خدای مهربان من!
در این هنگامه سحر که تیرگی رو به نیستی میرود و روشنی جان میگیرد
با ذره ذره وجود خود، تو را میخوانم و زیباترین ترانه هستی را به تو هدیه میکنم
ای فرستنده قرآن عظیم و فرشتگان قریب و پیامبران کریم،
دستان سبز خواهشم را به سوی نگاه بخشنده تو میگیرم ت
ا به مدد مُلک قدیم خود از روشنی طبیعتت سیرابم سازی ای زندة استوار
98 پست
این یه پست هفتگیه...
تو این پست سعی دارم همینطور که توو فضای مجازی میگردم یک پست زیبا از دوستان رو انتخاب کنم و پنجشنبه ها اینجا به انتشار برسونمش.این پست دارای شرایط خاصِ خودشه،یعنی؛موألف اون پست یا اثر باید حتماً خود اون دوست مذکور باشه.شرایط بعدی باید زیبا و مفید باشه.
برای شروع امشب یک دلنوشته از وبلاگ "سهم منو دلم" که بسیار زیباست؛توسط "لیلا"،نویسنده ای جوان و خوب که به استعدادش در نوشتن واقفم.با اتفاق هم بریم به خوانش این دلنوشته ی زیبا :
دردهای من آنقدر بزرگ اند
که پشت هیچ پرده ای پنهان نمیشود
و چشم هایم را
میگذارم و گریه میکنم....
این روزها
با هر دوست تازه تنهایی ام را دوباره پیدا میکنم
و هر دستی به شانه ام میخورَد شماره ای است
که از گوشی همراهم پاک خواهد شد.
این روزها
به جای نفس درد میکشم
به جای نفس درد میکشم
این شعر نیست!!
تنها یک نسخه از هزار و صد نسخه ای است
که برای دردهای من پیچیده اند...!
لیلا
مگر یک کارگر ساده چقدر حقوق میگیرد که مردم اینقدر بی توجه و بی اهمیت برخورد می کنند.
وبلاگ دلنوشته های یک بازنشسته جهانمردی شهرضا نوشت: