راز جاودانگی کوروش بزرگ
در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:
هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه میکردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.
چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.
اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانته آ از کورش کمک خواست. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.
هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
میگویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت:
«سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون
حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده
خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانتهآ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانتهآ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.
هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن میبینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه میشود.
هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند
در زمان کوروش کبیر زنی به نام پانته ا زیباترین زن جهان بود .
او همسر یکی از سرداران اشوری بود.
در جنگ, پانته ا اسیر میشود و به کوروش مشتاقانه خبر می اورند که زیباترین زن جهان اسیر ماست و میخواهیم او را به شما تقدیم نماییم .
کوروش پاسخ داد او را به اینجا نیاورید شاید با دیدن او نتوانم اراده ام را نگه دارم او را به نزد شوهرش برده و دستش را در دست شوهرش قرار دهید .
شوهر این زن در دیدن بزرگواری و سخاوت کوروش کبیر شیفته او میشود و با لشکریان تحت فرماندهیش به خدمت کوروش میرسد و به او میگوید تا اخرین قطره خونم در راه تو مجنگم ای کوروش.
کوروش کبیر بر مردم حکومت نمیکرد او بر دلها حکومت میکرد او سلطان قلبها نام داشت پدر ایران...
کورش کبیر دستور داد برای ساختمان قصر پله هایی بسازند که ارتفاع هر پله بیشتر از یک وجب نباشد.
ملازمان از وی پرسیدند چرا درحالیکه میتواند پله های کمتر و با ارتفاع کمی بلندتر بسازد این همه پله با این ارتفاع کم میسازد؟
کورش گفت:
زنان دربار ما از این پله ها عبور خواهند کرد. در شأن زن ایرانی نیست پایش را بیشتر از یک وجب بالا برد.