همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

از بیم و امید عشق رنجورم

آرامش جاودانه می خواهم

بر حسرت دل دگر نیفزایم

آسایش بیکرانه می خواهم

 

پا بر سر دل نهاده می گویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

از بوسه آتشین او خوشتر

 

پنداشت اگر شبی به سرمستی

در بستر عشق او سحر کردم

شبهای دگر که رفته عمرم

در دامن دیگران به سر کردم

 

دیگر نکنم ز روی نادانی

قربانی عشق او غرورم را

شاید که چو بگذرم از او یابم

آن گمشده شادی و سرورم را

 

آنکس که مرا نشاط و مستی داد

آنکس که مرا امید و شادی داد

هرجا که نشست بی تامل گفت:

(او یک زن ساده لوح عادی بود)

 

می سوزم از این دوروئی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسه جاودانه می خواهم

 

رو، پیش زنی ببر غرورت را

کو عشق ترا به هیچ نشمارد

آن پیکر داغ و دردمندت را

با مهر به روی سینه نفشارد

 

عشقی که ترا نثاره ره کردم

در سینه دیگری نخواهی یافت

زان بوسه که بر لبانت افشاندم

شورنده تر آذری بخواهم یافت

 

در جستجوی تو و نگاه تو

دیگر ندود نگاه بی تابم...

اندیشه آن دو چشم رویائی

هرگز نبرد ز دیگان خوابم

 

دیگر به هوای لحظه ای دیدار

دنبال تو در بدر نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

 

در ظلمت آن اطاقک خاموش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

 

ای زن که دلی پر از صفا داری

از مرد وفا مجو، مجو، هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز

 

"فروغ"

 

 

 

 

با سلامی به گرمای هوای بوشهر

 

 

                                                     هیمه...

 

نه آن که فکر کنی سرد است

 

که من

 

در تهاجم کولاک

 

یکجا تمام هیمه های جهان را

 

                   انبار کرده ام

 

                   در پشت خانه ام

 

و در تفکر یک باغ آتشم

 

                    به تنهایی

 

من هیمه ام

 

برادر خوبم

 

بشکن مرا

 

             برای اجاق سردت

 

                                 آتشم بزن...

 

من هیمه ام

 

برادر خوبم...

 

                                                                                   «خسرو گلسرخی»

 

بازدید کارخانه سیمان دورود

سلام...چند روز پیش از کارخونه سیمان دورود بالاخره بازدید کردیم....بعد از دوترم دویدن دنبال نامه و کارای بازدید...خیلی خوش گذشت...جای همه خالی......چندتا عکس دسته جمعی از بازدیدمونو گذاشتم ک همه ببینین....باتشکر از استاد حیدری و بچه های انجمن ک دنبال کارای بازدید بودنو حسابی زحمت کشیدن...واس دیدن عکسا روی هر آیکن کلیک کنین...

;a href="http://img7.ir/view/s1/rdBDI" title="آپلود عکس">http://s1.img7.ir/rdBDI.jpg" alt="آپلود عکس" />

;a href="http://img7.ir/view/s1/7H70J" title="آپلود عکس">http://s1.img7.ir/7H70J.jpg" alt="آپلود عکس" />

 

;a href="http://img7.ir/view/s1/BL0Sg" title="آپلود عکس">http://s1.img7.ir/BL0Sg.jpg" alt="آپلود عکس" />

 

 

 

کوثر ریوندی (دانشجوی علوم کامپیوتر)1

بچه که بودم رفیقی داشتم که خوب نیزه پرتاب می کرد. دستش قوی بود. این رفیق رفت تمام هم و غمش را گذاشت روی تمرین پرتاب نیزه. من رفتم دانشگاه تئاتر خواندم. او باز هم نیزه می انداخت. هیچ کار دیگری نمی کرد. دانشگاه را تمام کردم. او همچنان نیزه پرت می کرد. تا زد و گفت:
- بالاخره وقتش رسید خودمو نشون بدم
با هم رفتیم وسط صحرا. گفت:
- وایسا ببین چیکار می کنم
و تمام جانش را گذاشت توی نیزه و پرت کرد.
نیزه رفت و رفت. اینقدر که در هوا نقطه شد. رفیقم گفت:
- من دیگه کارم تموم شد. یه عمر کار کردم برا همچین روزی. تو رفتی درس خوندی. چیز نوشتی. خیلی چیزا یاد گرفتی.
به او گفتم:
- تو دنبال یه چیز رفتی. بهش رسیدی. من دنبال خیلی چیزا رفتم. به هیچکدمشون نرسیدم.
گفت:
- من دیگه باید برم. خداحافظ.
این را گفت و به صورت افتاد زمین. یک نیزه به پشتش فرو رفته بود. نیزه ای بود که خودش پرت کرده بود. نیزه اش زمین را دور زده بود و به خودش رسیده بود. او برای به خودش رسیدن تمرین کرده بود. گفته بود:
- دورترین نقطه خود منم. من می خوام به خودم برسم.
و به خودش رسید.

علیرضا روشن

براشون متاسفم

تصمیم گرفتم انقدر محکم باشم تا هیچکسی و هیچ چیزی نتونه منو ناراحت کنه

همین تصمیم باعث شده کارای خیلی از اطرافیانمو بهتر هضم کنم اما خودشونو از زندگیمون خط بزنم واقعن یه عده برام تموم شدن ، هم اونایی که از زندگی عقبمون میندازن اما نمی دونن یه خدایی اون بالا هست که شش دانگ حواسش به منو توء هم اونایی که تلاش می کنن بدترین ضربه هارو از روی حسادتشون بهمون بزنن ، تنها کاری که در قبالشون از دستم برمیاد اینه که دعا کنم به خودشون بیان چون منم اگر از کارا و حرفاشون گذشت کنم خدا هرگز نمی گذره و توی زندگیشون خیر نمی بینن

خدارو صدهزار بار شکر که دختری نیستم دنبال حاشیه و حرف باشم سرم به کار خودمه و دنبال هدف خودمم توی زندگی وگرنه که باید یه چوب برمیداشتم هرروز میزدم تو سر کسایی که باهام بد می کنن