همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

مدرس بی خانواده ی خانواده های ایرانی

به گزارش کردستان وب به نقل از وبلاگ سقز کورد:

مدرس بی خانواده ی خانواده های ایرانی، دانشگاه نرفته ولی دکترای آموزش دارد و در عین حال هم مجانی و خصوصی تدریس می کند.

یادش بخیر کلاس اول ابتدایی رو، زمانی که رفتن به مدرسه تا یکی دو سال برامون سخت بود و دست در دست والدینمون راه مدرسه رو می پیمودیم، لحظات شیرینی داشتیم در دنیای کودکانه مان جز بازی و صداقت فکرمون به جایی منحرف نمی شد، اوقات فراغتمون توپ پلاستیکیمون بود و تلویزیون سیاه و سفیدی که سه شبکه بیشتر نداشت نه مثل امروز که هر خونه هزاران شبکه جورواجور دارن.از بزرگ شدن و گذشت زمان حسرت می خوردم، گذشت زمانی که داشت رنگ و روی شهرمو عوض می کرد، گذشتی که پوشش ها، گفتارها و تا حدی فرهنگ این جامعه رو دچار تغییر کرد.

بیشتر بخوانید

دیدگاه حاج مصطفی به مد و لباس

حاج مصطفی بصیرت خاصی نسبت به مد و لباس داشت.

از نظر حاجی انقلاب فقط انقلابی عمومی نبود بلکه انقلابی بود که سبب شد در ذهن خیلی از جوانان ایران نیز انقلابی عظیم صورت بگیرد و جوانان این کشور با تمام وجود به راز و رموز انواع مد لباس و تمام مقاصد سیاسی و اجتماعی نهفته در پشت اونها پی ببرن و بازنگری اساسی در مدل لباس پوشیدن خود انجام دهند.

حاج مصطفی عاشق لباس های سنتی و طرح های سنتی اصیل ایرانی بود. می گفت زیبایی خاصی دارند که همه نقوش و طرح هاشون یه جورایی از مفاهیم و آثار دینی خودمون گرفته شده و برای همون ترکیب رنگ و ظاهرشون به آدم آرامش روحی و معنوی میده.

یکی از راه های تشویقش یرای استفاده این لباس ها این بود که فرقی نمی کرد قیمتشون چقدر باشه، وقتی مثلا یه مانتو با طرح سنتی می دید سریع برای خانواده می خرید.

می گفت قشنگه، خیلی قشنگه، باید خرید.

همیشه ناراحت بود که چرا ما رو دارن از این فرهنگ و طرح های زیبای سنتی که حجابشون هم کامله دور می کنن و به جای اون لباس های تنگ و مدل های تند و تیز غربی رو به خورد جوونای این مملکت می دن.

کلا رابطه خوبی با پارچه لی نداشت. حاجی می گفت آمریکایی ها دنبال یه پارچه محکم و مقاوم برای کارگرهای معدن و کارخانجاتشون بودن که پارچه لی رو طراحی کردن.

این لباس در حقیقت لباس کارگرهای آمریکایی و غربیه. بعدش دنبال سود بودن تلاش کردن با استفاده از هنرپیشه ها و تبلیغات اون رو به یک مد تبدیل کنن و به خورد مردم بدن تا سود کلانی بدست بیارن.

حالا ما با خریدن و پوشیدن لباس های لی، به پولدار شدن اونا کمک می کنیم و تبلیغ فرهنگشون رو می کنیم. اینطوری روزبروز از فرهنگ اصیل خودمون هم دور میشیم.

آگاهی کامل از مدها و گروه های منحرف فرهنگی سبب می شد که حاج مصطفی با مدهایی که اونا دارن رواج میدن هم آشنایی کامل داشته باشه.

دختر حاجی تعریف می کرد که توی مدرسه یه مدتی بود بچه ها شلوار های کتون قرمز می پوشیدن. این شلوارها توی سطح شهر مد شده بودن و رنگ قرمزشون هم قشنگی خاصی برای دخترا داشت. اما قضیه این بود که یک گروه منحرف، تلاش کرده بود تا این شلوار توی سطح شهر پخش بشه و یه جوری نشونه ای باشه برای اهداف خاصی که این گروه داشت. یعنی من عضو این گروهم و برای روابط ..... مشکلی ندارم و ....

