همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

دل نوشته زیبا

یک نفر آمد قرارم را گرفت
برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهارفصل من بهار بود
حیف باد پاییزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق با نگاهی
اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود
آمد و دارو ندارم را گرفت
.
.
.
برای لک لکی زیبا آمدم…
اما حیف لالایی شب هایم را جغد ها خواندند …
برای عشق آمدم … اما حیف تنفر را پیش از هر چیز آموختم…
.
.
.
بعضی وقتا فکر میکنی فراموشش کردی و همه ی احساساتی که نسبت بهش داشتی از بین رفته …
اما…
کافیه به یاد خاطراتت بیفتی یه نفر اسمشو بیاره یا یه حرف یه لبخند باعث میشه دوباره به اوج خاطراتت برگردی
و وقتی اشکات روی گونه هات سرازیر شد بفهمی هنوز دوستش داری و عاشقشی !
.
.
.
از خدا که پنهان نیست…از شما چه پنهان … دوستت دارم …
.
.
.
 
نامت که می آید … دلم می زند … تازه می فهمم هنوز زنده ام …
.
.
.
کجای دلم دست گذاشتی که هر چه آه می کشم
شکل انگشتان تو می شود …
.
.
.
عکس هایت بزرگ شدند
راه می روند
می خندند
و تو هنوز برنگشته ای …
.
.
.
هر کس برای خودش جهنمی دارد …
جهنم من یعنی ، تو نباشی ،
جهنم تو یعنی ، با من باشی …!
.
.
.
 دلم … دل کندن می خواهد … از آنهایی که تو داشتی …
.
.
.
چطور جا داده بودی ؟
این همه دروغ را !
در چشمان به این زیبایی …
.
.
.
مگر قرار نبود آدم به آدم برسد کوه به کوه ؟!
نه!
اینجا کوه ها در آغوش هم خوابیده اند
چرا به تو نمی رسم؟
.
.
.
دنیـا پـر از آدم هایـی سـت کـه
یکی را دوسـت مـی دارنـد…
امـا با کسـی دیگـر زنـدگی می کنند !
.
.
.
همه ی زبان های دنیا را باید بدانم
دوست دارمِ من
شاید با تو بیگانه باشد …
.
.
.
بیهوده می دوند خیابان ها
بی او دلم
به هیچ قراری نمی رسد …
.
.
.

یه وقت هایی هست .....

 

یه وقتهایی هست که آدم ملول میشه. خسته میشه. دلتنگ میشه. اما خودش نمی دونه چرا ملول و دلتنگه. اصلا دلش برای چه کسی تنگ شده. می شینه و سرش رو می ذاره رو دستش و بدون آن که خودش متوجه بشه شروع می کنه به فکر کردن. گاهی حواسش نیست به جایی خیره میشه. زمان می گذره و نمی دونه چند دقیقه و گاهی چند ساعت گذشته. از خودش می پرسه من تو این مدت داشتم به چی فکر می کردم. یعنی یادش نمیاد به چی فکر می کرده. شاید هم به چیزی فکر نمی کرده. شاید هم به هیچ فکر می کرده. راستی میشه به هیچ فکر کرد؟ تو این جور موقع ها است که همه ی چایی ها سرد میشن. اولش داغ داغه، اما تا میاد چای اش رو بخوره می بینه سرده. از خودش می پرسه چرا چایی ها همه شون سردن؟ می خواد سرش رو به چیزی گرم کنه اما رغبت به چیزی نداره. یعنی چیزها این قدر مهم نیستند که بتونند سرش رو گرم کنند. من فکر می کنم به خاطر اینه که اگر دل آدم  سرد باشه، دیگه هیچ چیزی نمی تونه سرش رو به بودن و زیستن گرم کنه. یعنی یه جورایی سرگرمی و دلگرمی با هم ارتباط دارند. شاید. این که کدومشون مهم ترند، یه بحث دیگه است.

