شنیدن صدای خائن در رمان «ادلف»
از رنجی که می دهیم
«دو واژه
تنها دو واژه
می شوند پروار:
خائن و انگار شوربا!»
-مایاکوفسکی
سعید برآبادی: تا به حال سرنوشت خیانت های زیادی را شنیده ایم؛ زنانی که از خیانت مردان شان، خودکشی کرده اند، به جادو و جمبل پناه برده یا دیوانه شده اند، سرد مزاج گشته اند یا به پای سجاده افتاده اند، پذیرفته اند و کنار آمده اند و همخانه هووی خود شده اند یا نپذیرفته اند و خون دیگری را ریخته اند. ما شنونده داستان مردان غمگینی بوده ایم که ساعت ها روبه روی آینه می ایستند و بی بضاعتی یا زشتی شان را تنها دلیل خیانت زنان شان می دانند، کنار آمده اند، از بستر عشق دور شده اند و با دست خود رفاقت آغاز کرده اند یا چاقو بیرون کشیده اند به قصد حذف رقیب. این ها اما روایت های شکسته ای است از آدم های شکسته شده، پس صدای خائن ها کجا شنیده می شود؟ کجا می توانیم چهره آن ها را ببینیم که در بزنگاه های دیدار، تصمیم، رختخواب و نوازش دست، با وجدان خود حرف می زنند؟ چطور می شود آدم هایی را یافت که در جستجوی عشق، قواعد را در هم می شکنند و با بی باکی، داغ خیانت را بر پیشانی خود می گذارند؟ چه می شود که نهادی به قدرت اجتماعی و مذهبی «خانواده» در هم می کشند و شکنندگان آن، چطور با صدای «قضا» کنار می آیند که به قول بیهقی در کمین است و کار خویش می کند؟
سه رمان خائن
صدای خائن ها را ادبیات به گوش ما می رساند؛ صدای کمتر شنیده شده، صدای مصلوب به زخم خویش، صدای گناهکارانِ آن گناهِ لذت بخش و گاه رستگارکننده را. از میان انبوه رمان هایی که خیانت، یکی از صدها گره داستانی آنهاست و از میان داستان کوتاه هایی که در قرن اخیر، خیانت را دستاویز طرح و نقشه نویسنده خود کرده اند؛ شاید سه اثر کمی متفاوت با بقیه و بسیار شبیه به یکدیگر باشند لااقل آن طور که معلومات اندکم و میل زیادم برای کشف رابطه های تو در توی ادبیات داستانی این انتخاب ها را برایم اجباری می کند:
در قرن نوزدهم، شاخص ترین صدای خیانت را می شود در «آناکارنینا» شنید؛ صدای فاصله داری که تلستوی از رابطه سه ضلعی آنا/ورونسکی/الکسی الکساندرویچ به گوش جهان رساند و آن را با انعکاس خرد شدن استخوان های آنا زیر چرخ های قطار به پایان می برد. در قرن بیستم، «گتسبی بزرگ» جایگاه یگانه ای دارد؛ چه از تشابه روایت کتاب با زندگی نویسنده اش و چه از تلاشی که اسکات فیتس جرالد برای به تصویر کشیدن تاثیر متقابل رفتار اجتماعی آن روزگار و خیانت دی زی / گتسبی می کند. اما «آدلف» که در میان ما فارسی زبان ها، رمان کمتر شناخته شده ای است نه تنها زودتر از این دو رمان به سراغ موضوع خیانت رفته، بلکه با دیدی روانشناختی، صمیمانه و البته موجزتر به صدای خیانت کاران پرداخته است.
آدلف و عشق سفاک
«عواطف آدمی آشفته و مغشوشند؛ ترکیبی از توده ای حس های گوناگون که قابل توجیه نیستند: واژه ها که همواره زمخت و عامیانه اند، می توانند نامی به آن ها بدهند اما هرگز نمی توانند آن ها را توصیف کنند.» جوانی بیست و دو ساله که این چنین از عواطف آدمی و پیچیدگی آن ها در اولین صفحات رمان «بنژامین کنستان» سخن می گوید، «آدلف» نام دارد. مردی که پاک باخته زنی 10 سال بزرگتر از خود می شود و عاقبت پس از پافشاری و اصرار بر عشقش، «النور» را در بستر کُنت تصاحب می کند. دامنه این عشق چنان پر سوز و گذاز و آشکار به پیش می رود که زن و مرد راهی جز دل کندن از گذشته و ساختار اجتماعی خود ندارند؛ «چه کسی می تواند جذبه عشق را توصیف کند؟ این احساس یقین را که موجودی پیدا کرده ایم که طبیعت برایمان تعیین کرده؟» و این گونه است که خیانت پایان خود را به تصویر می کشد؛ تنهایی جستن، مالیخولیای یک رابطه منفک از جامعه، دعوا، فروریختن و فروشکستن.
