همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

گرفته

 

- ای بابا فقط دلم گرفته! میفهمی؟ گرفته!

ایستگاه قلهک سوار شدم تا دو ایستگاه بالاتر قیطریه پیاده شوم. گوشه واگن روی زمین نشسته بود و داشت با کسی آن طرف خط حرف میزد. جملاتی را آرام و با تمأنینه انگار که بخواهد برای طرف هجی کرده باشد می گفت و به یکباره بلند داد میزد:

- میگم دلم گرفته! میفهمی؟ گرفته!

کسی اما آن نزدیکی ها توجهش به پسر جلب نمی شد. شاید جمله تکراری بود برای همه.

. . و همه در خیالشان داشتند با آن طرف خط شبیه همین جملات را زمزمه می کردند که آهای فلانی:

- دلم گرفته! میفهمی؟ دلم گرفته! . . فقط همین.

 

بازسازی قلعه سوارها...

 خیلی وقت بود که صحبتش تو دهان ها افتاده بود که یک فکر اساسی برای این بنای تاریخی که وسط روستاست و یه جورایی نمای روستا را نمایش می دهد گرفته بشود...بعد ازکلی کش و قوس های فراوان که بعد از قضیه انبار مسجد و دری که از بیرون قلعه باز کردند برای استفاده مسجد و گزارش آن به میراث فرهنگی و بی فایده بودن این گزارش و تنها یک تنش بی نتیجه بین بعضی از افراد و شورای مسجد و شورای روستا ایجاد شد ؛ دیگر هیچ فایده ای نداشت .

 

این تصویر برای قبل از باسازی قلعه سوارهاست. همین طور که در عکس مشهود هست بعضی از نمای دیوار قلعه تخریب شده و کاه گل دیوارها ریخته و سوراخ های ناودان ها به صورت یک حفره بزرگ در دیوار خود نمائی می کنند. بعد از اینکه میراث فرهنگی هیچ فکری برای این مشکل نگرفت  و فقط دوستان حرف زدند و عملی از خود نشان نداند. به همت فرمانده جوان پایگاه شهید فراتی روستا و شورای مسجد و شورا و دهیاری روستا و البته جوانان با همت و با غیرت روستا در قالب یک اردوی جهادی و به هزینه خود این عزیزان زحمتکش کار مرمت و باسازی این بنای تاریخی صورت پذیرفت.

این عکس دسته جمعی همه عزیزانی است که در این کار خیرخواهانه و عام المنفعه شرکت کردند.

نکته قابل تامل این بود که دوستان و عزیزان میراث فرهنگی هیچ اقدامی در راستای مرمت و باسازی این بنا انجام ندادند و حتی از لحاظ مالی هم بودجه ای در اختیار شورای روستا قرار ندادند و همه هزینه ها و اقدامات توسط خود اهالی صورت گرفت.

این عکس نمونه ای از همت بلند عزیزان روستای قوشه برای مرمت این بناست.

 

این هم سفره صبحانه ای است در منزل یکی از اهالی پهن شده بود و آروشه های درونبشقابهاست که خیلی بد فرم خود نمائیمی کنند. در این کار از کارمند و باغدار و دامدار و دانشجو و مهندس و محصل و خلاصه هر کسی که خودش رو یه جورائی یک قوشه ای

می دانسته شرکت کرده و به قول خودمون یه دستی رسانده.

نکته قابل توجه این بود که مسئول وبلاگ که از همه پر مدعاتر هست اصلا قوشه پیداش نشد.

کار مرمت و باسازی این بنا در مهر ماه 1393 صورت پذیرفت. تاخیر بنده ناچیز را در بروز رسانی وبلاگ در این مدت طولانی را به بزرگی خود ببخشید .

 

عکس های باسازی و مرمت این بنا توسط آقای محسن امیراحمدی گرفته شد که خودشم در این عکس ژست کار کردن را گرفته است که از خداوند منان برای این عزیز طلب مغفرت و آمرزش و برای بازماندگانش صبر و شکیبائی را مسئلت داریم.

                                        

در آخر هم یک تبریک ویژه خدمت آقای محمد عرب دارم که به میمنت و مبارکی چهارشنبه مراسم ازدواج در پیش دارند.

 

طنز/کیچِه یِ علی چَپ

اشعار مذهبی

سبزوارنگار/حمید ضیاءیزدی (مسافر)شاعر جوان و خوش ذوق سبزواری است که اشعار خود را در قالب دل نوشته در وبلاگ"خلوت دل"منتشر کرده است.

