گاو برنجی
قربانی را درون گاوی برنجی قرار داده و میبستند؛ سپس آتشی زیر آن روشن میکردند؛ آنقدر این ظرف فلزی را گرم میکردند تا به رنگ زرد گرم در آید؛ این امر باعث میشد تا قربانی پخته و جان خود را از دست دهد.
پرچه اسپانیایی
وسیلهای بسیار ساده است که برای جدا کردن پوست قربانی از بدنش مورد استفاده قرار میگرفت؛ با توجه به شکل آن، هیچ ماهیچه یا استخوانی از پاره شدن در امان نمیماند؛ قربانی را برهنه میکردند، و او را میبستند تا کاملاً بیدفاع شود؛ سپس شکنجه گرها، عمل ناقص کردن قربانی را آغاز میکردند (گاهی در معرض دید عموم). کار خود را معمولاً از پاها شروع کرده و به آهستگی به سمت پشت، سینه، گردن و در نهایت صورت میرسیدند.
صندلی اسپانیایی (صندلی تفتیش عقاید)
برای شکنجه، صندلیهای مختلفی وجود دارد؛ تمامی آنها در یک زمینه مشترک هستند: وجود میخهایی که پشت، زیر دست، زیر پا، و نشیمن گاه، را میپوشاند؛ تعداد میخها در یکی از صندلیها، بین 500 تا 1500 عدد در متغییر بود.
این صندلی میخ دار از وسایل کلیسا در دوران قرون وسطی بود؛ آن دوره مد بود هر کس که عقاید مخالف کلیسا اعم از نظرات علمی، سیاسی، اقتصادی و هنری داشت، روی این صندلی نشانده میشد تا عقاید ضاله و مخربش از سوراخ میخها بیرون بزند؛ کسی که دچار تفتیش میشد، روی صندلی پیچ میشد، میخها قابل تنظیم بودند تا جلو و عقب بروند، میخها را گاهاً حرارت میدادند تا متهم بیشتر شکنجه شود.
برای آنکه قربانی نتواند حرکت کند، مچهای او را به صندلی میبستند؛ در یکی از مدلها، دو وزنه را به بازوها وصل میکردند تا با پایین کشیدن دست ها، میخ ها در بدن قربانی فرو رود و درد او را بیشتر کند؛ در برخی از مدلها، دو سوراخ در زیر صندلی ایجاد میکردند تا شکنجهگر اگر احساس میکرد که قربانی هوشیار است، با استفاده از زغال، بدن او را شدیداً بسوزاند.
این آبکش حرارتی در ایتالیا و اسپانیا تا 300 سال قبل و در آلمان و مرکز اروپا تا 200 سال پیش کلی طرفدار داشت؛ البته بین آنهایی که دور صندلی میایستادند.
له کننده سر
این وسیله، به طور گسترده در دوران قرون وسطی مورد استفاده قرار گرفته است، بخصوص در دوران تفتیش عقاید؛ چانه را بر روی نوار پایینی و سر را در زیر درپوش فوقانی قرار میدادند؛ شکنجهگر به آهستگی پیچ را میچرخاند تا نوار پایینی و درپوش به یکدیگر نزدیک شوند؛ این امر به آسانی موجب له شدن سر میشد.
ابتدا دندانها درون فک خرد میشد؛ سپس قربانی به آرامی و دردی وحشتناک، جان خود را از دست میداد؛ البته پیش از آن، چشمهایش در حدقه فشرده و له میشد.
گلابی غمگین
وسیلهای گلابی شکل این وسیله شامل 4 برگ است که به آرامی از یکدیگر جدا میشوند؛ همان طور که شکنجه گر پیچ بالای وسیله را میچرخاند، این به تصمیم شکنجهگر بستگی دارد تا تنها پوست را پاره کند یا گلابی را به حداکثر اندازه خویش برساند و قربانی را ناقص کند.
راک
راک وسیلهای است که برای جابه جا کردن هر یک از مفاصل بدن قربانی طراحی شده است؛ طنابهایی را به مچ دست و قوزکهای پای قربانی وصل میکنند و سپس بدن قربانی را در جهتهای مخالف میکشند؛ این کار با چرخش غلطکهایی انجام میگیرد که در چهار سوی وسیله قرار دارند.
لوله تمساح
قربانی در داخل لولهای قرار داده میشد که به اندازه کافی برای ورود فرد کافی بود؛ لوله، که میخهایی نوک تیز به شکل دندانهای تمساح داشت و به آرامی فشرده میشد تا قربانی را بیحرکت کند؛ شکنجهگر تنها میتوانست صورت و پاهای قربانی را ببیند؛ با کمک کربن و آتش موجود زیر لوله، شکنجه گر به تدریج لوله را گرم میکرد تا قربانی یا اعتراف کند و یا جان خود را از دست دهد.
گهواره ( یا صندلی) یهودا
گهواره یهودا، یکی از وحشتناکترین شکنجههای دوران قرون وسطی محسوب میشد؛ قربانی را بر روی صندلی به شکل هِرم قرار میدادند پاهای قربانی را به یکدیگر میبستند، طوری که با حرکت یک پا، پای دیگر نیز مجبور به حرکت میشد و این رنج وارده را افزایش میداد؛ این شکنجه میتوانست ادامه یابد، از چند ساعت تا چند روز.
این صندلی در آلمان و اسپانیا کاربرد داشته و ظاهراً آدمهای خوش ذوق به آن «اسب چوبی» هم میگفتهاند؛ اما در انگلیس نوع دیگری از اسب چوبی وجود داشته که در آن، طرف را به جای مرکز ثقل نقطهای، سوار مرکز ثقل خطی میکردهاند؛ در حالی که به پاهایش هم وزنه بسته میشد!
الاغ اسپانیایی
وسیلهای که از یک صفحه برش اصلی با تیغهای است که در بالای آن است و به دو میله متصل شده است؛ قربانی را برهنه کرده و با پاهایی باز از هم بر روی صفحه قرار میدهند، گویی فرد سوار بر الاغ است و تعداد زیادی وزنه به پاهای او وصل میکردند؛ رنج قربانی را میتوانستند با وزنههای سبک یا سنگینتر تنظیم کنند.
سلاخی
در یک مدل از شکنجه از نوع سلاخی، بازوهای قربانی را به یک قطب در بالای سرش میبستند و در همین حال پاهای او از زیر میبستند؛ سپس بدن او را کاملاً برهنه میکردند و شکنجهگر، با کمک یک چاقوی کوچک، پوست قربانی را به آرامی از بدنش کنده و جدا میکرد؛ در اغلب موارد، شکنجهگر پوست صورت را در ابتدا میکَند، و به آرامیکار خود را ادامه میداد تا به پاهای قربانی میرسید؛ بیشتر قربانیان پیش از آنکه شکنجهگر حتی به کمر آنها برسد، جان خود را از دست میدادند.
چرخ کاترین (چرخ شکننده)
احتمالا ً قدمت این روش شکنجه به همان اوایل اختراع چرخ به وسیله بشر میرسد؛ در این روش طرف را به یک چرخ درشکه که خیلی بزرگ بوده، میبستند، سپس چرخ درشکه مورد نظر را به حرکت درآورده و یارو را خوب قل میدادهاند. (احتمالا ً بعدها میکسر هم توسط یکی از قربانیان جان سالم به در برده از این دستگاه، اختراع شده.) بعد هم که چرخ دور گرفت، سعی میکردند با چوب سرعت چرخ را بگیرند.
طبق قوانین فیزیک، میزان ضربه در این روش به اندازه شتاب چرخ و نیروی گریز از مرکز آن بستگی دارد و البته مقاومت فرد استفاده کننده؛ این وسیله در انگلیس و روسیه خیلی طرفدار داشته است.
چهار میخ
این وسیله علاوه بر اینکه میتواند یک وسیله شکنجه مفید و مؤثر باشد، میتواند به عنوان مسابقه «بکش بکش» هم مورد استفاده قرار بگیرد. روی این شبه تخت، 4 دست و پا را میبستند و با 4 اهرم که هر کدام دو به دو و به صورت ضربدری به یک سمت حرکت میکردند، آنها را میکشیدند.
به مرور میزان کشیدگی این اهرمها بیشتر و بیشتر میشد تا بالأخره از یک جایی، بدن طرف شروع به شکاف و پارگی کند؛ اسم خاص این دستگاه Rack است که یعنی: به شدت کشیدن و عذاب دادن.
شکنجه کششی
این سیستم از پرطرفدارترین ابزار شکنجههای کششی در اروپای 500 سال قبل (در زمان اقتدار کلیسا!) بود و شخصیتهای معروفی با آن توفیق سفر به آن دنیا را پیدا کردهاند! ویلیام والاس، جنگجوی ایرلندی که فیلمش هم ساخته شده! (فیلم «شجاع دل») یا جان کوچولو، دوست رابین هود همان خرس گنده کارتون رابین هود از معروفترین قربانیان این وسیله بودهاند.
روش شکنجه کفار در صدر اسلام هم نسخه بدوی همین چهار میخ بود که به جای اهرم، اعمال فشار به صورت دستی انجام میشد؛ سمیه (سلام الله علیها) مادر عمار یاسر و اولین زن شهید در اسلام به همین روش شهید شد.
چکمه آهنی (یا اسپانیائی)
این سیستم خوراک ترکاندن و خرد کردن استخوانهای پاست؛ این روش به خاطر این که در اسپانیا طرفدار داشت به چکمه اسپانیایی هم معروف بود.
جفت پای طرف را تا زانو در یک چکمه آهنی که با پیچ قابلیت تنظیم داشت، میکردند و از بالا هم با تختههای چوب گوه شکل بین زانوها فاصله میانداختند، بعد همزمان چوبها را با چکش از بالا بین زانوها میچسباندند و از پایین هم چکمه را سفت میکردند. این طوری زانوها خرد شده و مچ و انگشتهای پا هم بر اثر فشار له میشود؛ این روش در دکان رماننویسها حسابی طرفدار پیدا کرده و در «مرشد و مارگاریتا» (میخائیل بولگاف) و «گوژ پشت نتردام» (ویکتورهوگو) به آن پرداخته شده است.
پنجه گربه
به این وسیله هیجان انگیز، «قلقلک اسپانیایی» (Spanish tickler) هم میگویند؛ در حالی که ما وجه تسمیه ماجرا را نمیدانیم؛ احتمالا ً خود کسی هم که این اسم را روی این وسیله گذاشته، گیر آن نیفتاده تا این بامزه بازیها یادش برود.
این دستگاه فلزی که در اسپانیای قرون وسطی طرفدار داشته، چنگالهای تیز و بلندی داشت و ابعاد و فاصله سر چنگالها از هم طوری بود که شکنجهگر محترم برای کندن ماهیچهها و پوست زیاد اذیت نشود و البته استخوانها و رگهای اصلی را هم با آنها نکند تا طرف برای فازهای بعدی شکنجه جان داشته باشد. البته لازم به توضیح نیست که برای استفاده بهینه از این شکنجه، طرف را میبستند به صندلی تا زیاد وول نخورد.
گاروت
اگر شهرت بقیه هم الکی به اسم اسپانیاییها در رفته باشد، این یکی واقعاً کار خودشان است. در این روش طرف را خیلی محترمانه به دستگاه و قلاده را به گردنش میانداختند، سپس هر روز با هر چند ساعت یک بار (بستگی به اعصاب شکنجه گر دارد) با اهرمی که پشت گاروت هست، قلاده را سفتتر و سختتر میکردند.
این ابتکار را اسپانیاییها وقتی زدند که سرخ پوستها نسبت به افشای محل اختفای طلایشان خست به خرج داده و چیزی از خودشان بروز نمیدادند؛ ژنرالهای اسپانیایی هم وسیلهای اختراع کردند که طرف زودی نمیرد و فرصت برای احساس طولانی مدت خفگی و فکر کردن به بیارزشی مال دنیا را داشته باشد، گاروت هنوز هم در آمریکای لاتین به کار میرود و جیمز باند معروف هم در چند تا از فیلمهایش از این وسیله استفاده کرده است.
آب
هر چقدر این مایع باعث حیات است، استفاده از آن برای شکنجه، میتواند مسیر حیات را معکوس کند؛ فرو کردن سر در آب، سر و ته آویزان کردن در بشکه آب و با میله زدن به بشکه، از نمونههای متداول شکنجه بوده و هستند.
اما جدیدترین نمونه مورد استفاده نیروهای با محبت مسیحی آمریکایی! در گوانتانامو و عراق بوده، این است که با شلنگ در حلق طرف آب بریزید تا بعد از سیراب شدن به حرف بیاید.
باکره نورمبرگ(تابوت میخ دار)
تابوت میخ دار حاصل تراوش استعداد شکنجهگرهای آلمانی در نورنبرگ است. متهم بخت برگشته را ایستاده داخل تابوت میگذاشتند و بعد با پیچاندن دستگیرههایی که مجموعه میخها را جلو میبرد. همچنین به آهستگی میخها را در اعضا و جوارح فرو میکردند؛ البته میخها را طوری کار گذاشته بودند تا در اعضای حیاتی فرو نرود و متهم برای چند بار رفتن در تابوت توانایی داشته باشد.
اره
البته اره میتواند وسیله مفیدی هم باشد و این نحوه استفاده ماست که میزان تـأثیرگذاری و نحوه کارش را مشخص میکند؛ همان طور که الأن داشتن تلویزیون برای ما از نان شب واجبتر است؛ داشتن اره در اروپای قرون وسطی هم همین وضع را داشته. البته اروپاییها فقط تیر و تخته اره نمیکردند؛ کافی بود کسی چیز کوچکی را از مزرعه آنها بدزدد!
در این روش، دزد بدبخت را از پا به سقف یا درخت آویزان میکردند و شروع میکردند به چیدن شاخ و برگ اضافه طرف که همانا دست و پا و... بود. شاید بگویید چرا برعکسش میکردند؟
برای این که خون در مغز متهم جمع شود و با هدر رفتن بیخودی خون از پا و دست، زود نمیرد و ضمن اعتراف به گناهان، یک زجر ملسی هم بکشد! به این میگویند استفاده بهینه در یک شکنجه مرحله به مرحله! در طى 18 سال به دستور دادگاه تفتیش عقاید، 8 هزار و 860 نفر را با اره شقه کردند.
چنگال کفار
این دستگاه، فک فرد استفاده کننده را خرد میکرد؛ چنگال فلزی که رو به روی هم بسته شده بودند، یکی سمت زیر چانه و یکی هم روی سینه قرار میگرفت و شکنجه گر با پیچاندن پیچ متصل کننده این 2 چنگال به هم، باعث میشد تا چنگال بیشتر فرو برود. دستهای طرف هنگام استفاده ار سیستم از پشت بسته میشد و برای این که چنگالها هم در نروند سیستم را با قلاده به گردن محکم میکردند. این دستگاه اختراع ایتالیاییها بود.
ابزار ریختن ماده مذاب درون گوش
ابزار شکنجه گردن
قفسی برای قرار دادن افراد زنده بدون آب و خوراک تا بپوسند!
قطعه قطعه کردن بدن افراد!
کندن تکههای بدن
پوست افراد را زنده زنده میکندند!
ابزار بریدن زبان
عکسهای بیشتر
بازار شکنجه این روزها حتی در دورهای که آن را عصر جدید میدانیم ادامه دارد؛ حتی با وجود معاهده منع شکنجه در سازمان ملل و کلی قوانین به اصطلاح دموکراسی محور و حقوق بشری! آن قدر بازار شکنجه داغ است که با همه لاپوشانیها، گاهی وقتها از راه عکسها و بلوتوثها، تصاویر هولناکی به بیرون درز میکند؛ مثل ماجرای ابوغریب.
بچه ها یه خورده طولانی شد ولی خواهش میکنم وقت گذاشتم براش لطفا بخونیدش دیگه
سلام دوست جونیام خوبید؟خوشید؟
مابرگشتیم
یعنی صبح یکشنبه رسیدیم
من همون روز که رسیدیم شبش اومدم براتون تقریبا نصف خاطرات
رو نوشتم که سه ساعت از وقتمو گرفت اما آخرش لینک عکسام غیر
مجاز بود و ذخیره نشد وقتی باز گشتو زدم متنی ک نوشته بودم باز
نمیشد رفرش کردم کلش پرید نگید که اینا چه قد بی فکرن ها نه من
خیلی هم به فکر شما بودم شبش از ساعت 20:30 شروع کردم تا
23:30 فقط داشتم مینوشتم اما خوب ذخیره نشد دیگه منم واقعا
آخراش حالم بود نتونستم دوباره بنویسم شرمنده از فرداش هم که
هر روز امتحان و تا ساعت24:00 همش مشغول درس خوندن بودم
اصلا وقت نکردم بیام الان هم که اینجا نصف درسامو نخوندم چون
دیگه حالم از هر چی درسه به هم میخوره ما هم در طی سفر انقدر
تو اتوبوس و قطار بودیم منم که خیلی حساسم دائما سرگیجه دارم
وبا سرگیجه درس میخونم اصن یه وضعی حالم خیلی بده فک کنم
باید برم یه سرم وصل کنم فشارم هم که رو 7 اگه مردم حلال کنید
تا حالا سابقه نداشته من فشارم از 10حد اکثر9 پایین تر بیاد.
خوب زیاد حرف زدم بریم سر خاطرات
نکته:
1-چون خاطره خیلی زیاده تو چند قسمت مینویسم ومیدونم که اگه
همشو هم یه جا بنویسم هیچ کس نمیخوندش.
2-شکلک براتون نمیذارم شرمنده وقت زیاد ندارم
3-اگه اشتباه تایپی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید
بسم الله الرحمن الرحیم
روز چهارشنبه 1393/9/12ساعت12:30 از مدرسه تعطیل شدیم
ساعت14:30 حرکت داشتیم البته حرکت ک نه ولی اون ساعت
باید تو حسینیه علی اکبر رودهن حاظر میشدیم و برامون یه برنامه
داشتن ویک ساعت بعدش راه افتادیم.وقتی رسیدیم جلوی در حسینیه
به بابام گفتم چمدونمو برام میاری؟گفت نه خیر خودت ببرش اونجا
که میری من نیستم که هی برات چمدونتو اینور،اونور کنم هی بهت میگم
وسیله کم بردار گوش نمیکنی ک ولی بچه ها واقعا پشیمون شدم از
اینکه چرا اونقد وسیله برداشته بودم تا همین دیروز هم دست راست
وکتف راستم گرفته بود تازه خوب شده اگه دوباره خواستم برم هیچی
باخودم برنمیدارم خوب اونجا که بابام برام چمدونمو نیاورد مجبور شدم
خودم ببرمش از یه طرف چادر و باید نگه میداشتم از طرفی هم چمدون
مامانم دید نمیتونم ازم چمدونمو گرفت و برام آورد دستش درد نکنه تا
موقعی که سوار اتوبوس ها شدیم همش مامانم برام حملش میکرد
رفتم تو حسینیه داشتم دنبال کیمیا میگشتم که دیدم پیش سوگنده
هردومون جیغ زدیمو پریدیم تو بقل هم کیمیا که میگفت وقتی سوگندو
دیده دهنش وامونده یه خورده همدیگه رو فشار دادیم و بوسیدیم و از
بقل هم اومدیم بیرون آخ ک چقد دلم براش تنگ شده بود قفونش بشم
بعدش هرکی رفت پیش بچه های کلاس خودش چون مربیامون صدامون
زدن برنامه شروع شد ولی کی بود که گوش کنه همه در حال گرفتن
عکس بودیم دسته جمعی،تکی،دونفره،سلفی و... مربیمون هم هی
دعوامون میکردا ولی خوب ما پرروتر از این حرفاییم برنامه تموم شد رفتیم
بیرون مامانم برام چمدونمو اورد بعد از دوساعت جست وجو بین اون همه
ادم کفشامونو پیدا کردیم و رفتیم بیرون اونجا باید از زیر قران رد میشدیم
من از زیر قران رد شدم دیدم مامانم اونور داره دنبالم میگرده از کنار محلی
که قران بود رد شدم و برگشتم عقب کیمیا هم به دنبال من، رفتم پیش
مامانم دوباره از کنارهمون محل رد شدیم و رفتیم حالا اون وسط برادرا و
خواهرای بسیجی گیر دادن شما از زیر قرآن رد نشدین ما میزنیم تو سر
خودمون به خدا رد شدیم اینو قانع میکردیم اون یکی شروع میکرد اصن یه
وضعی خوب رفتیم سمت اتوبوس ها مامانم برام چمدونمو گذاشت بالا
انقد شلوغ بود که جا نبود تکون بخوریم منو کیمی چمدون و ساکمونو
گذاشتیم رو صندلیا و تو فنچول جا به زور خودمونو جا کردیم یه خورده
که خلوت شد همه بچه ها نشستن واتوبوس راه افتاد ساک کیمی رو
گذاشتم رو چمدونم بعد یهو ساک کیمیا افتاد پایین کیمیا سمت پنجره
نشسته بود من خم شدم ساکشو بیارم بالا که یهو کیمی ولو شد رو
من که ساکشو بیاره بالا حالا منم خندم گرفته بود و غش غش میخندیدم
از طرفی هم داشتم له میشدم چشام پر اشک شد تا این کیمی ساکشو
اورد بالا بعدش دیدیم اینطوری که نمیتونیم بشینیم و له میشیم تصمیم
گرفتیم درست کنیم اونجا رو میخواستیم بیایم بیرون وای خدای من
چمدون من گیر کرده بود نمیتونستیم درش بیاریم و باز دوباره صدای
خنده ی منو کیمی به خاطر بی عرضه ودنمون بلند شد یعنی از اعماق
وجودمون میخندیدم هان همش هم میگفتیم آخه دخترخوب راهیان
نور رفتنت چی بود تو که عرضه نداری بالاخره با هزار بد بختی چمدونو
ساک رو بردیم وسط اتوبوس گذاشتیم و نشستیم سر جامون من
تو یه رم اهنگ مجاز ریخته بودم که اونجا گوش کنیم گذاشته بودمش
تو کیف پولم مادر گرامم هم کیف پولمو گذاشته بود در اعماق چمدونم
وسط راه اهنگ گوش کردنمون گرفت حالا نیلوفر اون وسط در جست
وجوی رم مگه پیدا میشد کیمیا هم هی میخندید اخرش هم خودش
اومد پیداش کرد ولی خوب ما چقد هم اهنگ گوش کردیم تازه بد تر
از همه این بود که هندزفریم اتصالی داشت و اون گوشیش که تو گوش
من بود هم دقیقا اتصالی داشت من خر هم فکر میکردم واسه کیمیا
هم همینطوره هی دستکاریش میکردم ودر نهایت فهمیدم نه خیر ایشون
با خیال راحت دارن آهنگ گوش میکنن و فقط واس من بخ بخه که قطع و
وصل میشه تو متن بالا گفتم که حساسم به اتوبوسو اینا تو راه که بودیم
تو اتوبوس گرم شد حالم بد شد پشت سر منو کیمی صبا وراضیه ویاسمن
نشسته بودن که پنجره شون باز میشد دیدم نمیتونم ادامه بدم پاشدم
رفتم صندلی عقب رو پای صبا نشستم کلمو از پنجره کردم بیرون هر
کی از اونجا رد میشد یه شکلکی در میاورد منم اصن محل ندادم چشامو
بسته بودم و توجه نمیکردمتا اینکه بالاخره حالم بهتر شد رفتم سر جام
نشستم و هی میگفتم آی کیموسم دم کاردیامه اسکیژن اسکیژن چرا
رسیدگی نمیکنید(اونو واقعا اسکیژن میگفتما فک نکنید اشتباه تایپی
بوده)واما اینکه کیموس چیه ما جلسه اخری که قبل از رفتنمون زیست
داشتیم درسمون راجع به همین کیموس بود محتویات داخل معده رو
میگن کیموس برای اینکه وقتی غذا بلعیده میشه وارد نای وبینی نشه
باید اپی گلوت پایین بره وحنجره بالا بیاد تا نای بسته شه وزبان کوچک
هم بالا میره ودریچه ی بین هم بسته میشه وغذا مستقیما وارد مری
میشه و در حین بلع غذا تنفس متوقف میشه غذا که وارد مری شد میره
پایین ومیرسه به کاردیا دریچه ی ورودی معده که همیشه منقبضه و
وقتی غذا بهش میرسه باز میشه وغذا وارد معده میشه تو معده هم
بعد از اینکه خوب گوارش شد میره به سمت پایین معده که دریچه ی
پیلور و ورودی روده هست.عمل انعکاس بلع یا درس شیرین استفراغ
وقتی اعصابی که تو گلو هستن یا تو دیواره ی معده قرار دارن تحریک
بشن عمل انعکاس بلع رخ میده وکیموس به سمت بالا میاد وکاردیا باز
میشه کیموسمون از حلقمون میزنه بیرون که به زبان عامیانه بهش میگن
استفراغ.واینکه من به اتوبوس حساسم تو اتوبوس دچار سرگیجه
میشم اعصابم تحریک میشن کیموسم میاد سمت کاردیا ولی من با
رسیدن هوای خنک بهم مانع بالا اومدن کیموسم میشم وگرنه برو بچ
به کل باید اونجا یه تعویض لباسی میداشتند.
