برنامه ریزی در کشور بر مبنای قانون برنامه و بودجه دارای تجربهچهل ساله است. برنامه های توسعه بر اساس مجموعه ای از اسناد بالادستی مشتمل بر قانون اساسی - سیاست های کلی – چشم انداز در قانون برنامه پنجساله متبلور می شود.
جالب این است که عمل ریختن برنامه کاری در زمان و مکان در برنامه توسعه، پنجساله ریخته می شود. اما جزم اندیشان باید توجه باشند تجربه عملی ریختن برنامه کاری در زمان و مکان در طرح جنگلداری دهساله است و دارای نیم قرن تجربه
از ترم چهارم دانشگاه بود که کم کم با دیدن دخترهای رنگارنگ دانشگاه و با توجه به موقعیت جدید و چهره و اندام زیباش با اون چشم و ابروی مشکی و قد بلندش که باعث می شد مورد توجه هر دختری قرار بگیره ، فهمید که دیگه شوکا تو زندگیش جایی نداره.اون دنیای جدیدی رو پیدا کرده بود که شوکا فرسنگها ازش دور بود.با این فکرها عزمش رو جزم کرد و به سرعت روشو از شوکا برگردوند ،
پشت به او ایستاد با لحنی کاملا جدی گفت :
-تو اشتباه کردی.نباید منتظر من می موندی.
دهان شوکا از این حرف باز موند و یک قدم به عقب برداشت که دوباره صدای احمد بلند شد.
-وقتی که دیگه به دیدنت نیومدم باید می فهمیدی که همه چیز تموم شده.حالا دیگه دنیای من و تو از هم جداست. من یک مرد تحصیل کرده و دکتر این جامعه هستم و تو یک دختر ساده ی روستایی که فقط تا سوم راهنمایی درس خونده.
بعد از گفتن این حرف به طرف شوکا برگشت و نگاه تحقیر آمیزی به سر تا پاش انداخت.با سرش به جایی که اون زن نشسته بود اشاره کرد و گفت:
-اونو ببین ،سر و وضع و قیافشو با خودت مقایسه کن. ببین چقدر فرق دارین. هه ! چطور انتظار داشتی که من بعد از این باز هم به سراغ تو بیام؟
خودت باید خیلی قبل تر می فهمیدی و با یکی از پسرهای روستا که همسطح خودته ازدواج می کردی. واقعا متاسفم.اما من گلاره رو برای ازدواج انتخاب کردم.اونم مثل من تحصیل کردست و ما خیلی خوب همدیگرو درک می کنیم.
و بعد با بی رحمی تیر خلاصی رو به قلب شوکا شلیک کرد:
-گوش کن چی میگم شوکا ، من و گلاره داریم سه روز دیگه برای همیشه از ایران می ریم،الانم فقط برای خداحافظی و آخرین دیدار با خانوادم به اینجا اومدم ،پس بهتره دیگه منو فراموش کنی و بری دنبال زندگی خودت،ما دیگه همو نمی بینیم پس دیگه مزاحمم نشو و منتظرم نباش.
شوکا صدای شکستن غرور و قلبش رو همزمان از درون وجودش شنید و با دهانی باز و چهره ای مسخ شده به احمد خیره موند.
همون لحظه احمد توپ سفید رو از زیر بوته ای پیدا کرد،اونو برداشت و بدون اینکه نگاه دیگه ای به شوکا که در حال فرو ریختن بود بندازه به طرف پایین تپه دوید و به کنار گلاره رفت. به سرعت پالتو و شال گلاره رو برداشت و به دستش داد ، با ریختن آب روی آتیش اونو خاموش کرد و دست گلاره رو گرفت و با خودش برد.
اما شوکا در همون نقطه با بهت و ناباوری به زمین افتاد و تا ساعتی بدون حرکت همونجا موند،دائم حرفهای احمد مثل پتک بر سرش کوبیده می شد و اونو لحظه به لحظه خورد می کرد. بعد از یک ساعت با گیجی از جاش بلند شد و به طرف ده به راه افتاد .
دیشب خواب دیدم که مرده بودم ...
روز اول یه فرشته اومد بم گفت:
چی میخوای؟
بهش گفتم:آب
گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم
روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟
بازم گفتم: آب ...
گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم .....
روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟
بازم گفتم آب ..
گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم....
بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان
گفتم : آب ...
گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم :
چرا اینطوری شده؟؟؟...
گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات
و مادرت برات اشک ریختن ...
روزهفتم فقط رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و
همین قطرات همیشه پاپرجاست...
وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس
سلامتی همه مادرا