بارسا و پاریس سن ژرمن در بازی تشریفاتی که تنهابدنبال صدرنشینی بودند در نیو کمپ به دیدار یکدیگررفتند.لوران بلان در بازی رفت توانسته بود لویس انریکه را شکست دهد اما انریکه این روزها نشان داده است که بخوبی توانسته از زیرسایه گواردیولا خارج شود.
پیروزی بارسا امشب این موضوع را ثابت کرد .پاریس سن ژرمن با سیستم ٢-٤-٤مقابل بارسا قرار گرفت.کاوانی و ابراهیمویچ دو سانتر فوروارد این تیم هر لحظه می توانستند خط دفاعی بارسارا با خطر مواجه کنند.انریکه به همین منظور از سیستم دفاع سه نفره استفاده کردتا با یک مدافع بیشتر ضریب اطمینان خط دفاعی تیم خود را بیشترکند.پیکه ،باره تا و ماتیو سه مدافع مرکزی بارسا بودند.اما این بدین معنی نبود که بارسا تفکر دفاعی داشت .بارسا در این بازی بدون مدافعین کناری کلاسیک بازی می کرد.سیستم ٣-٤-٣ بارسا بسیار جالب بود.در این سیستم چهار هافبک میانی بارسا بصورت مربع بازی می کردند.ماسکرانو و بوسکت در نقش دو هافبک دفاعی و مسی و اینی استا درنقش دو هافبک تهاجمی در جلوی آنها بودند.نیمار و پدرو در کناره ها انجام وظیفه می کردند و خبری از آلبا و دنی آلوز نبود.سوارز نقش تک مهاجم را داشت که در تمامی لحظات بازی از طرف مسی ،اینی استا،نیمار و پدرو حمایت می شد.بوسکت نیز در زمانهایی از بازی به این مجموعه اصافه می شد اما ماسکرانو در تمامی لحظات در خط دفاعی باقی می ماند .انریکه در این بازی نشان داد که مربی کاملا خلاق و نوآوری است.گل اول بارسا از پاس مستقیم ماسکرانو در پشت دفاع و پاس به عقب سوارز بدست آمد دیگر خبری از پاسهای عرضی وحوصله سر بر در بارسا نشانی نیست وقتی موقعیت برای گل وجود دارد دیگر نیازی به پاس عرضی نیست.از دقیقه هفتاد بارسا تغییر سیستم داد و به ٣-٣-٤رایج خود برگشت.ماسکرانو به مرکز دفاع بازگشت و ژاوی جای اینی ایستا را گرفت.راکتیچ و بوسکت در پشت ژاوی نقش دو هافیک تخریبی را بعهده گرفته بودند.مسی ،نیمار و سوارز گلزنان امشب بودند اما بدون تردید قلب تپنده بارسا ماسکرانو بود.بازیکنی که این اجازه را به مربی می دهد که با خیالی آسوده میانه میدان را به او بسپارد و با مدیریت این بازیکن جریان بازی را کنترل کند.ماسکرانو دربازیسازی و پوشش خطدفاعی عالی بود.شاید بازیکنان خلاق و ستاره بارسا این اجازه را به انریکه می دهد تا با چنین سیستمی بازی کند اما نقش مربی در بازی گرفتن بازیکنان در سیستمهای مختلف بسیار حیاتی است و انریکه این توانایی را در بازی امشب ثابت کرد.
محمد تقوی
سلام به همه دوستان
مدتی هست که برگشتیم خونه و توی همین زمان کوتاه دوباره درگیر مسایل تکراری شدیم.راستش دوباره داریم دچار روزمرگی میشیم و انگار داریم توی گردابی هر روز فروتر میریم.تنها امیدمون برای ادامه این نوع زندگی کسالت بار بودن در کنار عزیزامون و کار کردن برای تامین هزینه شروع سفری دوباره هست.حتی فکر حرکت و بودن توی جاده ها بهمون روح تازه میده و مثل اکسیژن خالص حالمون رو جا میاره.از وقتی برگشتیم اونقدر در گیر بودیم که فرصت نشد شرح اخر سفر رو بنویسیم.