دختر حاجی می گفت از اونجایی که همکلاسی هام تعدادی این شلوار رو می پوشیدن و رنگ قرمزش رو هم دوست داشتم، من که در عالم دوران راهنمایی خودم بودم و از چیزی خبر نداشتم، به مادر گفتم که یدونه از این شلوارها برام بخرن. قیمتشون هم نسبت به شلوارهای دیگه خیلی گرون تر بود. مادر با حاجی در میون گذاشته بودن و بابای مهربونم من رو صدا زدن و کپی هایی از مارک ها، نشونه های این گروه رو نشون دادن و کمی هم گفتن که اینا آدمای شیطان صفتین و .....

نتیجه این شد که گفتن اگر خیلی دوست داری من به مامان پول می دم تا این شلوار رو برات بخره ولی توی خونه بپوش. من که از استدلال پدر خوشحال بودم ، علاقه مند شدم تا توی خونه بپوشم و اینجوری اون احساس نداشتن شلوار قرمز کتون رو کنترل کنم. فرداییش رفتیم به پاساژ امیر رشت تا اون شلوار رو بخریم. وقتی با قیمتش روبرو شدم، دلم نیومد این همه پول رو بدم تا اونو توی خونه بپوشم.

با اصرار خودم مادر رو منصرق کردم و شاد و خندون و پرافتخار از داشتن چنین پدر و مادری راهی خونه شدم.

دیگه تو مدرسه اون شلوارا برام جذاب نبودن، و یاد گرفتم که به مد در لباس طوری دیگه نگاه کنم.

حاج مصطفی حاضر بود پول هم بده، ولی هم میل داشتن اون لباس رو در وجود دخترش برآورده کنه و هم چراغ هدایتی بشه برای همیشه توی زندگی دخترش تا با دقت و مراقبت و چشم بصیر سراغ خواسته هاش بره.

حساسیت حاجی روی مد و مدل لباس همیشه مستدل و جالب بود.

 

 

تهیه پارچه وتولید انواع ینیفرم مدارس (کلی – جزئی )

 

تهیه پارچه وتولید انواع لباس فرم مدارس (کلی – جزئی  

ینیفرم مدارس پسرانه

   ینیفرم پسرانه در مدلهای ساده و خرجکاردار چهارخانه - مدل ژیله ای  با شلوار در رنگهای سرمه ای یشمی ابی  زرشکی کاربنی طوسی و ...تولید میشود. توضیح ان که این پارچه ایرانی ازجنس ویسکوز فلامنت بوده که در اصفهان بافته و تکمیل میشود و در باندهای مختلف در تهران عرضه میگردد نوع درجه یک آن رنگ پس نمیدهد و کرک سفید نمیزند و بافت نرمی دارد و مانع حساسیت پوستی میشود . و غالبا دربسته های هشت طاقه ای فروخته میشود  نوع درجه دو آن ارزانتر است و کیفیت رنگ تیره تر و لاک ندارد و رنگ ان پس از چند بار شستشو کمرنگ میشود ونخهای سفیدی که رنگ به خود نگرفته نمایان میشود وغالبا هنگام دوخت دست را رنگی کرده و پرزهای ریزی درهوا منتشر میکند           

ژیله , شلوار و پیراهن مدرسه

 

 جنس پارچه برای تولید ژیله شلوار , کجرا ترگال – پارچه مطهری , کتان , لی  بهترین نوع پارچه لی است که بافت خوبی دارد , نوع پارچه کشی , نرم و درجه ان به وزن پارچه است . در پارچه های ترگال کجرا    اگر ژیله استر داشته باشد کیفیت کار بالا میرود . شلوار پشت کشداربوده ودارای دوجیب . پیراهن از جنس تترون درجه یک   بافت نرم و محکمی دارد کرک ورنگ بخود نمیگیرد و یک سال دوام دارد  

کاپشن شلوار ورزشی مدرسه پسرانه و دختران

 

از جنس میکرو بافتی نرم کاملا سبک و عرق گیری مناسب دارد و هوا را از خود عبور میدهد نوع پارچه حالتی از مخمل دارد و در رنگهای سرمهای با استین قرمز – سرمه ای بااستین زرد – صورتی پرنگ بااستین صورتی کمرنگ  دخترانه .واستری از جنس تور ارائه میشود.                                                                       

طراحی وگلدوزی ارم و شماره روی سینه لباس فرم 

 

جهت ارسال کاتالگ  ازنوع مدلها و رنگها مدیران محترم ادرس مدرسه با ذکر نام مدرسه وتلفن را برای ما ایمیل ویا پیام کوتاه کنند . (ارسال در تهران و شهرستانها )

جایگزین مناسب برای گوشت قرمز

اگر جزو کسانی هستید که ماهی سالمون را از رژیم غذایی تان حفظ کرده اید، باید در تصمیم تان تجدید نظر کنید. این ماهی که گوشت سفت و بسیار چربی دارد، سرشار از اسیدهای آمینه، مواد معدنی مانند ید، کلسیم، فسفر، سلنیوم، آهن، سدیم، پتاسیم و ویتامین های ب 12، آ و د است.

