یک کنکاش
متن زیر براساس قیاس در گویش اوز نوشته شده است . بعضی از این صیغه ها ممکن است در گویش رواج نداشته باشد . ولی امکان بالقوه وقوع آن هست
دیده شوم = اُم بِ بِ نِت
دیده نشوم = اُم نِ بِ نِت
می خواستم دیده شوم = مَوِست اُم بِ بِ نِت
نمی خواستم دیده شوم = اُم ناوسِت اُم بِ بِ نِت
می خواستم دیده نشوم = مَوِست اُم نِ بِنِت
نمی خواستم دیده نشوم = اُم ناوسِت اُم نِ بِنِت
...................................
دیده شده باشم = شَ دِدِسبُسبؤم
دیده نشده باشم = شَ نِدِدِسبُسبؤم
می خواستم دیده شده باشم = مَوِستِ شَ دِدِسبُسبؤم
نمی خواستم دیده شده باشم = اُم ناوسِت شَ دِدِسبُسبؤم
می خواستم دیده نشده باشم = مَوِست شَ نِدِدِسبُسبؤم
نمی خواستم دیده نشده باشم = اُم ناوسِت شَ نِدِدِسبُسبؤم
می خواستم دیده شده نباشم = مَوِستِ دِدَ نِبُسبؤم
نمی خواستم دیده شده نباشم = اُم ناوسِت دِدَ نِبُسبؤم
...............................
دیده شده بودم = شَ دِدِسبُستؤم
دیده نشده بودم = شَ ندِدِسبُستؤم
می خواستم دیده شده بودم = مَوِست شَ دِدِسبُستؤم
نمی خواستم دیده شده بودم = اُم ناوسِت شَ دِدِسبُستؤم
می خواستم دیده نشده بودم = مَوِست شَ نِدِدِسبُستؤم
نمی خواستم دیده نشده بودم = اُم ناوسِت شَ نِدِدِسبُستؤم
می خواستم دیده شده نبودم = مَوِست دِدَ نِبُستؤم
نمی خواستم دیده شده نبودم = اُم ناوسِت دِدَ نِبُستؤم
چند وقت پیش برای خرید روسری وارد مغازه شدم. روسری ها را نگاه کردم و از فروشنده که در حال گپ زدن با خانم ها با وضع های آن چنانی بود خواستم که یکی از آن روسری را بیاورد تا از نزدیک ببینم. |
شما زنان (به گونه ای هوس انگیز) و با ناز و کرشمه صحبت نگویید که بیمار دلان در شما طمع کنند و سخن شایسته بگویید.(سوره احزاب، آیه 32)
چند وقت پیش برای خرید روسری وارد مغازه شدم. روسری ها را نگاه کردم و از فروشنده که در حال گپ زدن با خانم ها با وضع های آن چنانی بود خواستم که یکی از آن روسری را بیاورد تا از نزدیک ببینم.
یه بار
دوبار
سه بار
چندین بار این درخواست را محترمانه و در عین حال محکم و بدون هیچ لطافتی بیان کردم اما فروشنده هیچ جوابی نداد.
در همین حین بود که یک خانم آن چنانی با ظاهری که حتی توصیف کردن آن هم برای آدمی سخت است وارد مغازه شد و با صدایی نازک و عشوه گرانه گفت:
آقا این روسری قیمتش چنده؟؟؟
صدای خانم چنان توجه فروشنده را به خود جلب کرد که گویی برق سه فاز او را گرفته و هنوز حرف خانم تمام نشده سریع گفت:
خانم بفرمایید تو. بفرمایید داخل از نزدیک بیارم ببینید. این روسری برازنده شما است. قابلی ندارد بفرمایید!!
و خانم هم که داشت از ذوق به حضرت عزراییل بله می گفت داخل شد و رفت که روسری را امتحان کند!
من از ارزیابی اثار هنری چیزی نمی دانم مثلا نمی فهمم چرا کسی چند میلیون دلار بابت فلان تابلوی نقاشی پول می دهد. همینطور نمی دانم سرفصل های درس زیبایی شناسی چه مطالبی را در بر می گیرد. درباره هنر حرف زیادی برای گفتن ندارم اما، اما بسیار شده است با دیدن زنگین کمانی، با خواندن شعری یا داستانی و البته با شنیدن یک قطعه موسیقی مو بر تنم سیخ شده است و در پس زمینه بغضی، که نه تنها گلو بلکه تمام وجودم را منقلب می کند، قطره اشکی از گوشه چشمم سرازیر شده است.
حس و حال غریبی است که به تور کلمات پا نمی دهد و باید تجربه شود. شاید هنر همین باشد؛ خلق موقعیت ها، منظره ها و نواها با ابزاری چون تصویر و صدا و کلمه. البته چون همیشه موجودات کنجکاوی، با نام دهن پُرکن فیلسوف که نمی توانند خالق آثار مشابه باشند، نشسته اند و درباره چیستی هنر روده درازی می کنند.
علاقه ای به این فلسفه پردازی ها ندارم تازه اگر قرار باشد به چیستی آن حس غریب پی ببرم ترجیح می دهم علم فیزیولوژی بیاید و بگوید در اثر کارکرد سلول های آیینه ای و هم ذات پنداری حاصل از آن غلظت فلان ماده در بدن فرد بالا می رود و آن حس غریب برای فرد ایجاد می شود.
ونگوگ و مارکس حس برابری را در من ایجاد می کنند؛ به کارهای هیچ کدامشان علاقه ای ندارم. ونگوگ به ساز دلم ناکوک است و مارکس به ساعت عقلم. با این همه نام شان برایم تداعی کننده حس تراژیکی است که البته ریشه در زندگی آنها دارد وگرنه با تمام سیب زمینی خور بودنم علاقه ای به رنگ زرد ندارم و همینطور نظریه ارزش کار...
کار من هم دارد به روده درازی کشیده می شود. می خواستم چیز دیگری بگویم. بگذریم. فقط می خواستم شما در در یکی از این حس های خوب شریک کنم: عشق دیرین- سالار عقیلی