اگرچه بنژامین کنستان تا سال 1391 در ایران چندان شناخته شده نبود اما به سعیِ متینِ خانم مینو مشیری و ترجمه روان او، مهمترین رمان این نویسنده سوئیسی-فرانسوی حالا پیش روی ماست؛ «آدلف» را سفاکانه ترین و تلخ ترین رمان عشقی خوانده اند اما روایتی است درونگرا از عشق مرد جوانی به النور که معشوقه مردی بلند آوازه به نام مختصار کُنت است. حدیث عشقی که از یک دیدار ساده آغاز شده و به ویرانی نهاد خانواده النور، از بین رفتن جایگاه اجتماعی و خانوادگی آدلف و در نهایت مرگ زن در غربت می انجامد.
از قفسی به قفس دیگر
برای فرار النور از خشم کُنت و آدلف که از تشرهای پدر می ترسد، چاره ای جز عزیمت به شهر دیگری نیست. غربت اما آنها را نه به راه اندازی یک زندگی تازه و بر پایه عشق بلکه به یک بازی تلخ می کشاند؛ زن و مرد در یک خانه و فراری از دیگران کم کم حوصله شان از هم سر می رود و شروع می کنند به بهانه گرفتن. مینو مشیری در مقدمه ای که بر این کتاب نوشته می گوید که «آدلف شاهکار روان شناسی عشق است که تراژدی عدم امکان برقراری رابطه راستین میان انسان های عاشق را به نمایش می گذارد.» اما مگر می شود عشقی که هر دو زندگی بخش می خواندنش، کشنده و خفیف شود تا جایی که نمایش گر عدم برقراری یک رابطه ساده میان دو انسان باشد؟ کنستان اما در مقدمه ای که بر چاپ سوم این کتاب نوشته، در پاسخ به این سوال، تاکید می کند که جامعه ای که این دو در آن زندگی می کرده اند(و البته که بی شباهت به جامعه امروز ما هم نیست) فسادی را که رسوایی برانگیز نباشد، می پذیرد. با این حساب، اگر خیانتی، آشکار نشود، از نظر آن جامعه دیگر خیانت نیست و این چنین است که عاشق و معشوق ابتدای داستان، سر در غار تنهایی می گذارند و آن قدر به هم زورکی مهر می ورزند که «سرانجام قربانی مهر سوزانی شدن که خود مسبب آن هستیم.» اینجاست که تفاوت آدلف و آناکارنیا رخ می نماید؛ کتابی که تلستوی آن را با این جمله عهد جدید آغاز می کند که «انتقام از آن من است، من جزا خواهم داد» پیشاپیش از قضاوت مذهب در برابر طغیان خیانت حکایت دارد و آدلف، روایتگر رویارویی خیانتکاران با خویش است؛ در تنهایی مطلق، رو در روی هم، چون موریانه ای همدیگر را می جوند تا تمام شوند!