میزان مصرف ماهی سالمون

به گزارش گروه سلامت و بهداشت قدس آنلاین، برخی از مردم معتقدند، ماهی های پرورشی حاوی مواد سمی هستند، اما نتایج بررسی های دانشمندان مدرسه تغذیه و پزشکی دانشگاه اسلو در نروژ نشان داده تفاوتی میان گونه های وحشی و پرورشی ماهی ها - به خصوص سالمون - وجود ندارد.

افرادی که بیش از دو وعده در هفته ماهی می خورند - بیش از 150 گرم - بهتر است علاوه بر سالمون، انواع دیگر ماهی را نیز در رژیم غذایی شان بگنجانید. مصرف چه مقدار ماهی کافی است: 300 گرم در طول هفته

نکات مهم در خرید ماهی سالمون

باید ماهی انتخاب کنید که تازه، مرطوب، براق، روشن و استوار باشد. خرید و مصرف فیله منجمد یا کنسرو شده این ماهی که با کلسیم غنی شده اند برای کودکان و بانوان مفید است.  

خواص درمانی

مصرف دو وعده ماهی سالمون - که جایگزین مناسبی برای گوشت قرمز است - در هفته ممکن است خطر مرگ ناشی از بیماری قلب و عروق و بروز حمله قلبی را تا 44 درصد کاهش دهد. نتایج پژوهش های 30 ساله دانشمندان سوئدی بر روی بیش از شش هزار مرد نشان داد، کسانی که دست کم دو وعده در هفته ماهی چرب می خورند، یک سوم کمتر از سایر مردانی که چنین نمی کنند در معرض ابتلا به سرطان پروستات قرار دارند. همچنین، محققان مدرسه انجمن روان پزشکی آمریکا دریافته اند، افرادی که میزان اسیدهای چرب امگا 3 خون شان بالا است، 53 درصد کمتر از سایر افراد افسرده می شوند.

یکشنبه ها ی لعنتی

بچه که بودم یکشنبه ها را خیلی دوست داشتم بیشترش به خاطر مدرسه بود لابد. شنبه ها صبح عزا می گرفتم برای مدرسه رفتن دلم می خواست مثل جمعه بخوابم و مادرم مثل فیلمی که روی دور تند گذاشته اند بین آشپزخانه و هال ندود و هی مثل پتک توی سرمان نکوبد که دیر شد دیر شد که من از لج او و مدرسه و مشقهای نصفه نیمه نوشته شده ام موهایم را شانه نکنم و صورتم را نشویم و فقط دستهایم را خیس کنم و بکشم روی صورتم تا مامان بهم گیر ندهد

شنبه که تمام می شد یک نفس راحت می کشیدم تازه انگار می افتادم روی روال زندگی نه مشکل صبح بلند شدن داشتم نه بی حوصلگی سر کلاس انگار هفته من یک روز با تاخیر شروع می شد حمید هم می گفت همین حال را دارد با این فرق که او به یک علت شنبه را دوست داشت آن هم این بود که پول توجیبی از بابا می گرفت و احساس ثروتمندبودن داشت معمولا هم وسط هفته تمامش می کرد و دست به دامن من می شد که پول قرض بدهم بهش اما من همان اول هفته پولم را به مامان می دادم تا جمع کند و برای من النگوی فنری بخرد از همان ها که دخترخاله لیلا داشت و من سالها حسرتش را داشتم  یکشنبه ها انگار همه مهربانتر بودند الان همه روزها یکی است برایم  سعید برایم روز نگذاشته هفته نگذاشته ماه نگذاشته آن چندر غازی که از شرکت می گیرد فقط هفته اول ماه کفافمان رامی دهد بعدش دیگر حقوق من است که به زور می کشانمش تا آخر برج آن هم اگر این دو تا بچه قوزی بالا نیاورند و مدرسه شان چیزی نخواهد  و مریض نشنود و هزار کوفت دیگر

