اینقدر این در کهنه را باز و بسته کرده ام
که لولایش شکسته است!
لولای شکسته در را عوض میکنم!
انگار کسی در میزند؛
در را باز می کنم و در خیالم تو را می بینم
که پشت در ایستاده ای
می گویم:
بانو خوش آمدی
ولی تو نیستی
پشت در تنهاییست
در را می بندم و باز دوباره باز میکنم
ولی هنوز هم نیستی
اینقدر باز میکنم و می بندم
که لولای در دوباره می شکند
کاش می آمدی
می دانم چشم خسته ام بسته خواهد شد
قلبم خسته ام خواهد ایستاد
ولی تو نخواهی آمد
بانو
بانو
بانو جان
تا آخر عمر فقط همین خواهد بود
من و در و لولای شکسته
و حسرت دیدار تو
فقط همین
شاعر: کیکاووس یاکیده
+ خیـــال نوشت: بانو جان! خیلی وفته نیستی! اما چه باک تا خیـــالت اینجاست! اینجاست تا قلب خسته ام به روی همه بسته شود . . . صبوری میکنم با این خیـــال . . .
از نگاه کسی شوی لبریز
توی پس کوچه های پایین شهر
دست در دست نغمه پاییز
اولین روز سال میلادی
آخرین روز غصه و پرهیز . . .
شاعر: امید صباغ نو
برگرفته از اینستا ایشان (OmidSabbaghno)
+ خیـــال نوشت: سال نو میلادی بر تمام انسانها مبارک . . .
+ خیـــال نوشت: امروز تولد آقای ناصر عبدالهی هستش... روحش شاد...
از سرمای صدایت یخ میزنم،
حرفی نزن!
بگذار با خاطراتت گرم، بمانم . . .
شاعر: فریبا عرب نیا
+ خیـــال نوشت 4 : میدونم بلاخره یه روز میرسه که فراموشت کنم! مطمئنم! فقط کاش اون روز، باشم!
+ خیـــال نوشت 17 : صبوری میکنم! صبوری! اونم من . . .
+ خیـــال نوشت 22 : دارم فک میکنم اصنم هنوز حق دارم بت فک کنم؟!!!
+ خیـــال نوشت 43 : حس یک کلاف رو دارم! سر در گم، نه! سر در گریبون! که اگه سر در می اورد خفه میشدی! اما حالا فقط گرمی!
+ خیـــال نوشت 79 : هر بار به میلی و خودت در نهایت بی میلی!!!
+ خیـــال نوشت 120 : گاهی وقتا دیدی میدونی این کار که میکنی، بعدش از دماغت میاد! اما باز انجامش میدی! مثل بازی تو کوجه تا دیروقت! میدونی برسی خونه، مامان کشتَتِت! اما بازی میکنی! چون بهش احتیاج داشتی! از دماغم اومد!!! حرفی نی!!! تو به این بازی احتیاج داشتی!!!