وقتی که عشق در هم می شکند
عشق عجیب آدلف-النور را سه صفت در آدلف و سه صفت در النور از هم می پاشد؛ مرد جوان، ترسو و خودخواه است و میل بیش از حدی به آزادی و فرار از قواعد زندگی خانوادگی دارد. النور نیز مستبد، وابسته و ضعیف است. این صفت ها آشنا نیستند؟ ورونسکی تلستوی و گتسبی فیتس جرالد این صفت ها را نداشتند؟ آنا و دی زی چطور؟ شبیه النور نیستند؟ پایان چنین رابطه ای کاملا واضح است اگرچه تا زمانی که اتفاق نیافتد، نمی توان آن را این طور توصیف کرد: «کار من و النور شده بود، پنهان کاری. او جرئت نمی کرد از رنج هایش سخن بگوید که حاصل فداکاری ای بود که از او نخواسته بودم. من که فداکاری او را پذیرفته بودم، جرئت نداشتم از این شوربختی حرف بزنم که پیش بینی کرده بودم اما نتوانسته بودم جلوی آن را بگیرم. در نتیجه با وجود این افکار که تمام اوقات مان را به خود مشغول می کرد، سکوت می کردیم و از عشق می گفتیم. با هم مهربان بودیم، اما از ترس صحبت درباره مطالب دیگر، از عشق می گفتیم.» فیتس جرالد اجازه چنین صمیمیت طولانی را به گتسبی و دی زی نمی دهد، او در پی نشان دادن شکست انسان در برابر رویاهای گذشته خویش است نه نشان دادن رابطه ای که به مرور ناقوس نابودی را می نوازد. شاید به همین خاطر است که در پایان «گتسبی بزرگ»، راوی می گوید: «لابد رویای گتسبی، آنقدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتن به آن، تقریبا برایش محال می نمود. اما گتسبی نمی دانست که رویای او، از خود او عقب مانده است. گتسبی به آینده لذتناکی که سال به سال از برابر ما می گذرد و به گذشته می پیوندد ایمان داشت و با خود می گفت اگر رویا، این بار از چنگ ما گریخت، چه باک! فردا تندتر خواهیم دوید و دست مان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام در یک بامداد خوش... و این گونه است که در قایقی نشسته ایم و پارو برخلاف جریان بر آب می کوبیم و بی امان به طرف گذشته رانده می شویم».
خائن کیست؟
وقتی که از خیانت حرف می زنیم، با این که عملا از عشق حرف می زنیم، از احساسی دو طرفه و آنقدر قدرتمند که تمام ساختارهای از پیش تعیین شده اطرافش را در هم می شکند حرف می زنیم، اما چون پسوند این عشق، خیانت است، نیاز به یک فاعل دارد، جامعه و سنت نام او را «خائن» گذاشته! کسی که همزمان با بروز احساس، به ساختاری که در آن بوده پشت می کند؛ آن چنان که پرنده ای با گشوده شدن در قفس، از میله ها می گریزد. در «آدلف»، خائن، زن داستان است؛ النور، شخصیتی که بعدها به خاطر دوستی صمیمی و عمیق نویسنده کتاب با مادام دوستال (از نویسندگان به نام فرانسه که هوادار انقلاب این کشور نیز بود)، به اشتباه این دو را با هم یکی فرض کردند. در گتسبی بزرگ هم خائن یک زن است، دی زی که البته بی شباهت به معشوقه نویسنده نیست که به او خیانت کرد و با همینگوی گریخت. اما وقتی که در می یابیم در آناکارنیا هم خائن یک زن است خود را به الگوی متفاوت و تا حدودی عرفی از مفهوم خائن نزدیک کرده ایم؛ مفهمومی که در آن ساختار اجتماعی مردانه، انگشت اتهام را در هر خیانتی به سوی زن دراز می کند چه او پشت به خانواده اش کرده باشد و چه مرد. در این الگو، زن شیطان صفت، فریبدهنده است و اغواگر و آغاز کننده خیانت در حالی که در هر سه رمان، این مردها هستند که پا پیش می گذارند و زنان را از بستر شوهرهایشان می ربایند.