بعله کجا بودیم؟اهان کیموس و اینا من که هی کیموس کیموس میکردم
بچه های کلاسمون هم شروع کردن اخ چه لذتی اشت هیچ کی نمیفهمید
ما چی میگیمجز بچه های لاسمون تو کل کاروانمون بچه های تجربی
خیلی کم بودن و بیشتریا ریاضی و انسانی و معماری و... بودن.خلاصه
تو کل سفر از هر 20 تا کلمه ای که میگفتیم یکیش شامل کیموس و کاردیا
وپیلور واپی گلوت بود.رسیدیم راه آهن که یه هواپیما از بالا سرمون گذشت
کیمیا به مربیمون گفت خانوم نگفته بودید قراره سورپرایزمون کنید و با
هواپیما ببریدمون اونم گفت خوب سورپرایز بود دیگه الان هواپیما همینجا
میشینه تو اون هاگیر واگیر پیج دسته ی چمدونم من در رفت گل بود به
سبزه نیز آراسته شد با اون دستش که میشد بکشیش همش حملش
میکردم اینور واونور رفتیم تو راه اهن و چهار تا دونه صندلی پیدا کردیم و
همونجا اتراق کردیم حدودا دوساعت ونیم اونجا منتظر بودیم تا قطار
بیاد در اون حین بچه ها واسه خودشون میگشتن قطار اومد کل مدارس
رودهن ودماوند بودن قرار بود یه طرف رفت بچه ها اتوبوسی باشه یه
طرف کوپه ای یعنی نصف بچه ها رفتشون کوپه ای بود برگشتشون
اتوبوسی نصف دیگر بچه ها رفتشون اتوبوسی بود برگشتشون کوپه ای
از انجایی که ما بسیار خوشبخت میباشیم رفتمون اتوبوسی بود ولی
اشکال نداشت ما بچه های روزای سختیم خخخخ بعله وقتی نشستیم
کیمیا چادرشو دراورد و رفت سمت واگنای دیگه که فضولی کنه که
قطار هم هنوز راه نیفته بود و یه اقاهه اومد تو کیمیا زد تو سرش گفت
خاک برسرم و دوید اومد چادرشو سرش کرد صندلیاش دوبه دو رو به
روی هم بودن منو نگارو کیمیا ومعصومه با هم بودیم قطار که راه افتاد
ما نیز سریع رفتیم سراغ تعویض لباس آخه بهمون گفته بودن اونجا رو
باید با روپوش مدرسه میرفتیم خیلی سخت بود اما گذشت دیگه اول
که من کتونیامو دراوردم وکفش راحتیایی که اورده بودمو پوشیدمو
کیمی دمپایی انگشتی قرمز آورده بود و اونارو پوشید بعدشم مقنعه
هامونو دراوردیم وشال پوشیدیم مربیمون بهمون گیر داد ما هم برای
اینکه دیگه گیر نده شالامونو مث این عربا درست کردیم که پوشیده ی
پوشیده باشیم ولی اون مدل واسه یه دیقه اش بود ما که عرضه نداشتیم
همون شال و روسرمون نگه داریم اون مدلیشو چطوری میخواستیم نگه
داریم اخه بعدش شروع کردیم به گشت وگذار تو واگنا راستی اینو نگفتم
ما خیلی خوش شانسیم خوب واسه همین هم یه مدرسه غیر انتفاعی
به نام اندیشه های فردا تو اتوبوس ما بود هر جا که میرفتیم تو اردوگاه
تو سالن ما بودن تو اتوبوس هم با اونا بودیم آقا اینا یک هیولاهایی بودن
من یه هیولا میگم شما یه هیولا میشنوید هیکلا که اصن نگم غول تشریف
داشتن ادب؟ادب هم تعطیل فحش میدادن در حد لالیگا اخلاق واعصاب؟
زیر خط فقر وحشی؟عین پلنگ مازندران بودن بهشون میگفتی بالا چشت
ابروئه دیگه باید فاتحه خودتو میخوندی همونجا ما هم که کرمو هی بهشون
میگفتیم اندیشه های پس فردا ،اندیشه های دیروز، اندیشه های پریروز،
اندیشه های تومارو،اونا هم نامردی نکردن و یکی از بچه هامونو چنگ
انداختن که مسئول راهیان نور که از سپاه بودن و خیی خانوم خشنی بودن
وخانم امامی نام داشتن دعواشون کردن ماهم اصن به روی خودمون
نیاوردیم که ما تحریکشون کردیم که وحشی شن تازه بد تر از همه این
که یه مربی فقط داشتن اونم به زور سنش 23-24 میشد بخ بخ عین
چیز براشون کار میکرد جرئت نداشت چیزی بهشون بگه تا دعواشون
میشد میومد از مربی ما میپرسید چیکار کنه تو خوابگاه که دخترا دور
