همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

در آخرین روز زندگیت چکار میکنی؟؟؟

گاهی اوقات در زندگی اتفاقاتی می افتد که در عین سادگی تأثیر بسیار عمیقی روی ما می گذارد . روزی با دوستی مشغول بگو بخند بودیم و نزدیک زمان امتحانات و از نداشتن وقت گله می کردیم و بر همه فرصت هایی که برای درس خواندن از دست داده بودیم حسرت می خوردیم و قول و قرار می گذاشتیم که ترم بعد چنین می کنیم و چنان می کنیم .

 و با وعده اینکه ترم بعد جبران می کنیم خودمان را از همه سهل انگاری هایی که کرده بودیم مبرا کردیم و باز خنده و شوخی، دوستم گفت: «خدا رو شکر که ترم یعدی هم هست و ترم آخر نیستیم  وإلّا به  کدام امید می خواستیم زنده بمانیم ...».

بعد به فکر فرو رفت و گفت واقعا اگر ترم بعدی نبود چه؟ اگر به ترم بعد نرسیدیم و مُردیم چه ؟ اگر امروز آخرین روز زندگیمان باشد چه؟ اگر خوابیدیم و بیدار نشدیم چه؟ و در آخر هم پرسید واقعا اگر یک روز از زندگیت باقی مانده باشد چه کار میکنی ؟

این سۆال چون سوزن در مغز من فرو رفت که وای یک روز خیلی کم است من خیلی کار دارم ، من دل های بسیاری را شکسته ام که نیاز به دلجویی دارد، من غیبت ها کرده ام، تهمت ها زده ام، من محبت های زیادی در دلم دارم و هرگز بروز نداده ام، مدت هاست می خواستم به پدرم بگویم که چقدر دوستش دارم و می خواهم دستش را ببوسم، من مدت هاست شاخه ای گل برای مادرم نخریده ام ، من دلم نمی خواهد بمیرم ... واقعا یک روز فرصت کم نیست؟ این بی انصافی است این همه سال هدر دادن را من چطور در یک روز جبران کنم؟

سرم درد گرفت چرا باید این سۆال را از من می پرسید؟ ولی لحظه ای با خودم فکر کردم این دوست ما یک فرضی را مطرح کرد که در هر صورت روزی اتفاق می افتد، اما من چرا اینقدر به هم ریختم ؟ حضرت عزرائیل که همان یک روز قبل از اینکه به سراغ ما بیاید هم خبر نمی کند وقتی آمد باید برویم اما و اگر هم ندارد ....

تصورش را بکنید در این لحظه ای که من و شما داریم این متن را می خوانیم  در گوشه گوشه این جهان چندین نفر دارند جان می دهند آن ها دیگر فرصت ندارند که حتی فکرش را بکنند که ثانیه ای دیگر چه خواهند کرد.

ترس از مرگ و وحشت از آن در وجود اکثر آدم ها هست ، اما واقعا چرا ما به فکرش نیستیم یا به قول امام علی علیه السلام « چرا غافلیم از کسی که لحظه ای از ما غافل نیست؟»

دوستی بود که همیشه  می ترسید لباسی نشسته داشته باشد یا بدنش کثیف باشد با دقتی وسواس گونه به نظافت خودش و محیط اطرافش اهمیت می داد وقتی از او می پرسیدیم که دلیل این همه دقت چیست ؟ می گفت: «شما تصور کنید همین الان حضرت عزرائیل بیاید و دست ما را بگیرد و ببرد ، آن وقت اگر من کثیف و نامرتب باشم آیا کسی که در غسالخانه مرا خواهد شست نمی گوید عجب آدم چرکی بود؟ یا خانواده و دوستان من در حال عزا بخواهند لباس ها و وسایل مرا جمع کنند آیا درست است که بگویند مرحوم فلانی عجب شلخته ای بود و .... ».