و پایان کار خائن چیست؟
اگرچه از آن چه که در بالا آمد، پایان کار خائن رمان روشن است اما فکر می کنم پایان کار، اینجا به معنای مرگ النور در بستر بیماری و ناکامی نیست، حتی به معنی پایان کتاب نیست، شاید بتوان پایان کار خائن یا خائن های آدلف را در صفحات پایانی کتاب پیدا کرد آن جا که النور و آدلف با تصویر تازه ای از عشق یکدیگر را ترک می کنند، حتی اگر عشق شان به تنفر بدل شده باشد. این یافته، گنج خیانت است، گنجی که آن را در هیچ رابطه پایداری نمی توان پیدا کرد، جز در خیانتی که با عشق اتفاق افتاده باشد. نمی توان در رابطه که بر مبنای قواعد و چهارچوب است پاک بازی کرد، از عشق گفت و معشوق را در آزمون گذاشت و از او خواست که بهترین باشد و گرنه ترک خواهد شد. نمی شود در رابطه زناشویی پای همه اصول ایستاد و ریسک کرد اما عشق، ساحت دیگری دارد حتی اگر خیانت بزاید. در نامه ای که بعد از مرگ النور توسط آدلف خوانده می شود، کشف معنای تازه ای از رابطه زن با جامعه اش و حتی این عشق را می توان یافت:«این النور بخت برگشته ای که مزاحم شماست، خواهد مرد. شما تنها در میان جماعتی گام برخواهید داشت که برای ملحق شدن به آن ها شتاب دارید! این جماعتی را که امروز به خاطر بی تفاوتی شان از آن ها ممنونید، خواهید شناخت و شاید روزی دلزده از قلب های خشک آن ها، دلتان برای قلبی تنگ شود که به خاطر شما می تپید، که برای دفاع از شما حاضر بود با هزار خطر بجنگد و شما حتی حاضر نبودید با نگاهی به آن پاداش دهید.»
آدلف نیز حالا به معنای جدیدی دست یافته که پیش از آن نه تنها به آن اعتقاد نداشت بلکه اصلا آن را قابل وجود نمی دانست: «عشق، آن چنان با فردی که دوست داریم یکی می شود که حتی در ناکامی، لطف خاص خود را دارد. عشق با واقعیت و با سرنوشت وارد ستیز می شود؛ اشتیاق وافر، عاشق را در مورد قدرتش فریب می دهد و در میان درد و رنج، به شور و شوق می آورد.»
جامعه نه سنتی و نه مدرن قرن نوزدهم، بنژامین کنستان نویسنده را مجبور کرده تا تکلیف رابطه خیانت و گناه را هم مشخص کند. رابطه ای که همه به آن اعتقاد دارند مگر این که خود در آتشش سوخته باشند. وقتی کشیش بالای سر النور می آید، زن که آخرین کلمه ها بر لب هایش است، به آدلف می گوید: «حالا بگذارید، به اعمال دینی ام بپردازم؛ من باید تقاص گناهان زیادی را پس بدهم. شاید عشقم به شما هم گناه بود؛ با این حال اگر موفق شده بودم که شما را سعادتمند کنم، این فکر را نمی کردم.» با این همه کیست که نداند، گناهکار اصلی این خیانت که راوی آن نیز هست، نه النور که آدلف است، مردی که با احساسات پاکش به معشوق خود ضربه می زند: «مسئله مهم در زندگی رنجی است که به دیگران تحمیل می کنیم و هیچ متافیزیکی قادر به توجیه مردی نیست که قلب دوستدارش را تکه تکه کرده است. »
اما داستان این عشق اسفناک که به پایان می رسد، من خواننده دوست دارم تصور کنم آدلف را که در حال بازگشت از راهی است که آمده، قوز کرده، پیرتر شده است و حالا هیچ کسی را در دنیا ندارد که حتی با او جر و بحث کند. با دیدن این تصویر، انگار می کنم که آدلف هم در برگشت همین شعر را با خود تکرار می کند:
گره پر تردید ابروها
می آراید
کروپ ها و کروپ بچه های شهر
می گندد در دهان
لاشه خردجثه کلمات مرده
دو واژه
تنها دو واژه
می شوند پروار:
خائن
و انگار شوربا...
---منتشر شده در سایت شبکه آفتاب---
تماس یا صحبتی در این رابطه نبوده است. من هم شنیدهام گویا یک برنامه تلویزیونی در تبریز نظرسنجی گذاشته و بیشترین رأی را من آوردهام.
مدیرعامل سابق باشگاه تراکتورسازی تبریز تمایل دارد به این باشگاه برگردد چراکه تراکتورسازی را خانه خودش میداند، اما هنوز برای بازگشت او به تراکتور سازی تماسی گرفته نشده تا تمایلش را برای بازگشت به خانه اش اعلام کند.
گفتوگوی ناصر شفق با خبرنگار ایلنا را در زیر می خوانید:
بحث بازگشت شما به تراکتورسازی مطرح شده، در این رابطه صحبت میکنید؟
هنوز اتفاق خاصی نیفتاده و خودم هم این خبرها را شنیدهام، اما تماس یا صحبتی در این رابطه نبوده است. من هم شنیدهام گویا یک برنامه تلویزیونی در تبریز نظرسنجی گذاشته و بیشترین رأی را من آوردهام.