مربیه نشسته بودن و با دوست پسراشون تلفنی حرف میزدن اونم
هیچی بهشون نمیگفت یعنی نمیتونست بگه.خوب اونجایی بودم که
تو واگنا مانور میدادیم هر وقت به واگن اینا میرسیدیم برامون لایی
مینداختن بیشورا ما هم که بخ بخ هیچی نمیتونستیم بگیم این کیمیا
با اون هیکلش و استقامتش که هیچ کی نمیتونه بهش زور بگه اونا هر
چی بهش میگفتن واسشون دولا راست میشد وچشم چشم میکرد
دیگه ماهارو تصور کنید خودتون یه بار که داشتیم میرفتیم دستشویی
باید از واگن اونا میگذشتین من درو نبستم یه فحش کریح بهم دادن
که نمیتونم بهتون بگم و چشام چهارتا شده بود اما به روی خودم
نیاوردم و خودشون اومدن درو بستن بچه پررو ها مگه ما نوکرشونیم
فوقش کتکم میزدن بعد کیمیا میومد کمکم کنه از قطار پرتش میکردن
بیرون و منو هم انقد میزدن تا میمردم دیگه بیشتر از این که نبود بود؟
آقا ما بعد از مانور دان برگشتیم سر جامون از انجایی که ما بسیار
خلاق هستیم این ایده زد به سرمون که چار ببندیم از بالای صندلی
که که جای درسته کرده بودن برای وسایلمون به دوگوشه ی صندلیامون
وبرم زیرش وراحت باشیم وکسی مارو نبینه و این کارو کردیم یه ربع
بعدش دوباره رفتیم مانور دهی که دیدیم جل الخالق همه همین
کارو کردن ما هم هی میگفتیم خوب شد ما یه کاری کردیم واقعا زور
داشت ایدمونو دزدیه بودن بیشورا خوب هضمش برامون سخت بود.
بعدش برگشتم سرجاهامون ورفتیم تو لونه هامون و شال و مانتو هامونو
دراوردیم و یه گوشی گذاشته بودیم تو لیوان که صداش بلند تر شه
و اهنگ گوش میکردیم وحرف میزدیم وبعدش هم شام خوردیم وقتی
داشتیم شام میخوردیم صندلی کناریامون که مال یه مدرسه دیگه بودن
یکیشون نوشابه پرید تو گلوش منم داد زدم دکترا این داره میمیره بیاید
کمک بچه های ما هم پایه تو دو سوت اومدن یکی میگفت اپی گلوتتو
ببند یکی میگفت حنجره تو بده بالا یکی میگفت کیموسته اون یکی
میگفت زبان کوچیکه بده بالا نره تو بینیت یعنی چرت و پرت هان دختره
گفت غلط کردم غلط کردم خوب شدم به خدا ما هم با خیال راحت که
یه مریضو از مرگ نجات دادیم برگشتیم سرجاهامون حالا بماند که
نو لونمون چهارنفری چقد شوخی کردیم وخوش گذروندیم که من
الان جزء جزءش رو یادم نیست شرمنده وای اینو بگم ما نصف مسیرو
تو دسشویی گذروندیم این کیمیا هی دشوییش میگرفت میرفتیم دشویی
یک ساعت اون تو میموند میومد جلوی در میگفت نه هنوز تموم نشده
دوباره میرفت اون تو که یه بارش هم برق رفت منم تنها اونجا وایساده
بودم دشویی دقیقا جایی بود که دو تا واگن به هم وصل بودن منم تو
اون تاریکی تنها وایساده بودم واین واگن کناریه هی میرفت اونور میومد
اینور منم قلبم داشت میزد بیرون گفتم نکنه الان واگنا از هم جداشن بعد
به خودم دلداری دادم گفتم نه نیلوفر جونم به این فکر کن که چطوری
این واگنارو به هم متصل کردن که هیچ چیزیش نمیشه وتا اینکه کیمیا
اومد بیرون الحمدالله کارش تموم شده بود رفتیم سر جاهامون دوباره
لباسامونو دراوردیم وآماده شدیم برای خواب .بد بختیمون از این جا شروع
شد قوس صندلیا کاملا مخالف قوس های بدن ما بود تازه یکی از
صندلیایی که معصومه وکیمیا روش نشسته بودن انقد که ما ورجه وورجه
کردیم شکسته بود اولش که تصمیم گرفتیم نشسته بخوابیم کیمیا
چون من از اون سبک تر بودم گفت برم جاش بشینم وگرنه اون دوتا باهم
میفتادن زمین منم که ایثار گر قبول کردم رفتم جاش نشستم معصومه
هر جا مینداختیمش خوابش میبر انداختیمش رو صندلی خوابش برد