مجله ی اینترنتی سبزوارنگار با نشر اشعار این شاعر جوان و دیگر فرهیختگان سبزوار سعی در معرفی این عزیزان برای عموم جامعه دارد.

شماگرامیان نیز با معرفی دیگر عزیزان می توانیددر این حرکت فرهنگی ما را یاری نماییدز

 

همیجوری

خِیلِه وَقتِس که خُفَه رَفتِم و وِر خَپ بِزَیِم

اِز سَرِ لِج بِیزی تیپِ فَشِن و رَپ بِزَیِم

همه یِ هِیکَلُما کُبود دِگِردی بُخُدا

بَسکِه خادما رِ وِ کیچِه یِ علی چَپ بِزَیم ;

 

بار زن بگیر

تـا بِـکَـی میـخـی عَذَب بیشـی بُرار ، بار زن بگیر

تا بِکَی میـخـی بیشی عَلافُ و زار ،  بار زن بگیر

 

بی وفا

برو رفیق بی وفا ، برو جلز ولز نکن

برو کنار من چنین ، غمین نشین و کز نکن

دلم به شور آمد از تو و تمام حرف هات

چقدر حرف می زنی، رفیق وز و وز نکن

 

عروسی

عروسی خرج هنگفتش ، گران است

نسنجیده گپ و گفتش گران است

زنی که فکر جیب شوهرش نیست
نبودش بهتر و مفتش گران است

 

کرسی شعر

لعنت به زندگی ، جره ام را گرفته است

بغضی تمام حنجره ام را گرفته است

دیگر تمام روز و شبم  شد سیاه ، آه

وقتی غبار پنجره ام را گرفته است

غم زمانه

دیروز غم زمانه را می خوردیم

در جوش و خروش زندگی پژمردیم

یک پلک زدن تمام شد ، ...

پیر شدیم

امروز به خر بودنمان پی بردیم

دل

دلی که به بیراهه منزل گرفت

دلی که هوس های باطل گرفت

فقط باید آن را پر از کاه کرد

پلمپش نمود و درش گل گرفت

 

 

میراث فرهنگی و غبارفراموشی

میراث فرهنگی وگردو غبار فراموشی

گردو غبارفراموشی پیشینه تاریخ این سرزمین را با قدمتی به درازی تاریخ فراگرفته است.سودای لقمه نان چربی که با قطع شاهرگ حیاتی میراث فرهنگی به راه افتاده است مدتهاست که غارتگران به مواریث کهن را به خود مشغول کرده است.زیبایی ها و رازهای نهفته از دل آثار بیرون کشیده شدند.این ویرانی ها نشان می دهند که از روزهایی که استناد به پیشینه تاریخ و تمدن برای هویت بخشی به جامعه و مردم مستقردرآن بهره گرفته می شد فاصله وافر گرفته شده است.گویی دوست دارآثار تاریخی بودن موستجب توبیخ وجرم و تکفیر شده است.  هراثری که سمبل هویت تاریخی و نمادافتخار و غرور،بلندپایگی و عزت بشمار می رفت درمسیر سراشیبی واقع شد.نیاکانمان که برای مان ارزشمند بودند و دست نبشته ها و کتیبه هایشان ،چون نشان و معرفت از نوع اندیشه نگاری و طرز تفکر ،آئین و سنت ها و باورها داشتند ارزشمند تر نمود یافته بودند همه ی نماد های این نمود ،نمای خود را از دست داده است.برتلاش گذشتگان غبار غفلت و فراموشی،سنگینی وحشتزایی دارد.بقعه بردسکین نیز یکی از این مظلومیت های آثارتاریخی این سرزمین است.مقبره عبدل آباد در روستایی با همین عنوان در 22 کیلومترى جنوب شرقى شهر بردسکن واقع شده و به مسجد و گنبد عبدل نیز مشهور است.ساختمان مقبره که به صورت یک چهارطاقى به ارتفاع قریب به ده متر است، داراى گنبدى مدور به قطر 5 و ارتفاع قریب به 5 متر است که در جانب جنوب آن روزنه‏اى جهت نورگیرى دارد. فضاى داخلى بنا مخصوصاً در قسمت داخل گنبد و بخش‏هاى بالاى دیوارهاى داخلى، گچبرى‏هاى ساده بوده که متاسّفانه از بین رفته است. این بنا که از دورة ایلخانى به جا مانده، به قرن پنجم هجرى هم نسبت مى‏دهند، هر چند سبک معمارى آن بیشتر به بناهاى قرن هشتم به بعد، خصوصاً دورة تیموریان شبیه‏تر است.در مجاورت بقعه خرابه‏هاى کهن سال عبدل آباد که به عمارت اشرافى معروف است، دیده مى‏شود.این مقبره به شماره 10908 و در تاریخ 27/11/1382 به ثبت رسیده است.