شما برای بازگشت به تراکتور سازی تمایل دارید؟
چون تماسی نداشتهاند، نمیشود در این رابطه اظهارنظر کرد. اول باید تماس بگیرند و بعد صحبت کنیم، اما اگر پبشنهاد بدهند، حتما تمایل خودم را اعلام خواهم کرد. من دلم صددرصد آنجاست چون تراکتورسازی خانه ما است و آدم همیشه دوست دارد در خانه خودش باشد.
اگر پیشنهاد شود، شرط وشروطی برای بازگشت به تراکتورسازی تبریز دارید؟
شرط اول من این است که مردم من را بخواهند و شرط دوم اینکه مسئولان حمایت کنند. تیمهایی که در استانها فعالیت میکنند همواره نیازمند حمایت مسئولان استانی هستند به خاطر اینکه زیر ساختهای فوتبال در اختیار دولت است و باید مسئولان استانی حمایت کنند.
فکر میکنید تراکتورسازی امسال در آسیا نتیجه میگیرد؟
پیش بینی نتیجه در فوتبال کار خیلی نرمالی نیست که بتوانیم بگوییم چه اتفاقی میافتد، اما تراکتورسازی شرایط بالندگی و اوج گرفتن را دارد، چون مربی جوان و جسوری دارد که میتواند نتایج غیر قابل پیشبینی بگیرد. تراکتورسازی بازیکنان جوان و با انگیزهای دارد و البته بعضی از بازیکنان هم از زمان ما در تیم هستند و ترکیبی از جوانها و با تجربهها در تیم حضور دارند.
گروه تراکتور سازی را چطور می بینید؟
گروه تراکتورسازی گروه خوبی است و 2 تیم در این گروه برای اولین بار است که در آسیا بازی میکنند و فکر میکنم تراکتورسازی این توان را دارد که از گروه خودش صعود کند و اگر بتواند در گروهش اول شد، در مرحلهبعدی که حذفی است، میزبان خواهد بود و میزبانی کمک میکند تا به جمع 8 تیم برتر آسیا برسد.
استاد رحیم پور ازغدی در برنامه کوی محبت شبکه دو سیما در شهر نجف اشرف (14 آذر 1393) بیان داشت: همایش اربعین قدرت اهل بیت(ع) را به ابرقدرتها نشان می دهد، من زمانی که وارد نجف شدم به یاد شهدا افتادم .رزمندگان در دهه 60 و در زمان دفاع مقدس هیچ عملیاتی را انجام نمیدادند مگر به اسم امام حسین(ع). بنابراین اولین راهپیمایان به سمت کربلا و حرم امام حسین(ع) رزمندگان دفاع مقدس بودند.
وی افزود: اصل دین جز محبت و عشق نیست و این راهپیماییها هم در جهت محبت به اهل بیت(ع) است البته این راهپیمایی ها برای دشمن هم پیام دارد، در حقیقت ما در این زمان به همگان می گوییم که هزار سال است خون حسین(ع) را با اشکمان زنده نگه داشته ایم.
رحیم پور ازغدی در رابطه با شبهاتی که وهابیت در رابطه با عزداری و توسل و زیارت اهل بیت مطرح می کنند گفت: این ها توسل را قبول ندارند و در عوض به صهیونیستها متوسل میشوند، می گویند نباید زیارت قبر پیامبر را نبوسید اما معتقدند که باید دست ملکه انگلستان را بوسید.
وی تأکید کرد: البته دقت کنیم که در بین شیعه هم جریان انحرافی و افراطی وجود دارد به طوری که این جریانها خودشان از خود مذهب میسازند و بدعت می گذارند البته پیروانشان جاهل اند اما رهبرانشان در این موارد سابقه دارند این ها به ظاهر محب اهل بیت(ع) هستند اما در حقیقت خلاف شرع انجام می دهند.
رحیمپور ازغدی تأکید کرد: شیعه افراطی و وهابیها ظاهرا باهم مخالف هستند اما در حقیقت در یک جبهه هستند، وهابی ها با توسل مشکل دارند و این شیعیان منحرف نیز می گویند خدا را حذف کن، اهل بیت خودشان خدایی می کنند. اولین کسانی که با چنین شیعیانی مخالفت کردند و آن ها را طرد نمودند خود اهل بیت(ع) هستند.