 توی شرکت یک حساب دیگری است برای روزها. روزها دو دسته اند یا یک شنبه اند یا نیستند . یا به عبارت صحیحتر یا یک شنبه اند یا در انتظار یک شنبه . همه اش هم زیر سر نوشین است سعید می گوید نگوییم یک شنبه بگوییم عشقنبه. دیگر این اصطلاح توی شرکت جا افتاده است سعید اگر بعد نود بوقی من و بچه ها را ببرد رستوران به آن روز هم می گوید عشقنبه می گوید بفرما خانوم جان هی به این نوشین حسادت نکن این هم عشقنبه ما . نوشین آچار فرانسه شرکت است مثلا معاون فروش است ولی همه کاری می کند هر جای شرکت لنگ شود نوشین را صدا می کنند سعید می گوید یک تضاد عجیبی در این زن است یک مرد کامل است با ظاهر یک زن شیک و آلامد راست می گوید . من نمی دانم صبح کی از خواب بلند می شود که با آرایش کامل می آید اداره خط اتوی مانتوهایش همیشه تازه است با آن ناخن های بلند کاشته طراحی شده وقتی دستش را بالا می برد و سر کارمندها داد می کشد نمی دانم آنها بیشتر عصبانی می شوند یا خنده شان می گیرد نوشین فقط یک موقع زن است عشقنبه ها و وقتی با حامد تلفنی حرف می زند روزی یک ساعت با تلفن حرف می زند با لطیف ترین صدایی که ممکن است یک زن داشته باشد سعید می گوید اینها دیگر شورش را درآورده اند اصولا وقتی یک زن و شوهر می روند زیر یک سقف دیگر حرفهایشان ته می کشد اینها چه حرفی دارند هر روز هر روز نوشین یک ساعت تمام معمولا هم وقت ناهار با حامد حرف می زند به قول سعید ساعت شارژش است هر کسی نوشین را کار داشته باشد سعید می گوید به شارژر وصله نمی تونه بیاد من برای همین چیزها اتاقم را عوض کردم این که عرض سه سال از کارمند  دبیرخانه بشود معاون فروش این که کارانه اش از همه کارمندان قسمت فر وش بیشتر باشد این که درهفته یک نصفه روز کامل برود با شوهر جانش پیک نیک و سر ماه هم بهترین کارانه مال او باشد منصفانه نیست ولی آقای مدیر انقدر بهش پرو بال داده است که جرات نمی کنیم حرف بزنیم بعضیها می گویند حامد از دوستان صمیمی آقای سلیمی  است برای همین انقدر هوای زنش را دارد ولی این منطقی نیست توی این شرکت حداقل ما ده نفر را می شناسیم از اقوام سلیمی هستند تازه اینها یی که ما فهمیدیم و لو رفته اند و سلیمی چنین باجهایی به آنها نمی دهد اگر این قدر نوشین عاشق شوهرش نبود اگر نمی دیدم که زن سلیمی چه رابطه صمیمانه ای با نوشین دارد می گفتم لابد خدای ناکرده سرو سری با هم دارند ولی اینها هم نیست عشقنبه ها هم که اگر سنگ از آسمان ببارد اگر مهمترین جلسه اداری شرکت برگزار شود خانم کیفش را می اندازد روی دوشش و می رود برای صرف ناهار عاشقانه هر چقدر هم که بگویم روزیش این است و قسمتش است و خدا را شکر ته دلم می سوزد و هی با خودم می پرسم من چی ندارم که او دارد ؟ که سعید حتی روز تولدم را هم یادش نمی ماندو اگر بچه ها به رویش بیاورند بی خیال می گوید این قرتی بازیها مال ما نیست یا می زند به دنده شوخی که هر روز روز تولد سپیده است اگر تنبل نباشیدو زود بلند شوید می بینید بعد که می بیند بچه ها دلخورند می گوید بابا جان ما قدیمی ها بهانه نمی خواهیم برای محبت آره ارواح عمه اش کدام محبت این را هم برای خاطرجمعی بچه ها و به قول مشاورشان تامین امنیت روانی آنها می گوید وگرنه به من همان طور نگاه می کند که به لامپهای تولیدی شرکت مخصوصا وقتی با خنده می گوید به سلیمی مهندس جان می دانی ما زن تولید می کنیم بعد همه شان دست می گیرندکه بعله زن چراغ خانه است بهشتی که مجرد است می پرد وسط و می گوید ولی کاش هم کم مصرف بود هم کم عمر

نوشین بی غیرت غش غش می خندد من تیکه می اندازم که ولی معمولا قدر پر مصرفش را می دانند و برای زیاد شدن عمرش هر کاری می کنند سعید به روی خودش نمی آورد و برای نشان ندادن پشت صحنه زندگیش می گوید البته ما شانس آوردیم، کم مصرف با کیفیت  و پر نور  است چراغ ما خدا نورش را از سر ما کم نکند.