در فرانسه و توی شهر تور با کلود و کاترین 3 روز رو با لذت گذروندیم و از چند جای دیدنی مثل قلعه های پادشاهای فرانسه هم دیدن کردیم و در اخر برگشتیم پاریس.5روز از زمان ویزامون مونده بود و تصمیم داشتیم خودمون رو با قطار یا اتوبوس برسونیم ایتالیا و از اونجا از محدوده شینگن خارج شیم.بلیط قطار از پاریس به میلان 130 یورو بود و برای دوچرخه،اونهم تازه اگه قبول میکردن باید شارژ جدا پرداخت میکردیم.هر روز صبح اتوبوسی به سمت میلان حرکت میکرد که به خاطر زمان حرکت و طولانی بودن مسیر تخفیف ویژه ای داشت و قیمت بلیط 35 یورو بود اما حمل دوچرخه ممنوع بود .ما تصمیممون رو گرفته بودیم تا تمام تلاشمون رو بکنیم تا به هر زحمتی شده راننده رو متقاعد به قبول کردن دوچرخه ها بکنیم.ساعت 4:30 صبح از خواب بیدار شدیم . 5 از محل اقامتمون که حدود 15 کیلومتر از ترمینال فاصله داشت به راه افتادیم و حدود 6:30 توی ترمینال بودیم.یه راست رفتیم سراغ راننده اتوبوس.از هر دری زدیم قبول نکرد که نکرد.تو قلب اروپا بودیم و داشتیم تلاش میکردیم تا فردی رو متقاعد کنیم بر خلاف مقررات عمل کنه .از هر دری وارد شدم اینکه بابا تو خودت اینجا رییسی،پول حمل دوچرخه رو به خودت میدم وخیلی تلاشای دیگه نشد که نشد..ساعت 10 دیقه مونده بود به حرکت که رییس راننده اومد کنار اتوبوس و راننده که به نظر ادم مثبتی میومد دیدم به رییسش ایتالیایی یه چیزایی راجع به ما میگه.منم سریع شروع کردم به صحبت که بابا دوچرخه ها باز میشن و جای زیادی نمیگیرن.اتوبوسم که خالیه.اقاهه بهم گفت یکیشو باز کن ببینم،منم سریع یکی از چرخ ها رو بازکردم و گفتم چرخ عقب هم باز میشه و میشه فرمون رو هم باز کرد.رییسه به راننده گفت یکی از صندوق ها رو بده به اینا و به ما هم گفت 10 دقیقه دیگه حرکت میکنیم و اگه میتونی همه کارارو انجام بدی برو بلیط بگیر.داشتم بال در میاوردم.سریع به مینا گفتم بارهارو از دوچرخه ها پیاده کن تا من سریع بلیط بخرم.اینقد هول کردم که یادم رفت پاسپورت مینا رو هم با خودم ببرم.متصدی بلیط هم یه اقای بد اخلاق چینی بود که گفت اگه تا یه دقیقه دیگه اون یکی پاس رو نیاری گیشه رو میبندم.بدو بدو برگشتم و تا اون یکی پاس رو بیارم مرد چینیه گفت که دیگه نمیتونه بلیط صادر کنه.بابا ننت خوب، بابات خوب،بلیطو بده بریم .تنها شانسی که اوردم این بود که بلیط اولیه رو صادر کرده بود و مجبور شد برای اون یکیمون هم با هزار تا غر بلیط صادر کنه و یک ربع بعد خسته ولی خوشحال توی اتوبوس به سمت ایتالیا در حرکت بودیم.