دوست ما می خندید و  با لحن طنز گونه ای حقیقتی را می گفت که قرآن کریم و روایات ما بارها و بارها ما را نسبت به آن هشدار داده اند.

حالا شما بگویید اگر فقط یک روز دیگر از زندگیتان مانده باشد و فقط 24 ساعت فرصت داشته باشید و بعد از آن باید به سفر بی بازگشت آخرت بروید چه کارهایی برایتان در اولویت است که می خواهید انجام دهید؟

حرفهای خود را در قسمت نظرات ارائه دهید.

یکپارچگی حسی ( S I )

یکپارچگی حسی ( S I )

Screenshot_2014-11-20-07-17-06

یکپارچگی حسی  برای اولین بار توسط خانم دکتر آیرز مطرح گردید . یکپار چگی حسی اساس رشد ما ست . اینکه ما چگونه علائم و سیگنال های محیط را دریافت می کنیم ، چگونه آنها را پردازش می‌کنیم و چگونه در محیط عمل می کنیم همه در حوزه یکپا رچگی حسی است .
در بدن ما ۷ حس وجود دارد که ما با ۵ تای آن آشنا هستیم .
بینایی ، شنوایی ، بویایی ، چشایی ولامسه ( که خود حس لامسه هم حس لمس و هم فشار را به عهده دارد ) ۵ حس مشهور هستند . و اما ۲ حس دیگر به قرار زیر است. 
حس ششم حس عمقی است . توانایی تعیین بدن در فضا و همچین تشخیص حرکات درون و پیرامون مفاصل ، رباطها ، تاندنها وعضلات به عهده این حس است .
حس هفتم وستیبولار است که مربوط به گوش میانی است . حس حرکت و درک جاذبه . اینکه سر ما کجای فضا قرار دارد . و درک حرکات سر و هماهنگی سر و بدن در فضا و همچین کنترل حرکات چشم در اثر تغییر وضعیت سر در فضا همه به عهده سیستم وستیبولار است. 
یکپارچگی حسی مثل یک هرم است .  در قاعده این هرم ۷ حس پایه داریم و اینکه چگونه این اطلاعات را پردازش کنیم تعیین می کند که چگونه عمل کنیم و چگونه یاد بگیریم .
یکپارچگی حسی به طور اتوماتیک کار می کند و برای بیشتر ما بدون تلاش و فکر آگاهانه انجام می‌شود و زمانی که این اتفاق نیفتد ما با گسستگی عصبی مواجه هستیم . وقتی سیستم عصبی مرکزی یا گیرنده هاى یک حس یا حسهای ما مؤثر و کافی عمل نکنند یک شکاف و خلاء بوجود می آید و در یادگیری خلل ایجاد می شود. 
بسته به اینکه فرد چگونه اطلاعات را دریافت کند سیستم عصبی مرکزی می‌تواند بیش از حد تحریک شود ( بیش فعالی و بیش تحریکی ) و یا کمتر از حد طبیعی تحریک شود ( انفعال و بی تفاوتی ) .
زنجیره یکپارچگی حسی :
در یکپارچگی حسی ثابتها و متغیر هایی داریم . ثابت ها همان تنظیمات و عادات فرد است و سبک خاص او برای بادگیری و کارهای روزمره است . هر فردی  نیازهای حسی خاصی دارد .مثلا" بعضی افراد در محیط کاملا" آرام می توانند تمرکز کنند و بعضی افراد شلوغی محیط ، زیاد تمرکز آنها را به هم نمی زند . یا بعضی بچه‌ها شنوایی محورند و بعضی بینایی محور . گروه اول بیشتر از طریق گوش و شنیدن یاد می گیر ند و گروه دوم بیشتر از طریق دیدن .
اما متغیرها کدامند . عواملی که باعث می شود که فرد در شرایط مختلف ، یکپارچگی حسی متفاوتی داشته باشد.  عواملی چون خواب ، محیط ، دارو و غیره روی یکپارچگی حسی اثر میگذارد .مثلاً کم خوابی ، گرسنگی و خستگی می تواند تمرکز فرد را پائین بیاورد و یا سیستم عصبی او را تحریک پذیر تر کند . یا مصرف بعضی داروها هم روی گیرنده‌هاى عصبی اثر می گذارد و هم روی پردازش اطلاعات .
یک رژیم حسی منظم فواید بسیاری دارد . می تواند کودک بیش فعال یا بیش تحریک شده را آرام کند ، کودک منفعل و کم فعالیت را فعالتر کند . مانع عکس‌العمل های شدید به ورودیهای حسی شود ، رفتارهای خودتحریکی را کم کند وراهبردهای خود تنظیمی را به کودک آموزش  دهد . البته افزایش توانایی یکپارچگی حسی کاری زمان بر است و مستلزم همکاری تیم کاردرمان و مدرسه و خانه است .

برداشتی آزاد از یک مصاحبه با لیسا بری  

اجل خوشرو

 پیرمرد زیر بارش برف عصا زنون یواش یواش سر به پائین سرفه کنون می رفت به طرف خونه اش خونه که چه عرض کنم یه اطاق تاریک با در و دیوار سیاه و دوده گرفته در یه حیاط قدیمی تو محله امامزاده یحیی  بازنشته راه آهن بود تقریبا" سی سال در یه تقاطع جاده و راه آهن نزدیک ایستگاه ورامین داخل اطاق نگهبانی زندگی کرده بود سی سال تموم از اون اطاق نگهبانی هیچ کجا نرفته بود کارش این بود که قبل از رسیدن قطار به تقاطع مانع رو پائین بیاره و بعد از اینکه قطار رد شد دوباره مانع رو ببره بالا یکسال قبل از اینکه در راه آهن استخدام بشه زن و بچه اش در اثر ابتلا به آبله از دنیا رفته بودن  ده سال قبل بود که بعد از سی سال خدمت یکروز از طرف اداره اومدن و یه نامه بهش دادن به نامه رسون گفت این چیه؟ نامه رسون گفت حکم بازنشستگیته  گفت خوب یعنی چی؟ نامه رسون جواب داد یعنی که خدمتت تموم شده باید بری دنبال زندگیت  اینو گفت و رفت و پیرمرد رو نامه بدست در حالی که زل زده بود به جاده ایی که نامه رسون توش با موتورش داشت می رفت تنها گذاشت  یکی دو ساعت بعد یه جوونی با زن و بچه اش با نامه ایی تو دستش اومد و به پیرمرد گفت اداره بهش حکم داده که بیاد اونجا و اطاق نگهبانی رو ازش تحویل بگیره و اون باید وسائلشو جمع کنه و از اونجا بره  پیرمرد حرفی نزد هیچی نگفت فقط به جوون و زن بچه اش نگاه کرد  جوون که دید اون حال طبیعی نداره خودش شروع کرد به جمع کردن وسائل پیرمرد  بنده خدا قبل از اینکه به استخدام راه آهن در بیاد سلمونی سیار بود و کیف رنگ و رو رفته اش با وسائل سلمونی توش رو تا اون موقع یادگاری نگه داشته بود بغیر از اون کیف یه زیلوی رنگ و رو رفته  یه کتری روحی سیاه  دوتا پتو و یه بالش مندرس  چند تا تیکه ظرف روحی کج و کوله یه کوزه و یه فانوس کل دارایی پیرمرد رو تشکیل می دادن که جوونک همه رو بقچه کرد و داد زیر بغلش  پیر مرد چند قدمی از اطاق نگهبانی دور شد و رفت کنار همون جاده که سی سال نگهبانیش رو داده بود نشست  حیرون و سرگردون بود که کجا بره  عینک ته استکانیش غبار گرفته بود و اشک هم پر شده بود تو چشمهاش به اطاق نگهبانی نگاه کرد انگار همون بچه اش بود که که تو سال آبله مرد  چه بیرحمانه از اونجا بیرونش کرده بودن کم نبود سی سال از عمرش رو تو اون اطاق گذرونده بود اونطرفها کسی نبود که پیر مرد رو نشناسه  غذای پیر مرد رو معمولا"دهاتی هایی که همون اطراف زندگی می کردن براش می آوردن چند تا دوست و رفیق همسن و سال خودش هم از همون ها داشت که گاهی رخت و لباسی براش می آوردن تقریبا" زندگی براش هزینه مالی نداشت مدّتها بود که  حتّی حقوقش رو هم نگرفته بود از دور گرد و خاک یه وانت بار دیده شد که داشت به پیرمرد نزدیک می شد جلوی پیرمرد که رسید ایستاد  راننده اش از پیرمرد پرسید مشدی چه خبر پس چرا اینجا نشستی؟ پیرمرد جریان بازنشستگی و آوارگیش رو براش تعریف کرد راننده گفت ناراحت نباش فعلا" بیا بالا امشبو مهمون ما باش تا ببینیم فردا چی میشه و خدا چی می خواد  پیرمرد نگاهی بهش کرد و بدون اینکه تعارف کنه سوار شد  جوون راننده هم وسائلشو گذاشت پشت وانت و بردش خونه خودش  پیرمرد نخواست زیاد برای اونها مزاحمت ایجاد کنه به جوون میزبانش گفت که تو تهرون یه اطاقی چیزی براش پیدا کنه و بالاخره تو محله امامزاده یحیی یه اطاق براش پیدا شد و اثاثیه مختصرشو کشید و برد اونجا  مدّتی که اونجا بود با همسایه ها که هر کدوم اطاقی تو اون خونه کرایه کرده بودن دوست شد یکروز سری به بانکی که در زمان قبل از بازنشستگیش از اونجا حقوق می گرفت زد و کارمند بانک بهش گفت مشدی چرا این همه مدّت نیومدی حقوقتو بگیری؟ پیرمرد چیزی نگفت  کارمند بانک بهش گفت می خوای همش رو بهت بدم؟ پیرمرد هم گفت بده  بعد کارمند بانک یه کیسه پر پول بهش داد  پیرمرد پولها رو آورد خونه و همه رو همون موقع یکجا بخشید به یکی از همسایه ها که مدّتها بود برای خرج دوا و درمون بچه اش معطل مونده بود بعد از اونهم با همون حقوق ماهیونه بازنشستگیش سر می کرد تازه ازش بذل و بخشش هم می کرد به هر حال وارث که نداشت برای کی می خواست جمع کنه؟ کم کم پیر و پیرتر میشد و مریض احوالتر یکشب که رفته بود مجلس روضه موقع برگشتن حالش خیلی بد شد بزحمت خودشو به اطاقش رسوند و رفت زیر پتو  یکدفعه صدای در زدن اومد  یکنفر با صدای آرومی گفت مشدی مهمون نمی خوای ؟پیرمرد جواب داد مهمون حبیب خداست بفرما  صاحب صدا اومد داخل  جوانی خوش سیما و خوش پوش بود با ادب سلام کرد پیرمرد گفت علیکم السلام  شما؟جوان گفت مگه نگفتی مهمون حبیب خداست من هم فرستاده خدا هستم  پیرمردگفت البته بفرما بالا  جوان مهمان نشست و باهاش احوالپرسی کرد پیرمرد جواب داد که تمام بدنش درد می کنه مخصوصا" پاهاش جوان دستش رو گذاشت روی پای پیرمرد و گفت مشدی اینجا درد می کنه؟ پیرمرد گفت الان که شما دستتو گذاشتی روش دردش خوب شد  دوباره جوان دستشو بالاتر برد و پرسید اینجا چی اینجا هم درد می کنه؟پیرمرد گفت نه اونجا هم خوب شد جوان همینجور بمرور دستشو می آورد بالاتر و دردهای پیرمرد از بین می رفت... فردای اونشب صدای لااله الاالله از تو حیاطی که پیرمرد توش ساکن بود بلند شد و همسایه ها پیرمرد رو می بردن برای کفن و دفن./.

اعتراف (گفت و شنود)


گفت: آقای عارف بعد از سخنرانی 16 آذر در دانشگاه شهید بهشتی اطلاعیه‌ای صادر کرده و در آن آورده است «بهترین موضع در مورد معرفی سران فتنه را مقام معظم رهبری در دیدار با مردم عزیز قم در دیماه 88 اتخاذ نمودند که سران فتنه را آمریکا و انگلیس دانستند، بنابراین هرگونه اتهام‌زنی به هر فرد بخصوص عزیزان در حصر برخلاف اصول اخلاقی و اسلامی است»!
گفتم: مثل اینکه خود ایشان هم متوجه نشده که چه می‌گوید؟! چون اولا؛ به فتنه 88 اعتراف می‌کند و ثانیا؛ سران و مدیران اصلی فتنه را آمریکا و انگلیس می‌داند. بنابراین فقط حرفش این است که موسوی و کروبی و خاتمی نوکران آمریکا و انگلیس بوده‌اند نه اینکه سران اصلی فتنه 88 باشند و به این واقعیت هم اعتراف می‌کند که فتنه 88 یک فتنه آمریکایی انگلیسی و اسرائیلی بوده است.
گفت: نظر رهبری را هم تحریف کرده است، چون ایشان بارها به صراحت جرم سران فتنه را خیانت و مستحق مجازات سخت دانسته‌اند.
گفتم: یارو می‌گفت؛ امامزاده یعقوب را بالای مناره مصر، پلنگ خورده است! به او گفتند؛ امامزاده نبود و پیغمبرزاده بود، یعقوب نبود و یوسف بود، بالای مناره نبود و در صحرا بود، مصر نبود و کنعان بود، پلنگ نبود و گرگ بود و قضیه از اصل هم دروغ بود چون گرگ حضرت یوسف(ع) را نخورده بود و این دروغ را برادران او، یعنی اجداد همان‌هایی ساخته بودند که فتنه‌گران 88 به دستور آنها شعار «نه غزه نه لبنان» سر داده بودند!

اربعین

اربعین و چهل نکته

اربعین یعنی از عاشورا چهل روز گذشته است . پس چهل نکته در بابِ محرّم و عاشورای فرومد بخوانید .

فرومدیهای محترم سعی می ­کنند هر سال در هرجا هستند تا آنجا که مقدور است خودشان را به روستا برسانند و روزِ تاسوعا و عاشورا در فرومد باشند ، در واقع هر چند روز از محرّم که در تعطیلاتِ رسمی قرار گیرد ، تعدادِ روزهای ماندنِ در روستا بیشتر می­ شود .

آمدنِ به روستا موجبِ دیدار و رونقِ مراسمِ محلّه­ ها ( بالا ، پشند ، جنان ) و روزِ عاشورا هم موجبِ رونقِ مراسمِ کُلِّ روستاست .

امسال کوچۀ بالا و جنان روحانی نداشتند و دو نفر روحانی برای دهۀ اوّل محرّم دعوت شده بودند . من فقط توانستم یک شب پای منبر روحانی در کوچۀ بالا باشم ، یک شب به کوچۀ جنان رفتم که مراسم زود تمام شده بود .

کوچۀ پشند روحانی محترم همیشگی خودش را داشت ، البتّه در هیئتِ ابوالفضل مفتاباد هم شام و سخنرانی بود و بعد سخنرانی فرزندش و نوحه در حسینیّۀ سرحمّام ، جنبِ مسجد ، پای چنار .