انداختیمش رو زمین خوابش برد به قول کیمیا از دیوار اویزونش کردیم
خوابش برد بعد با حالت متفکرانه ای میخوابید ودستشو میذاشت زیر
چونه اش که ما یه چند تا عکس ازش تو خواب گرفتیم تا ساعت 3 صبح
هیچکدوممون به غیر از معصومه نتونست بخوابه هممون در تلاش بودیم
یه جوری خوابمون ببره من که سرمو گذاشتم رو دسته ی صندلی و به
زور سعی کردم بخوابم اما یه ربع کع گذشت کمرم درد گرفت من تو اوج
تفکر بودم ملیکار از اونور داد میزنه نیلوفر؟میگم هان؟میگه پفک میخوری؟
گفتم کوفت بخورم الان وقت پفک خوردنه نگو اونور هم که ملیکا و سمیه
و رومینا و زهرا بودن ملیکا ساعت 2 صبح گشنه اش شده پاشده پفک
خوردن رومینا میگفت اقا ما پفکو خوردیم حالا تشنه مون شده بود آب
هم که نبود نوشابه خوردیم دیدیم همه چی خوردیم الا پاستیل پاستیلا
رو هم خوردیم شنقلن ساعت 2 صبح ببین چه کارایی ک نمیکنن وای
بچه ها اینو یادم رفت بگم چادرمون افتاده بود کیمیا هم موهای افشونش
ریخته بود دورش نگار هم مشغول لبلو زدن بود که دیدم این خانوم
مسئول بد اخلاق داره میاد هی گفتم کیمیا کیمیا نگام کرد وفقط میگفت
هوم آخرش سر کار خانم امامی تشریف اوردن واین دورو دیدن اینارو
میگی سریع سرشونو قایم کردن و رفتن زیر پتو هاشون. ساعت 3 بود
که کیمیا گفت اینطوری نمیشه باید یه فکری بکنیم تصمیم گرفتیم شیفت
شیفت هر دونفرمون بریم پایین بخوابیم و دو نفر رو صندلیا بخوابن اول
معصومه ون گار رفتن پایین منو کیمیا هم خوابیدیم رو صندلیا ساعت 4
بود که صدای یه مرد شنیدم این چادری هم که بسته بودیم افتاده بود
ما هم سر باز و با تی شرت تاپ بودیم که من تا صدای مرد شنیدم تو
خواب عین جت پاشدم که دیدم به به آقا رد و رفت دیدم کیمی بیداره
گفتم این یارو کی بود گفت ولش کن بگیر بخواب ساعتمو نگاه کردم دیدم4
شده نگارو بیدار کردم بیاد بالا بخوابه خودمم رفتم جاش و لی معصومه
رو بیدار نکردم دیدم اصن اون پایین نمیتونم بخوابم پاشدم نشستم کیمی
گفت چرا نمیخوابی؟بخواب دیگه گفتم جا تنگه خفه میشم نمیتون مبخوابم
صندلی کناریامون یکیشون نخوابیده وبد و نشسته بود کیمیا گفت عزیزم
تو که نمیخوابی میشه من بیام جات بخوابم؟اونم قبول رد کیمی رفت
جاش منم رفتم جای کیمی و خوابیدم یه نیبم ساعتی ولی کیمیا اون شب
اصن نخوابید ومث مامانا مراقب ما ها بود که یه وقت سردمون نشه گردنمون
بد نیفته و... ساعت 4:45 بود که با کیمی رفتیم دشویی برگشتیم خانم
امامی گفت هر کی میخواد نماز بخونه بره وضو بگیره وآماده باشه منو کیمی
معصومه و نگارو بیدار کردیم گفتیم بچه ها پاشید واسه نماز بریم بیرون
حال و هوامون هم عوض شه اینا هم قبول کردن رفتیم وضو گرفتیم و
پیاده شدیم رفتیم واسه نماز این کیمی شنقله هم دیوارو ندید رفت تو
دیوار وای چقد بهش خندیدم بچه ها تو سفر عمده مشکلمون شارژ
گوشیامون بود تا پریز میدیدم حمله میکردیم سمتش تو نماز خونه معصومه
گفت کی شارژرشو اورده من گوشیمخاموشه شارزرمو دادم بهش گوشیش
6% شارژ شد و برگشتیم تو قطار وای اون موقع چه قد آسمون قشنگ
بود چند تا عکس هم اونجا گرفتیم من فقط اسمونشو میبرم وبراتون
میذارم خوب فک کنم تا اینجا بس باشه دیگه بقیه اش هم باشه
واسه بعد.
فردا هم میخوام با بچه ها مشورت کنم که عایا براتو عکسامونو بذارم یا
نه اگه راضی بودن فقط عکس اونایی که قبول کردن رو براتون میذارم
1ساعت ونیمه دارم مینویسم مراقب خودتون باشید شب خوش فعلا