وی در پایان در رابطه با برخی عزاداریها بیان داشت: شکی نیست که عزاداری ها گناهان انسان را پاک می کند اما باید از یاد نبریم که عزاداریها و حتی شادی برای اهل بیت باید به گونه ای باشد که شعائر الهی تعظیم شود نه تحقیر. عده ای تمام پیشانی خود را در بعضی از عزاداری ها زخم و خونی می کنند اما مطمئن باشید کسانی که این گونه عزداری هایی می کنند که شرعا هم قبول نیست اگر روزی به آن ها بگویی برو و با داعش بجنگ می ترسد و نمی رود.
ه گزارش گروه بینالملل خبرگزاری فارس، دو ناتوان ذهنی که در صف انتظار برای اعدام قرار داشتند، در ایالات «جورجیا» و «میسوری» با تزریق مواد سمی اعدام شدند.
شبکه راشاتودی گزارش کرد که در ایالت جورجیا، «رابرت وین هاسلی» حدود ساعت 22:51 به وقت شرقی سه شنبه شب با تزریق مواد سمی اعدام شد زیرا دیوان عالی آمریکا درخواست وی برای تعویق اجرای حکم اعدام را نپذیرفت و دادگاه عالی این ایالت نیز با درخواست وی مخالفت کرده بود.
او در حالی اعدام شد که وکلای وی استدلال کرده بودند که هاسلی ناتوان ذهنی است و از سال 1995 تاکنون به اتهام کشتن معاون کلانتر در صف اعدام قرار گرفته بود.
وکیل مدافع کنونی هاسلی به ان بی سی نیوز گفت هاسلی یک سیاهپوست آمریکایی است که دچار عقبماندگی ذهنی است که حتی وکیل مدافع قبلی او که برای دفاع از او در دادگاه حاضر شده بود، یک الکلی بوده است که به جای آنکه از موکلش دفاع کند نگران بود خود تحت پیگرد قانونی قرار نگیرد.
در میسوری نیز «پائول گودوین» اوایل روز چهارشنبه به وقت محلی (دیروز) علیرغم آنکه عقبمانده ذهنی بود، اعدام شد و دهمین نفری بود که در سال 2014 در این ایالت اعدام میشود.
گودوین در حالی اعدام شد که ضریب هوشی او به گفته وکیل مدافعانش 73 یا حتی پایینتر بوده است و جزء عقب ماندگان ذهنی به حساب می اید.
سازمان عفو بینالملل در ماه اکتبر گزارشی را منتشر کرد که آمریکا به همراه تعدادی از کشورهای دیگر را به دلیل ادامه اعدام عقبماندگان ذهنی که نقض استانداردهای بینالمللی است، مورد انتقاد قرار داد.
فلوریدا، میسوری و تگزاس در سال جاری میلادی در مجموع 28 نفر را اعدام کردهاند و این در حالی است که مجموع اعدامیها در سراسر آمریکا در سال جاری میلادی 34 نفر است.
اجرای حکم اعدام در 32 ایالت از مجموع ایالات آمریکا مجاز است و تگزاس بالاترین تعداد اعدامی را در مقایسه با دیگر ایالات آمریکایی دارد.
اخیراً موارد نقض حقوق بشری در آمریکا برجسته شده است و همین کشور که کشورهای دیگر را به نقض حقوق بشر متهم میکند خود مرتکب نقض حقوق بشر شده است.
روز سهشنبه هفته جاری، کمیته اطلاعات سنا آمریکا گزارشی را منتشر کرد که در آن شیوههای بازجوییهای خشن «سیا» از مظنونین تروریستی بعد از حمله 11 سپتامبر تشریح شده است و نشان میدهد که مأموران سیا از شیوههایی چون غرق مصنوعی، تحقیر جنسی مظنونین، محرومیت از خواب، سرمازدگی و.. برای بازجویی از مظنونین استفاده میکنند.
انتشار این گزارش به گفته بسیاری از تحلیلگران ضربه دیگری بر جایگاه آمریکا در سطح جهان وارد آورده است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930920000275#sthash.YdFEcx9E.dpuf