفحه 313
برای مطالعه بیشتر در مورد ثروت و مال بر روی سایت ظفرمند کلیک کنید !
خداوندا !
آه ها تشنه اند
تشنۀ یک باران
تا گل بشکفد از آن
خداوندا !
به دستان پینه بسته ام
به پشت دونیم شده ام
به زانوان خمیده ام نظرانداز
به چشمان دوخته بر دل آسمانت
فروغی ده امیدی ده
که؛
باران "میبارد"
سبزه های منتظرو تشنۀ دل، سیراب میگردند
وغنچه های امید میشکفند.
خداوندا !
بارانی فرست
نم نم وآرام
تاکه سیراب شود
این دشت ترک خوردۀ دل، زبی آبی ایام
تا گل بشکفد از آن
تاگل بشکفد از آن.
ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و...
20/9/1393پنجشنبه مشهد