ساعت 9 شب رسیدیم میلان و تا بارها رو تحویل بگیریم و دوچرخه ها رو سرهم کنیم کاملا دیر وقت شده بود.قرار بود بریم پیش تام که یه دوچرخه سوار جوون انگلیسی بود که توی میلان تحصیل میکرد.توی زمان باقی مونده از ویزامون تونستیم میلان،ونیز،ورونا و جنوا رو ببینیم.ونیز خیلی برامون جذاب بود و قصد داشتیم تا یک شب رو اونجا بمونیم .وسایل کمپ و خواب رو هم همرامون بردیم.از میلان که راه افتادیم ظهر توی ونیز بودیم.حجم عظیمی از توریست که جای سوزن انداختن هم پیدا نمیشد و فقط ته کوچه های باریک که به کانال های اب منتهی میشد میتونستیم جاهای خلوتی پیدا کنیم ودمی در سکوت استراحت کنیم.ظاهرا فردای اون روز جشن عروسی جورج کلونی بازیگر معروف امریکایی توی ونیز برگزار میشد که خودش مزید بر شلوغی زیاد شده بود.جایی برای چادر زدن پیدا نمیشد و تمام هتلها هم که بالای 200 یوروقیمت داشتند پر بود.پس تصمیم گرفتیم که شب رو برگردیم به میلان.همین طور که کوچه پس کوچه های ونیز رو طی میکردیم تا خودمون رو به ایستگاه قطار برسونیم صدای اشنایی گوشمون رو نوازش کرد و با مهیار،وحید ویکی دیگه از دوستاشون که از کانادا اومده بودند اشنا شدیم. توی ایستگاه متوجه شدیم که برای اون روزدیگه قطار واتوبوسی به سمت میلان حرکت نمیکنه.به دعوت بچه ها باهاشون رفتیم شهرورونا و شب رو توی خونه ای که اونها اجاره کرده بودند گذروندیم که برای خودش شب به یادموندنی بود.فرداش هم با قطار رفتیم شهر جنووا .رفتن به جنووا برای دیدن دوست خیلی خوبی بود که زمان زیادی انتظار برای دیدار هم صرف کرده بودیم.زمانمون کم بود و تنها میتونستیم زمان کوتاهی در کنارهم باشیم که البته خودش غنیمتی بود.24 ساعت دوست داشتنی رو با محدیث عزیز گذروندیم وبا سختی از هم جدا شدیم و برگشتیم میلان.توی ایستگاه قطار میلان متوجه شدیم که میتونیم تا فرودگاه که 50 کیلومتر از شهر فاصله داشت رو با قطار بریم و دوچرخه ها رو هم با خودمون داخل قطار ببریم.
روز دوم اکتبر ،10 مهر1393 بعد از 4 ماه و گذر از 13 کشور اروپایی سوار بر هواپیمایی ترکیش به سمت ایران در اسمان بودیم.هر دوغرق در سکوتی عمیق بودیم .120 روزبه ما چه گذشت.یاد اتفاقات و خاطرات تلخ و شیرین از ذهنمون کنار نمیرفت.سفری پر بار رو تجربه کرده بودیم .سفری که تحول بزرگی در ما بوجود اورده بود.یاد تک تک کسانی میافتادیم که لحظات خاطره انگیزی برامون بوجود اورده بودند.احساس غم و شادی امیخته به هم رو داشتیم.غم ترک به معنای واقعی زندگی رو داشتیم و شادی دیدار دوباره عزیزانمون.سفری رو تموم میکردیم که صدها نفر توش نقش داشتند و کمک و یاری انسانهای زیادی از ملیتهای مختلف اون رو شکل داده بودند.
در هر صورت ما الان در خونه هستیم .توی این مدت دوستان زیادی ما رو مورد لطف خودشون قرار دادند که از همگی ممنونیم وعذر خواهی میکنیم که خیلی وقتها نتونستیم تک تک به مهربونی همه جواب بدیم.خیلی از دوستان هم کلی سوال داشتند که از طرق مختلف برامون پیغام گذاشتند وخواستند که ما جواب بدیم.از همه دوستانی که در مورد سفر سوالاتی دارند که فکر میکنند ما میتونیم کمکشون کنیم خواهش میکنیم سوالاشون روتلفنی مطرح کنند(09122786824).جواب خیلی از سوالها در یکی دو سطر امکان پذیر نیست و نوشتن جوابهای طولانی هم برامون کار اسونی نیست.بعضی وقتها سوال و جوابها به دفعات طولانی کشیده میشه که با چند دقیقه مکالمه به صورت مختصرتر و مفیدتر قابل پاسخگویییه.
