از بچه ها پرسیدم اگر معلم بودید... سفره دلشان را گشودند : 1- هرگز بچه ها را تنبیه نمی کردم و برای ساکت کردن آنها از خشونت بسیار استفاده نمی کردم . 2- دلیل تکلیف ننوشتن و درس نخواندن را از آنها می پرسیدم و بعد تصمیم می گرفتم . 3- بچه ها را به گردش علمی و بازدید می بردم و آنها را به خاطر درس و اخلاقشان تشویق می کردم . 4- سعی می کردم در حین درس دادن ضمن توجه به مشکلات جامعه از موضوع درس خارج نشوم . 5- با چهره ای شاد و به یاد ماندنی وارد کلاس می شدم . 6- « بسم الله » را فراموش نکرده و به بچه ها سلام می کردم . 7- جریمه های سنگین برای بچه ها تعیین نمی کردم و برای بحث های جزئی به کسی گیر نمی دادم . 8- با روشی مناسب با افراد خطا کار برخورد می کردم و هیچ وقت به آنها توهین نمی کردم تا از من ناراحت شوند . 9- در زمان تدریس چند دقیقه به دانش آموزان وقت استراحت می دادم . 10- تا حدی با بچه ها صمیمی بودم و همیشه اخمو نبودم . 11- سعی می کردم که با روشی آسان و ساده به دانش آموزان درس بدهم . 12- برای خواندن کتاب درسی، اسم بچه ها را علامت می زدم تا همه بتوانند روی درس را بخوانند . 13- بچه ها را در شروع کلاس به ..........
یکی از استادان دانشگاه تعریف میکرد:
چندین سال پیش برای تحصیل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ایالات متحده شده بودم سه چهار ماه از آغاز سال تحصیلی گذشته بود که یک کار گروهی برای دانشجویان تعیین شد که در گروههای پنج شش نفری با برنامه زمانی مشخصی باید انجام میشد.
دقیقا یادمه از دختر آمریکایی که درست روی نیمکت کناری مینشست و نامش کاترینا بود پرسیدم که برای این کار گروهی تصمیمش چیه؟ گفت اول باید برنامه زمانی رو به ببینه، ظاهراً برنامه دست یکی از دانشجوها به نام فیلیپ بود.
پرسیدم فیلیپ رو میشناسی؟ کاترینا گفت آره، همون پسری که موهای بلوند قشنگی داره و ردیف جلو میشینه.
گفتم نمیدونم کیو میگی؟
گفت همون پسر خوشتیپ که معمولا پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه گفتم نمیدونم منظورت کیه؟ گفت همون پسری که کیف و کفشش همیشه ست هست باهم بازم نفهمیدم منظورش کی بود.
اونجا بود که کاترینا تون صداشو یکم پایین آورد و گفت فیلیپ دیگه، همون پسر مهربونی که روی ویلچیر میشینه.
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر قابل باوری رفتم تو فکر آدم چقدر باید نگاهش به اطراف مثبت باشه که بتونه از ویژگیهای منفی و نقصها چشمپوشی کنه… چقدر خوبه مثبت دیدن.
یک لحظه خودمو جای کاترینا گذاشتم، اگر از من در مورد فیلیپ میپرسیدن و فیلیپو میشناختم، چی میگفتم؟ حتما سریع میگفتم همون معلوله دیگه وقتی نگاه کاترینا رو با دید خودم مقایسه کردم خیلی خجالت کشیدم.
چقدر عالی میشه اگه ویژگیهای مثبت افراد رو بیشتر ببینیم و بتونیم از نقصهاشون چشمپوشی کنیم.