 

یه وقت هایی هست آدم دلتنگ میشه. نمی دونه چرا دلتنگ شده. شاید هم می دونه و نمی خواد به روی خودش بیاره. چشمانش رو می بنده و به آسمانی نگاه می کنه که در تخیل خودش ساخته.پرواز سنجاقک ها را می بینه و رد پای پروانه ها رو روی برگ گل ها می شماره. حس می کنه در حاشیه ای از جنگل، در همین نزدیکی، در پایین دست راه شیری منتظر نشسته تا اتوبوسی که به تازگی از این جا رفته باز گرده و او رو با خودش ببره. همین طور که چشماش بسته است حس می کنه دلش برای جایی تنگ شده. حس می کنه مسافری است که خانه اش رو گم کرده. غریبه ای است که دیگه هیچ کس رو نمی شناسه و هیچ کس او رو نمی شناسه. با خودش زمزمه می کنه نکنه من گم شدم. و می پرسه این همه سرگردانی از چیه؟ بعد فکر می کنه از همون جایی که اومده، برگرده. اما نمی دونه از کجا اومده. راهش رو یادش نمیاد. به آسمون نگاه می کنه. می خواد چنگ بزنه به ابرها. حس می کنه با گل ها با درختان، با ماهی ها، با پرندگان و با کوه ها راحت تر می تونه حرف بزنه تا آدمها. حس می کنه خونه ش یه جایی اون طرف ابرهاست و به خاطر همینه که این جا خودش رو بیگانه می بینه. 

 

یه وقت هایی هست که راه خونه ش رو گم می کنه. اصلا یادش نمیاد تو کدوم شهر زندگی می کنه. یادش نمیاد چند سالشه و یادش نمیاد تنهایی اش رو در کدوم حوض اندوه می شسته. پا میشه و از پنجره ی خونه، بیرون رو تماشا می کنه. عابران رو می بینه که با عجله دارن رد می شن از این طرف به اون طرف. از اون طرف به این طرف. خیابون شلوغ رو از پشت پنجره ی مه گرفته اش می بینه که در صدای مبهم و گیج ناشناسی از یاد می روند. اما به یک باره یادش می آید که همه چیز را از یاد برده بود و از خودش می پرسه من چه چیزی را از یاد برده بودم؟ 

 

ابری از تیرگی در آسمان دل آدمی می نشیند گاهی. تنها کاری که می توان کرد این است که هیچ کاری نمی توان کرد. کمی صبوری کنیم این نیز می گذرد. می گذرد، بله می گذرد. اما اندوه و دلتنگی میهم نمی گذرد. باور کن گاهی همین طوری دل آدمی می گیرد و نمی داند برای چی و برای چه کسی. شاید می داند و به روی خودش نمی آورد. آدمی است دیگر، چه باید کرد. احوالات وجودی در عمیق ترین لایه های هستی آدمی جریان دارد و در پنهان ترین بخش زندگی خروشان می شود. احوالاتی که گاهی با دیدن یک عکس، رد شدن از یک خیابان، صدای یک دوست و یا هر بهانه ی دیگری، فوران می کند و جهان درون را در خود می بلعد. هر لحظه ممکن است از راه برسد و شخص را در لحظات معلق و مبهم نگاه دارد. سایه هایی از واقعیت بر دیوار روح او می تابد. اما نمی داند سایه از کیست و چرا او را با خود درگیر کرده است. همین سایه های درون است که ما را با خود به سوی سرزمین غریب و ناآشنای سکوت می برد. سکوتی که فریادی را در خود پنهان کرده است. آرامشی که طوفانی را با خود حمل می کند. و چشمانی را که جهانی را در خود انعکاس می دهد. 

سامرا

سلام دوستان شاعرم سالها پیش بعد از هتک حرمت بی شرمانه به مضجع شریف امام هادی علیه السلام درسامرّا قسمتم شد یکی دوسه ماه بعد به زیارت آن بزرگوار نائل شوم که ای کاش دیده ای نبود تا ببینم  واشگ هایی که هنوز ازدیدن ویرانه های آن ملکوت دهم به جنون کشید شعرم را –به درخواست دوستی که آن سال بامن همراه بود این شعر رادراین صفحه گذاشتم اگر چه دین من با این چند بیت هرگزبه آن امام مظلوم  ادا نخواهد شدوجز شرمندگی برایم باقی نخواهدماند.