من که از کودکی به پای منبر می­ رفته ­ام تا امسال که مستمع روضه­ ها بودم ، حرفِ تازه­ ای نشنیده­ ام ، یعنی یک کودکِ دبستانی ، یک نوجوان دورۀ راهنمایی ، یک جوانِ دبیرستانی ، یک دانشجوی کارشناسی ، یک دبیر معارف اسلامی ، یک دانشجوی کارشناسی ارشد ، یک پژوهشگر تاریخ محلّی ، یک قرآن ­پژوه و محقّق در زمینۀ علوم قرآنی و یک منتقد موضوعاتِ دینی و مذهبی و تاریخی باید همیشه همین روضه­ ها را گوش کنم !  

من تنها اینگونه نیستم ، پای منبر ، افرادی که تحصیلاتِ عالیه با مدرکِ دکتری دارند یا قاضی و ... و نهایت فرهیخته­ اند ، کم نیستند . آنها هم مثلِ من محکوم به شنیدنِ همین تکرارِ مکرّرات هستند . ( در اینجا قصدِ نقدِ محتوایی ندارم ، آن موضوع جدایی است و ان شاء الله برای موقعیّتِ خودش )

فرومدیهای محترم با شور و شـوق به روستا می­ آیند ، آنها برای برپاداشتنِ این مراسـم و پرداختِ هزینه­ هایش دریغ نمی­ کنند ، هر کسی در حدِّ توانِ خود کمک می ­کند . مراسم که تمام شد می ­روند تا سال آینده . 

در این دهۀ محرم در هر سه محلّه شام می دهند ، به طور طبیعی هر کسی هم برای شام به محلّۀ خودش می ­رود ، البتّه من یک شب را برای شام با همراهم به حسینیّۀ محلّۀ بالا رفتم . سه نکتۀ جالب توجّه برای من در آنجا اینها بود .

نصبِ عکس درگذشتگانِ سالِ گذشته که یادبودی از آنها شود . تهیّۀ جاکفشی که نظمِ خوبی داشت و لباسِ مخصوصِ خدمتکاران که شناخته شوند .

یک پیشنهاد که به فکر من رسید این بود . هر کوچه ، مردم محلّۀ دیگر را یک شب به شام دعوت کنند و ابتدا هم شام را به مهمانان بدهند . یعنی ؛

کوچۀ جنان یک شب مردمِ کوچۀ بالا و شبِ دیگری مردم کوچۀ پشند را دعوت کنند .

کوچۀ پشند یک شب مردمِ کوچۀ بالا و شبِ دیگری مردم کوچۀ جنان را دعوت کنند .

کوچۀ بالا یک شب مردمِ کوچۀ جنان و شبِ دیگری مردم کوچۀ پشند را دعوت کنند .

البتّه برنامه­ ریزی می ­خواهد که مشکل به وجود نیاید ، مثلاً تداخل نشود ، آیا یک شب مردها را دعوت کنند و یک شب هم زنها را یا ... . به هر حال رعایتِ آدابِ مهمانداری شود .

10ـ امسال در روزِ تاسوعا دسته­ های عزاداری از سه محلّ به سرسنگ رفتند و کنارِ مسجد جامع با هم نوحه خواندند و سینه یا زنجیر زدند . برای اوّلین بار خوب بود ولی برای سالهای بعد باید اشکالات و ناهماهنگیهایش برطرف شود .

11ـ آقای حسن آدینه مدّاحی می ­کند صدای گرمی هم دارد ، در روزِ تاسوعا و عاشورا هم خاموش نبود ، بهتر است این دوستِ عزیز در این فاصلۀ یک ساله دنبالِ مطالب و اشعارِ غنی باشد تا نتیجۀ مطلوبتری حاصل شود . البتّه بعضی شبها هم به حسینیّۀ محلّ پشند آمد .

12ـ فرومد افرادِ تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی و پژوهشگر اگر زیاد نداشته باشد ، کم هم ندارد . یعنی اینقدری هستند که بتوانند روستا را در زمینۀ امورِ لازم خودکفا کنند .

13ـ اگر برنامه­ ریزی باشد و کار برای آخِرین دقایق گذاشته نشود ، حوزویان و دانشگاهیان و پژوهشگران در موضوعاتِ مناسب مطلب برای ارائه در این شبها آماده کنند و در حسینیّه ­های هر سه محلّ بیان کنند .

