بچه که بودم یه مرد 40 تا 45 ساله بود با یه عصای سفید الان 15تا 16 سال گذشته که من ایشون را ندیدم. یا از وضع و احوالش خبری ندارم. شاید اوضاع مالیش خوب شده و از محل من رفته . یا تو این طرح جدید شرکت کرده رفته شهرستان خودش یا هم به رحمت خدا رفته. همیشه یه دست کن و شلوار قهوه ای به تن میکرد. با یه صورت آبله زده یعنی عینک نداشت حتی عینک آفتابی هم نمیزد. این بیماری آبله هم خیلی جنایتها کرده تو طول تاریخ چشم خیلی ها رو بست خیلی ها رو ناکام از این دنیا برده خیلی ها رو کور کرده و صورت خیلی ها رو مثل کره ماه یا پنیر تبریزی پر چاله .چوله کرده یادم رفت خیابونهای تهران. و هیچکس حتی تا امروز یا همین ساعت از دستش نه شکایت کرده اگر هم شکایتی شده صداش به جایی نرسیده. به نظر من تو دادگاه لاحه باید محاکمه شه به عنوان جنایتکار جنگی یا اعامش کنن یا تبعید بگذریم از داستان خودمون دور نشیم. مسئله ما این بود که بچه های عصای سفید زمان دستشونه و از زمان بهترین استفاده رو میکنن .
از سرمای صدایت یخ میزنم،
حرفی نزن!
بگذار با خاطراتت گرم، بمانم . . .
شاعر: فریبا عرب نیا
+ خیـــال نوشت 4 : میدونم بلاخره یه روز میرسه که فراموشت کنم! مطمئنم! فقط کاش اون روز، باشم!
+ خیـــال نوشت 17 : صبوری میکنم! صبوری! اونم من . . .
+ خیـــال نوشت 22 : دارم فک میکنم اصنم هنوز حق دارم بت فک کنم؟!!!
+ خیـــال نوشت 43 : حس یک کلاف رو دارم! سر در گم، نه! سر در گریبون! که اگه سر در می اورد خفه میشدی! اما حالا فقط گرمی!
+ خیـــال نوشت 79 : هر بار به میلی و خودت در نهایت بی میلی!!!
+ خیـــال نوشت 120 : گاهی وقتا دیدی میدونی این کار که میکنی، بعدش از دماغت میاد! اما باز انجامش میدی! مثل بازی تو کوجه تا دیروقت! میدونی برسی خونه، مامان کشتَتِت! اما بازی میکنی! چون بهش احتیاج داشتی! از دماغم اومد!!! حرفی نی!!! تو به این بازی احتیاج داشتی!!!
آهای آقا پسری که وقتی نمیتونی دختری به دست بیاری بهش میگی آبجیم شو
آره داداش باتوام...این رسمش نیست...اون دختر با هزار امید و آرزو آبجیت میشه
آبجیت میشه تا حرفاییو که به داداش واقعیش نمیتونه بزنه بهت بزنه
آبجیت میشه تا دردو دلاش بهت بگه
آبجیت میشه تا وقتی که نمیتونه با کسی حرف بزنه
وقتی بغض تو گلوشه نمیتونه داد بزنه بیاد تا تو آرومش کنی
اگه قبول میکنی که داداشش باشی پس مثل آبجی واقعیت مواظبش باش
نزاری آزاری از کسی ببینه
هیچ میدونی که احساسات اون دختر چه قدر لطیفه
هیچ میدونی وقتی بهش پیشنهاد دوستی میدی اون چه حالی میشه
اون عذاب میکشه چون
نمیتونه باور کنه کسی که تا دیروز بهش میگفته داداش الان باید بهش بگه عشقم