گوری خان در مورد همسر خود سخن میگوید .

گوری خان در مورد همسر خود سخن میگوید .

 

گوری خان در مورد همسر خود سخن میگوید .

 

در این جا مصاحبه ای جالب گوری خان را آورده ایم که وی به سوالات در مورد کینگ خان  این چنین جواب میدهد :

- آیا ناراحت نمی شود که هر جا می رود عده زیادی از مردم دورش حلقه می زنند ؟

گوری خان : این سئوال خنده آور است .چون شاهرخ ،عاشق این است که جلب توجه کند و همیشه در اوج باشد. او به عشق اینکه در تمام دنیا سرشناس بشود و مردم برای گرفتن امضاء از وی صف می کشند، بازیگر شده. او از علاقه مردم نه تنها ناراحت می شود بلکه به آنها عادت کرده و می ترسد از روزی که دیگر هیچ کس او را نشناسد.

- کارهای مورد علاقه او چیست؟

بعد از آشنایی با کاجول و صمیمی شدن با او یاد گرفت که با کتاب دوست باشد .چون کاجول عاشق کتاب خواندن است و شاهرخ را هم وادار کرد تا کتاب بخواند و حالا مطالعه کردن یکی از کارهای مورد علاقه او شده. شاهرخ حافظه ای فوق العاده قوی دارد و در دانشگاه همه او را به عنوان مغز کالج می شناختند .

- از اولین روز آشنایی با شاهرخ بگو .

برای اولین بار ،با هم در یک جشن تولد آشنا شدیم . او با سر و وضعی عجیب به مجلس جشن آمده بود و همین امر باعث شد ناخودآگاه توجهم به او جلب شود .معمولا چون در اینگونه مراسم اکثر میهمانها دختر و پسر هستند همه سعی می کنند با بهترین و شیک ترین سر و وضع شرکت کنند اما شاهرخ بدترین وضع را داشت . او خیلی مسخره به نظر می رسید .یک پسر لاغر و سیاه با موهایی مثل خرس و بلوزی قرمز و شلواری سورمه یی رنگ. اول فکر کردم از نظر اخلاق مشکل دارد . ولی وقتی به حرکاتش دقت کردم فهمیدم از تمام پسرهای حاضر در جمع باهوش تر است . من محو سرو وضع عجیب او شده بودم و وقتی به خودم آمدم فهمیدم او هم متوجه من شده است. البته بعدها فهمیدم او هم از مدل موی من تعجب کرده است .

- خاطره ای از روز ازدواجتان برایم تعریف کن .

در روز عروسی استرس عجیبی گرفته بودم . می ترسیدم مراسم به هم بخورد به شاهرخ سفارش کرده بودم که کاری نکند که پدر و مادرم عصبانی شوند ، در لحظه ای که همه منتظر بودیم تا شاهرخ به دنبالم بیاید ،ناگهان دیدیم او خرطوم یک فیل را گرفته و به سمت من می آید . با دیدن فیل همه به وجد آمدند و خیلی ها تعجب کردند ، پدرم خیلی عصبانی شد و من جا خوردم و شاهرخ نزد من آمد و گفت : ((همانطور که دوست داشتی تو اولین دختری هستی که با فیل به خانه بخت می روی ، او واقعا آدم عجیبی است .یک عاشق دیوانه!))

پدر من مرد خیلی متعصبی بود که هیچ کس جرات نمی کرد حتی به او سلام بدهد ، اما شاهرخ این را نمی فهمید و معتقد بود هر آدمی قلبی در سینه دارد که گاهی می خواهد به زور غرور آن را مخفی کند. او هیچ وقت دست از شوخی کردن با پدرم برنداشت ،حتی در شب عروسی وقتی پدرم دست او را در دست من گذاشت ، شاهرخ به جای تشکر کردن در گوشش گفت:دیدی آقا ، بالاخره من برنده شدم ! و عجیب بود که برای اولین بار پدرم در آن لحظه خندید!

MdR