 

نذرغربت امام هادی علیه السلام

دردل نگذار این همه داغ علنی را

پنهان نکن از شعر غم بی وطنی را

این داغ مرا کشت ، چه باید بنویسم

خورشید شب مکه و ماه مدنی را

ازبغض لبالب شدم از هتک حریمت

صبرتو به هم ریخته دنیای دنی را

ای ماه دهم پیش توآورده ام امشب

درهاله ای از بهت دلی سوختنی را

آن ها که چومن سوخته ی سامره هستند

باید بشناسند گدایان غنی را

صدبار دل سوخته ی پشت حصارت

خون کرد دل عبدالعظیم حسنی را

دشمن به خیال غلط خویش کشیده است

دورو برخورشید ، شبی اهرمنی را

اما خبرش نیست خداکرده عطایت

مانند علی بازوی لشکر شکنی را

ای عطر دلارای نماز شبت از دور  !

تا سامره آورده اویس قرنی را

واکن لب نورانی خودرا و بیاموز

با جامعه در جامعه شیرین سخنی را

بگذار سهیم غم پنهان تو باشیم

نگذاربه دل این همه داغ علنی را

داعش اجساد اعضای خود را آتش می زند+تصاویر

 

مزدوران داعش برای پنهان کردن ابعاد شکست خود در مقابله با مدافعان شهر عین العرب اقدام هولناکی انجام می‌دهند.
به گزارش مشرق، یکی از مدافعان شهر کوبانی (عین العرب) در شمال سوریه اعلام کرد که در خانه‌هایی که تروریست‌های داعش آن را‌‌ رها کرده‌ و عقب نشینی کرده‌اند اجساد زیادی به آتش کشیده شده و یا در گورهای دسته جمعی دفن شده‌اند.

وی گفت: پس از عملیات پاکسازی محله‌های جنوب شرق کوبانی عناصر داعش برای پنهان ساختن ابعاد بزرگ شکست خود اجساد اعضای کشته شده به دست نیروهای مدافع کوبانی را به آتش کشیده‌اند.

«بروسک کوبانی» از مبارزان کُرد که این صحنه‌های هولناک را از نزدیک مشاهده کرده اظهار کرد که مزدوران داعش در کوبانی مردگان خود را می‌سوزانند یا در گورهای دسته جمعی دفن می‌کنند. این صحنه‌های در بسیاری از خانه‌ها که محل تجمع عناصر داعش بوده قابل مشاهده است.

گروه داعش روز گذشته با ده دستگاه خودروی بمب گذاری شده به مواضع یگان‌های مبارزان کرد در جنوب شرقی کوبانی حمله کردند که این خودرو‌ها در خیابان چهل و هشت و اطراف مدرسه السوداء و منطقه مورو و کاوا در جنوب شرق کوبانی منفجر شدند.

«زیلان کوبانی» یکی دیگر از مدافعان کوبانی با بیان اینکه جنگ با گروه داعش وارد ۱۰۳امین روز خود شده است افزود: ما همچنان به عملیات خود برای آزادسازی کامل کوبانی ادامه خواهیم داد.

منبع: ابنا

یادت باشد...

یادت باشد دلت که شکست،
سرت را بالا بگیر،
تلافی نکن،
شرمگین نباش،
حواست باشد،
دل شکسته گوشه هایش تیز است!
مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود،
زخمی کنی به کینه…
مبادا که فراموش کنی،
روزی شادیش آرزویت بود!
صبور باش و ساکت،
بغضت را پنهان کن،
رنجت را پنهان تر…
از آدم ها بگذر دلت را بزرگتر کن،
ناراحت نباش که چرا جاده رفاقت با تو همیشه یک طرفه است!
شاد باش که چیزی کم نگذاشته ای،
و بدهکار خودت،
رفاقتت و خدایت نیستی،
وجدانت که آسوده باشد کفایت میکند

صبح زیباتون بخیر :)

یادت باشد