14ـ خانمها هم به جای اینکه مستمعِ تنها باشند می ­توانند مطلب آماده کنند و حدّاقل در جمعِ خانمها بیان کنند .

15ـ اگر فرومدیها خودشان به فکر برخیزند و همانطور که تغذیّۀ جسم را در این ایّام بهاء می ­دهند در فکر تغذیّۀ جان هم باشند ، آیا نیازی به دعوتِ روحانی به عنوانِ مهمان هست ؟! دعوتِ سخنران به عنوانِ مهمان وقتی خوب است که از سرِ ضعف نباشد . گرچه وقتی سخنران نباشد چاره­ ای هم نیست .  

16ـ شبیه­ خوانی هم در روزِ عاشورا بحثِ خودش را دارد ، کسانی که نقش بازی می ­کنند با اینکه آموزش ندیده­ اند و به تجربه آموخته ­اند ، انصافاً خوب اجرا می ­کنند ، اگر کم و کاستی هم در اجرا داشته باشد ، قابلِ رفع است .

17ـ در موردِ متن تعزیه­ خوانی سخن فراوان است . از بازیگرانِ نقشها هم این توقّع نیست ، آنها هم داعیّۀ این را ندارند ، آنها بازیگرند ، اگر متنِ بهتری در اختیارِ آنها قرار گیرد ، طبیعتاً آن را می­ خوانند . بعضی از مطالبی که خوانده می ­شود در شأنِ آن پیشوایان و شُهدای راهِ حقّ و فضیلت نیست و چه بسا اهانت باشد فقط گویندگان قصدِ توهین ندارند و گرنه محتـوا شائبۀ توهین ­آمیز بودن دارد . ( نقـدِ محتـوایی آن فرصتِ خودش را می­ طلبد که اِن شاءَ الله برای موقعیّتِ خودش )

18ـ اصلاح و تهیّۀ متنِ بهتر کار آن تحصیلکرده ­هاست ! چه بسا باید گفت : وظیفه و تکلیفِ آنهاست ! فرض را بر آن بگیریم که یک نفر به متنی که خوانده می ­شود اشکالِ منطقی و بایسته می ­گیرد ، آن موقع از این تحصیلکرده­ ها پرسیده می ­شود که : اینها چیست که خوانده می ­شود و شما هر سال گوش می ­دهید و در پیِ اصلاح آن بر نمی آیید ؟ اینجاست که باید گفت : خداوندِ علم را چون به اسارت بَرند شرمساری بیش بَرد .

19ـ مکانِ شبیه هم اصلاً مناسب نیست باید جایی باشد که مردم راحت بنشینند و بتوانند ببینند و امکاناتِ خدمات دهی بهتری فراهم باشد .

20ـ هر سال سبزپوشان در مقابلِ سرخپو­شان رَجَز می ­خوانند که من دمار از روزگارتان در می ­آورم ، من به رستم گفته­ ام ؛ زکّی ! هنوز به میدان نیامده ، می ­افتد و فریادش بلند است که : ای عمو به فریادم برس ! در روی منبر گفته می ­شود که ابوالفضل دوازده هزار نفر را کُشت !!!! امّا واحسرتا از اینکه حتّی یک نفر از سرخپوشان کُشته شود . من که از دورۀ کودکی حتّی ندیده ­ام که یک بار یک نفر از سرخپوشان به قولِ ما فرومدیها « دِ کُوپ اُوفتِه » !

ـ چهل ستون که شنیده­ اید ، در واقع بیست ستون است ، بیست ستون هم در آب دیده می ­شود و چهل ستون می­ شود . شما این بیست نکتۀ مشفقانه را به روشنای آب ببینید و برایش چاره ­ای بیندیشید و هر کدام نکته ­ای بر آن بیفزایید تا چهل نکته شود !