باز هم از همه کسانی که پیگیر سفرمون هستندممنونیم و تلاش میکنیم تا با صرف زمان بیشتر برای نوشتن خاطرات و گذاشتن تعداد بیشتری عکس ،بهتر بتونیم با شما در سفرمون سهیم باشیم.
به گزارش گروه اخبار علمی ایرنا از رویترز، تومور مغزی ارثی، گلیوم خانوادگی نام دارد. تحقیقی که حدود 30 سال به طول انجامیده نشان می دهد که این بیماری به دلیل جهش ژن POT1 بوجود می آید.
در این پروژه ژنوم 435 خانواده با قومیت و نژادهای مختلف از آمریکا، سوئد، دانمارک و انگلیس مورد بررسی قرار گرفته است. از بین 435 خانواده، جهش ژن POT1 در دو خانواده دیده شد. شش نفر از اعضای یک خانواده دارای این جهش ژنتیکی بودند که از این میان سه نفر به تومور مغزی گلیوما مبتلا بودند. مورد مشابهی نیز در خانواده دوم دیده شد. تومور مغزی گلیوما در بافت محافظ مغز بوجود می آید.
از آغاز سال میلادی جاری تاکنون، حدود 70 هزار نفر در آمریکا به این بیماری مبتلا شده اند و 14 هزار نفر جان خود را از دست داده اند.
محققان معتقدند که این دستاورد، اطلاعات ارزشمندی را در زمینه درمان این تومور و توسعه روش هایی مانند ژن درمانی در اختیار محققان قرار می دهد.
نتایج این تحقیقات در نشریه National Cancer Institute منتشر شده است.
خاطره ای از حاج قاسم عزیز :
سالها قبل حاج قاسم با رییس جمهور وقت ( آقای خاتمی ) در دفتر ایشان جلسه داشتند و گویا قرار بود که شب قبل هم نامه ای که حاج قاسم برای رییس جمهور تهیه کرده است را به واسطه پیک وی به دست رییس جمهور برسد تا قبل از جلسه رسمی ، متن توسط آقای خاتمی خوانده شده باشد تا تصمیم گیری در جلسه خیلی وقت نگیرد .
حاج قاسم به محض رسیدن به دفتر سئوال کرد نامه را به حاج آقا دادید ؟ - همه بی خبر از نامه حاج قاسم بودیم !؟ - یکی از دوستان گفت نه ! - نامه ای به دست ما نرسیده !؟
حاج قاسم کمی برآشفت و هم زمان مسئول دفتر رییس جمهور هم با کمی ترش رویی گفت یعنی چی که نامه نرسیده !؟
بگذریم - حدود یک ربع همه دفتر بسیج شدند تا ببینند نامه حاج قاسم چی شده ! - رییس جمهور هم منتظر بودند تا حاج قاسم را ببینند ! - همه بچه های دفتر رییس جمهور خیلی عصبی شده بودند - دبیرخانه عادی و محرمانه و سری هم چیزی پیدا نکردند !؟
قاسم سلیمانی تلفن دفترش را گرفت و سئوال کرد مگر نامه را دیشب نفرستادید !؟ - گویا پشت خط ، دفتر دار حاجی بود که گویا اجتهاد کرده بود و به خیال اینکه نامه فوری را شب ، ساعت دوازده نباید به دفتر رییس جمهور ارسال کند ، گذاشته بود صبح اول وقت توسط پیک ویژه به دفتر رییس جمهور بفرستد !
حاج قاسم داد زد و گفت : همه یک هفته بازداشت !!! - گوشی را قطع کرد .
بچه های دفتر یک نفس راحت کشیدند که مشکل از طرف دفتر رییس جمهور نبوده و از طرفی هم ناراحت که چرا این اشتباه رخ داده - یکی از بچه ها با شوخی سکوت حاکم را شکست و گفت خدا را شکر که حاج قاسم مسئول ما نیست ، وگرنه ما هم باید یک هفته بازداشت می شدیم .
رضا اصلاحی