 خوبی همکار بودن این است که به دروغ هم شده ناچار می شوی نقش یک مرد حامی و یک زن خیلی خیلی فداکار را بازی کنی و همکاران مشترک باعث می شوند جرات درددل پیدا نکنی و ما چقدر به همین نقابها دلخوشیم انگار آرزویم باشد راستش آرزویم هست گاهی جای نوشین باشم وقتی ته صحبتهای تلفنی هر روزش می گوید من هم می گوید نه اول تو گوشی رو بگذار یا وقتی با لبخندی دستمال کاغذی را برمی دارد و جای رژش را از روی گوشی سفید پاک می کند یا وقتی عشقنبه ها با شوق و ذوق از آن قرار عاشقانه برمی گردد و دادمی زند من اومدم تو رو خدا بلند نشید آره می دونم دلتون برام یک ذره شده بود و انوقت انگار اسطوره شادی طلوع کرده باشد که همه مخصوصا مردها مقهور این همه شادی می شوند و رقابت می کنند برای خوشامد گویی و مزه پراندن و تصدقهای مودبانه ....خودم بارها شنیدم می گویند به این می گن زن ولی کی جرات می کند بهشان بگوید شما چقدر شبیه حامدید؟  برای همین بود که اتاقم را عوض کردم سعید را نمی شود عوض کرد چرا دروغ من هم عوض نمی شوم ولی اتاق را می شود عوض کرد می شود ندید می شود هدفون را بگذارم توی گوشم تا صدای من اومدم و من رفتم را نشنوم مریم می گوید این قرتی بازی های از این است که بچه ندارند می گوید من مطمئنم شوهرش بچه دار نمی شود دارد این جوری باج می دهد که نوشین را نگه دارد ولی سعید می گوید نقل این حرفا نیست کاریزما دارد جای خواهری .جای خواهریش را  محکم می گوید که من دهانم بسته شود ولی من می گویم خوب هفت سال ازدواج کرده اند به نظرت دیر نیست سعید کلافه می گوید: بس کن سپید ه خدا رو شکر بین این همه طلاق و دعوا و مرافعه دو نفر هستند که با هم خوبند چکار به چرایش داریم حسرت توی صدایش را نمی تواند پنهان کند وقتی می گوید خدا کند همیشه همین طور با هم خوب باشند

ولی مشکوک است مشکوک است که سه سال است هیچ کس حامد را ندیده و حامد همیشه صدایش بوده حرفش بوده تمام عشقنبه ها رویای کارکنان شرکت بوده اما حتی توی مهمانی آخر سال که همه با خانواده می آیند نوشین و حامد نیامده اند توی این سه سال نوشین هر بار یک بهانه ای آورده ،سفر بیماری ماموریت کاری  مریم می گویدمی ترسد چشم بخورند با هم دیده شوند باور کن این زن جادو دارد  نوشین می گوید حامد توی کار بورس است  و دو تا خانه تا به حال به اسم نوشین کرده قبلا کار دولتی داشته ولی دیده نمی تواند با آب باریکه بسازد اینها را البته نوشین می گوید الله ا علم

