قسم به دی ماه
آنگاه که امتحانات آغاز شود
آن هنگام که برگه های امتحانی توزیع شود و مراقبین شدیدالعمل به کار خود مشغول شوند
در این هنگام نه وای فای مجانی دانشگاه و نه اینترنت 3G سیمکارت فریادرس شماست
پس وای بر کسانی که در زمان فرجه ی امتحانات مشغول گردش در فیسبوک و لاین و واتس اپ بودند
آنانی که پس از اعلام نتایج امتحانات می گویند ای کاش هرگز به دانشگاه وارد نمی شدیم
پس آیا استادانی از جنس خودتان برایتان نفرستادیم و شما را از عواقب مشروطی بیم ندادیم
در این هنگام مشروطیان به ادمین های فیسبوک و مدیر گروه های لاین روی می آورند
ولی آن ها نیز در جواب می گویند
ما فقط شما را invite کردیم و این خود شما بودید که confirm کردید
پس نه شما فریاد رس مایید و نه ما فریادرس شما
آری این است سزای مشروطیان و چه بد جایگاهیست
با سلام و خسته نباشید…
من دانش آموز سال چهارم رشته ریاضی ام…استعداد و علاقه زیادی توی درس زبان انگلیسی دارم،طوری ک تافلم رو گرفتم و مشغول تدریس توی موسساتم و توی آزمونای شبیه سازی کنکور منحصرا زبان قلمچی همیشه تک رقمی کشورم…
با چندنفر صحبت کردم و یکی بهم گفت ک ادبیات انگلیسی دانشگاه تهرانو توی انتخاب رشته بزنم،یکی گفت دانشگاه شهیدبهشتی و یکی دیگه گفت برو تربیت معلم…
راستش هدفم از انتخاب زبان این بوده ک دکترای ادبیاتمو بگیرمو توی دانشگاه مشغول تدریس شم،ولی شنیدم ک تعداد کسایی ک دکترای زبان دارن خیلی زیاد شده (بخاطر پذیرش های دانشگاه ازاد) و شغل بلاتصدی ام کمیاب…
سوال اولم اینه ک چ دانشگاهی برم؟تهران ، بهشتی ، تربیت معلم؟
و سوال دومم اینه ک درسته زبان اشباع شده؟یعنی ممکنه دکترامو از دانشگاه تهران بگیرمو همچنان بیکارباشم؟چیکارکنم؟
واقعا ممنون میشم راهنماییم کنید
ببخشید سرتونو درد آوردم
پاسخ در بخش ادامه مطلب:
بعد از ساعتی کار کردن دیگه طاقت موندنش تموم شد از زمین بیرون اومد و به طرف رودخانه حرکت کرد .آروم آروم به طرف پشت درختها و همون میعادگاه همیشگی رفت ، جایی که کمتر کسی مسیرش به اونجا میوفتاد ،آخه فاصله زیادی با باغها و زمینهای کشاورزی داشت و تو دل جنگل بود.
وقتی بعد از یک ساعت پیاده روی به اونجا رسید ، پای درخت راش بزرگی که شاهد تمام اشک ها و درد دلهاش تو این سالهای دوری بود نشست و ناخودآگاه اشکاش جاری شد. چهره اون زن جوان که فقط چند لحظه دیده بود جلوی چشماش جون گرفت.
زن واقعا زیبایی بود. قد نسبتا بلند و اندام ظریفی داشت ،پوستش مثل شوکا سفید بود و موهای طلاییش از زیر شال صورتی رنگش بیرون ریخته بود. آرایش غلیظی رو چهرش بود که صورت شوکا تا بحال هرگز ذره ای از اون رو به خودش ندیده بود. با خودش فکر کرد: یعنی احمد عاشق این زیبایی مصنوعی و نقاشی روی صورت این دختر شد و عشق پاک دوران کودکی و نوجوانیشو فراموش کرد ؟
نمی دونست چقدر از زمان گذشته اما وقتی به خودش اومد هوا تقریبا تاریک شده بود.سیل اشکهایی که بی وقفه تو این چند ساعت از چشم هاش باریدو بود رو پاک کرد و از جاش بلند شد. هنوز زیاد از رودخانه دور نشده بود که از دور صدای خنده و صحبت دو نفر به گوشش رسید.
آروم به طرف صدا رفت و از پشت بوته ها کنار نور آتیش توی یک فضای باز جلوی رودخونه احمد و اون زن جوان رو دید. زن موهاشو باز کرده بود و رنگ طلائیش تو نور آتیش می درخشید.یک تاپ سفید با یک شلوار تنگ پوشیده بود و تو آغوش احمد مشغول معاشقه بود.
قلب شوکا از دیدن این صحنه تیر کشید و اشک به چشماش نیش زد. بعد از چند لحظه که از هم جدا شدند. دختر توپ سفیدی رو به طرف احمد پرتاب کرد و مشغول بازی شدند. بعد از چند پرتاب توپ به طرف جایی که اون ایستاده بود اومد و احمد به طرفش دوید.
شوکا به سرعت پشت بوته ها پنهان شد ، تا اینکه صدای پای احمد رو از نزدیکیش شنید که لا به لای بوته ها به دنبال توپ می گشت. آروم از جاش بلند شد و با صدای لرزون و آهسته نام احمد رو صدا کرد.
-احمد ...
احمد با شنیدن صدای شوکا سر جاش خشکش زد و آروم به طرف اون برگشت. هیچ نیازی به فکر کردن نبود. برق چشمای خاکستری شوکا رو بلافاصله شناخت. چند ثانیه هر دو به چشم های هم خیره شدند. تا اینکه احمد سرش رو پایین انداخت و شوکا با صدای آرومی سکوت رو شکست:
-چطور تونستی این کار رو با من بکنی؟ تو به من قول داده بودی؟ من تمام این سالها چشم انتظار تو بودم.من منتظرت بودم اما تو به من خیانت کردی.
احمد تا چند لحظه ساکت بود و حرفی نمی زد،تو این دو روز تمام سعیشو برای رو برو نشدن با شوکا و ندیدنش کرده بود،تمام مدت داشت ازش فرار می کرد، میترسید شوکا بخواد زندگی و عشق جدیدش رو ازش بگیره.
امام صادق علیهالسلام :
إن أحبَبتَ أن یَزیدَ اللّهُ فی عُمرِکَ فسُرَّ أبَوَیکَ .
اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بیفزاید ، پدر و مادرت را خوشحال کن .
الزهد للحسین بن سعید : 33 / 87 منتخب میزان الحکمة : 408
ساختن کشتى
از ابن عباس روایت کرده اند که گفت : قوم نوح (علیه السلام ) آن جناب را کتک مى زدند (تا از حال مى رفت )، پس او را در نمدى مى پیچیدند و به خیال این که مرده است ، به درون خانه اش مى انداختند، ولى وقتى او خوب مى شد، دوباره براى دعوت آنان از خانه بیرون مى آمد و این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه از ایمان آوردن قومش ماءیوس گشت . در این زمان مردى در حالى که به عصایى تکیه داشت با فرزندش نزد او آمد و به پسرش رو کرد و گفت : پسرم ، مواظب باش که این پیرمرد تو را فریب ندهد. پسر گفت : پدرجان ، عصایت را در اختیارم بگذار تا آن را با بدن این پیرمرد آشنا سازم . پدر قبول کرد و عصا را به پسر داد و گفت : مرا روى زمین بنشان و برو. پسر، پدر را روى زمین نشاند و به طرف نوح رفت و عصا را بر فرق سر او کوبید. سر آن حضرت خونین شد. نوح (علیه السلام ) گفت : پروردگارا! مى بینى که بندگانت با من چه مى کنند، پس اگر مى خواهى هدایتشان کن و اگر چنین نیست ، پس به من صبر و توانایى بده تا بین من و آنان حکم کنى ، که تو بهترین حکم کنندگانى .
خداى تعالى به او وحى فرستاد که دیگر منتظر هدایت قومت مباش و او را از این که قومش ایمان بیاورند ماءیوس کرد و گفت :
((اى نوح ! یقین بدان که دیگر تا قیامت کسى جز آنان که ایمان آورده اند، کسى ایمان نخواهد آورد، پس دیگر غم مخور و به ساختن کشتى بپرداز)). نوح پرسید: پروردگارا! کشتى چیست ؟ خطاب رسید: خانه اى است که از چوب ساخته مى شود و روى آب به حرکت در مى آید. این کار را بکن که به زودى اهل معصیت را غرق مى کنم و زمینم را از لوث وجودشان پاک مى سازم . نوح (علیه السلام ) پرسید: پروردگارا! آب (که کشتى بر روى آن حرکت کند) کجاست ؟ خداوند فرمود:((من بر هر چیز قادرم )). (133)
نگهبانى از کشتى
هنگامى که نوح (علیه السلام ) بنابر فرمان خدا به ساختن کشتى مشغول شدت مشرکان شب ها در تاریکى ، کنار کشتى مى آمدند و آنچه را نوح از کشتى درست کرده بود، خراب مى کردند (تخته هایش را از هم جدا کرده و مى شکستند).
نوح از درگاه الهى استمداد کرد و گفت : ((خدایا! به من فرمان دادى تا کشتى را بسازم ، و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده ام ولى آنچه که مى سازم کافران خراب مى کنند، پس چه زمانى این کار به پایان مى رسد؟!)).
خداوند به نوح وحى کرد: ((سگى را براى نگهبانى کشتى بگمار)).
حضرت نوح از آن پس ، سگى را کنار کشتى آورد تا نگهبانى دهد، آن حضرت روزها با ساختن کشتى مى پرداخت و شب ها مى خوابید، وقتى که مخالفان براى خراب کردن کشتى مى آمدند، با صداى سگ ، نوح بیدار مى شد و آنان فرار مى کردند، مدتى برنامه حضرت نوح همین بود تا ساختن کشتى به پایان رسید (134).
جمع کردن حیوانات
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده است که : پس از ساخته شدن کشتى ، خداوند بر نوح وحى کرد که به زبان سریانى اعلام کن تا همه حیوانات جهان نزد تو آیند. نوح نیز اعلام کرد و همه حیوانات حاضر شدند. نوح (علیه السلام ) از انواع حیوانات یک جفت (نر و ماده ) گرفت و در کشتى جاى داد (135).
در حاشیه ی نور جنوبی هر روز یک جوان می نشیند که کفاشی می کند:
وب سایت ندای ایرانشهر نوشت:حتما برای شما هم پیش آمده که صبح وقتی که مشغول رفتن به محل کار یا دانشگاه آزاد ویا دولتی هستید، دستفروش هایی را ببینید که با چهره ای ملتمسانه و ادبیاتی نیازمند کمک مالی شما مشغول فروش وسایل نه چندان ضروری هستند!