فصل

حالا امروز عشقنبه است  ساعت یازده است هنوز نوشین نیامده  گفته بودمی روند مسافرت از سه شنبه گفت می روند کویر قرار بود شترسواری هم بکنند می خواستند بروند کویر لوت کلوت ها را ببیند نوشین می گفت یک شهر خیالی آنجاست شهری که از زیر شنها سر درآورده راست می گفت من خودم عکس کلوتها را توی اینترنت دیدم قشنگ بودند به سعید نشانشان دادم کفت شن هم دیدن داردآخر ؟ کجایش شبیه شهر است گفت آدم باید خیلی مشنگ باشد که این همه راه بکوبد برود کرمان چهار تا تپه شنی را ببیند نوشین می گفت دلم می خواهد بروم توی آن شنها گم بشوم گفت میدانی آنجا اصلا باکتری وجود ندارد یعنی اگر بمیری جسدت تجزیه نمی شود این خیلی خوب است دلم می خواهد من و حامد همان جا بمیریم گفتم خدا نکند و صفحه را بستم گفتم ولی می گویند توی خلوت کویر آدم خودش را پیدا می کند گم نمی شد یک جایی است که خودت هستی و خدا می گویندخدای کویر خیلی نزدیک است آشفته بود گفت : خدا همیشه نزدیک است ما دور می شویم خنده ام گرفت اصلا به نوشین نمی آمد این حرفها این طور نشان می داد که اصلا اعتقادی ندارد به این چیزها یکهو گفت تو به معجزه اعتقاد داری؟ گفتم لابد با خودت فکر کردی توی طوفان شن گم شوی بعد از شش ماه زیر شنها سالم پیدایت کنندو بگویند معجزه بود هان؟ اگر این جوری است من به معجزه اعتقادی ندارم .گفت راست می گی معجزه تو قصه هاست یک جوری گفت با بغض

امروز مردها دست گرفته اند که لابد نوشین و حامد رفته اند کله پاچه بزنند بعد هم زیرزیرکی می خندند من می روم توی اتاقم تا راحت شوخیهاشان را بکنند واز  خاله زنکی های مردانه شان لذت ببرند صدای  امین مسوول دفتر سلیمی می آید که می گوید : موبایلشان هنوز  خاموش است آقای سلیمی

آقای سلیمی از اتاقش می آید بیرون و صدایش می آیدکه به امیری می گوید بگو ماشین را از پارکینک بیاورند بیرون سعید می آید توی اتاق ما و می گوید فکر کنم تاکسی درمی شده اند توی کویر. فکرش را بکن و دست من را می گیرد و با چشمهای وق زده به سقف خیره می شود

-( این جوری خشک شده اند )

می گویم : درد ، خدا نکنه

آقای سلیمی وقتی برمی گردد چشمهایش سرخند مردها می روند توی اتاقش چیزی توی دلم می ریزد بلند می شوم پنجره اتاق را می بندم درختها یک سره لباس زرد پوشیده اند چرا نفهمیده بودم انقدر پاییز شده درختها از بالا چقدر با شکوهند

حامد مرده

سرم را برمی گردانم سعید تقریبا افتاده است روی صندلی

چی ؟

حامد مرده

یا علی یعنی نوشین هم مرده

اونم دیگه مرده و زنده اش یکیه

توی راهرو بوی سیگار می آید من تا به حال نمی دانستم که این قدر همکار سیگاری دارم زنها می روند توی راهرو پچ پچ می کنند صدای گریه می آید

چرااااااا تصادف کردند ؟ مگه با تور نرفتند ؟

- توری در کار نبوده سفری نبوده حامد اعدام شده صبح چهارشنبه سه سال پیش با یک کیلو هرویین تو جاده کرمان گرفتنش نوشین همه تلاشش رو می کنه که حکمو برگردونه ولی نمی تونه  نمی دونسته حامد چی کار می کنه ولی وقتی می فهمه می گه نمی گذارم اعدامت کنند

تمام این سه سال یک شنبه ها می رفته ملاقات. سپیده باورت می شه ؟ گفته می خوام این سه سال خوب زندگی کنه سلیمی می دونسته واسه همین کمکش می کرده . حتی پول تو جیبی زندان حامد هم  نوشین می داده خرج مادر حامدم می داده

حالا هم گفته نمی خوام کسی رو ببینم به سلیمی گفته کسی نیاد خونه اش گفته از ما خجالت می کشه به خاطر دروغاش گفته حامد از وقتی  حکم اعدامش رو گرفت مرده بود باید زنده نگهش می داشتم باید عاشقش می شدم تا دردمردن رو نفهمه می فهمی سپیده  ؟ وای نوشین چی کار کردی ؟

صدای سعید را نمی شنوم فقط لبهاش تکان می خورد .نوشین چه کار کردی شهر خیالیت را باد برد نوشین  

سعید دستش را می گذارد روی شانه ام سرم را بی پروا می گذارم روی شانه اش تا بهتم را خالی کنم  باید از نوشین بپرسم چطور روی شانه های کویر قصر ساخته بود