همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

تست هوش

کشتی ژاپنی وسط دریا بود ...
قبل از رسیدنش به مقصد ، کاپیتان کشتی رفت حموم کند ...
ساعت طلایش که مارک رولکس بود با انگشترش که نگین الماس داشت را درآورد و روی میز گذاشت ..
اما بعد از اینکه از حمام بیرون آمد نه ساعتش را دید و نه انگشترش را .
چهارتا از افسران را صدا کرد
افسر ملوان . افسر مخابرات.رییس دریانوردان و افسرمکانیک و از همه‌ی آنها فقط یک سوال پرسید ،
اینکه یک ربع قبل کجا بودند ؟
افسرملوان (هندی)گفت : من خواب بودم زیرا کشیک نیمه شب با من بوده
افسرمخابرات (انگلیسی) گفت : من تو اتاق مخابرات مشغول بودم و داشتم خبر رسیدنمان را به بندر بعدی تلگراف می کردم .
رییس دریانوردان (سریلانکایی) گفت : من بالای دکل بودم و داشتم پرچم را که وارونه شده بود ؛ درست می کردم .
افسرمکانیک(مصری) گفت : من تو موتورخونه بودم و داشتم نقص فنی موتور سمت راست را درست می کردم .
به محض اینکه صحبت چهارافسر تموم شد ،کاپیتان دزد ساعت و انگشترش را شناخت .
سوال :
سارق کیست ؟ و چگونه کاپیتان او را شناخت؟

جواب تست هوش در ادامه مطالب

 

برگ نوزدهم

یه حس خوب ، یه خوشحالی نه برای خودت، یه خداروشکر از ته دل برای برآورده شدن یک آرزو

و یه ای کاش و آهی از ته دل برای گذشته ها ، یه حس دلتنگی

اینا این روزا زیاد برام تکرار می شه

دیروز رفتم دیدن دختر همسایمون

اون سن بارداریش یه ماه از من کمتر بود و حالا فرشتشو کنارش می دیدم

لبخندی تلخ رو صورتم بود پشتش گریه ای بود که فقط اجازه منو واسه ریختن می خواست

با خودم ای کاشهایی می گفتم  ولی داشتم خودمو اذیت می کردم

خیلی با خودم کلنجار رفتم تا برم دیدنش

ولی گفتم تا کی می خوای دوری کنی از همه اونایی که تو رو به یاد گذشته می ندازن

وقتی اومدم خونه به همسرم گفتم کجا رفتم و چی دیدم

اونم گفت خیلی زود زایمان نکرده اون که سنش از بچمون کمتر بود

بچمون ، بچمون این کلمه آتیشم زد

بعد اون اتفاق هیچ وقت در موردش با همسرم صحبت نکردم تا ناراحت نشه

اونم اشتیاقش واسه داشتن یه فرزند رو همیشه از من پنهون می کنه تا یه وقت ناراحت نشم

ولی تو رفتارش کلامش می شه همه چیو خوند

شب دوستمو دیدم همونی که گفتم پولش از پارو بالا می ره ولی فرزند نداره

گفته بودم حامله شده

گفت می بینی کار خدارو ، اون همه قرص و دارو اون همه آمپول و آی یو آیی که بی نتیجه بود هیچ اثری برام جز ناراحتی نداشت و حرفای دکتری که پشتش یه قطع امید از بارداری بود

ولی حالا با یه قرصی که دزش از اون همه دارویی که می خوردم کمتر بود و دکتر اونو به خاطر اینکه به من بفهمونه دیگه هیچ داد دیدی چطور تبدیل به یه امید شد

یه خداروشکر ازته دل  فقط همین

دیشب این دومین خوشحالی بود که داشتم که بعد اون آه و ایکاش

الآن ماه پنجشه همه چیزش خوبه و از خدا می خوام که تا آخر هم خوب باشه و ناامیدش نکنه

دلم خیلی گرفته

داشتم کم کم همه چیو یادم می رفت ولی قرار گرفتن تو جمع و سوالای گاه و بیگاه مردم و نگاههای از روی ترحمشون سخت اذیتم می کنه

و باز خدای خوبم امید دارم و این امید که منو سر پا داره

تو سن کم داره یکی یکی موهام سفید می شه

ولی نمی ذارم به پای غم

هر روز که تو آینه چن تا تار سفید مو رو می بینم می گم ناراحت نشو اینا از کمبود یه عنصر تو بدنته

و اینجوری خودمو دلداری می دم

و مطمئنم که منم یه روز به ارزوم می رسم وتا اون روز صبر می کنم و از خدا می خوام نمی گم صبر ایوب ولی مقداری از صبرش رو به من بده و نذاره حرفها ، نگاهها منو اذیت کنه

خدا جون پشتم باش منو تنها نذار

 

 

ض
اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – مریم اخوان طاهری

 

از درد کهنه ای که مداوا نمیشود

یا میشود گلایه کنم یا نمیشود

 

اینک سلام حضرت عیسی تر از مسیح

لطفت نگو که شامل ماها نمیشود

 

ای من فدای پنجره فولاد چشمهات

از بغض من چرا گرهی وا نمیشود؟

 

یوسف ترین عزیز !مرا تا خودت بخوان

هرچند این غریبه زلیخا نمیشود

 

امضا:کسی که با همه ی ریزنقشی اش

در بیکران چشم شما جا نمیشود

 

مریم اخوان طاهری

 

*********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – سید حسن رستگار

 

باید غبار صحن تو را طوطیا کنند

 « آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»

 

 هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق

 خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

 

 بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد

 ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند

 

 «هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است

 حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند

 

 هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت

 او را به درد کرببلا مبتلا کنند

 

 دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط

 با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند

 

 از آن حریم قدسی ات آقای مهربان

 «آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»

 

سید حسن رستگار

**

برگرفته از وبلاگ حسینیه

 

***********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – علی اکبر لطیفیان

 

دل همیشه غریبم هوایتان کرده است

هواى گریه پایین پایتان کرده است

 

 وَ گیوه‏هاى مرا رد پاى غمگینت

مسافر سحر کوچه هایتان کرده است

 

 خداش خیر دهد آن کسى که بال مرا

کبوتر حرم باصفایتان کرده است

 

 چگونه لطف ندارى به این دو چشمى که

کنار پنجره هایت صدایتان کرده است ؟

 

 چگونه از تو نگیرم نجات فردا را

خدا براى همین‏ها سوایتان کرده است

 

چرا امید ندارى مدینه برگردى

مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده است

 

 میان شهر مدینه یگانه خواهرتان

چه نذرهاى بزرگى برایتان کرده است

 

 تو آن نماز غریب همیشه‏ها هستى

که کوچه‏هاى خراسان قضایتان کرده است

 

سپیده‏اى و به رنگ شفق در آمده‏اى

کدام زهر ستم جابجایتان کرده است

 

علی اکبر لطیفیان

**

از وبلاگ نود و پنج روز باران

 

***********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – هادی جانفدا

 

به روشنای تو زل میزند سیاهی ها

شبیه غبطه ی جامانده ها به راهی ها

 

بجز سلام به تو ، آن هم اکثرا از دور

چه کرده ایم در این عمری از تباهی ها؟

 

به پیشگاه شما سر به زیر می آیم

به سربلندترین شکل عذرخواهی ها

 

دو لنگه درب حرم باز ، مثل آغوشت

همیشه هست پذیرای بی پناهی ها

 

ازین به بعد ندارند تاب دریا را

که خواب حوض تو را دیده اند ماهی ها

 

که سنگفرش تو از جنس چشم آهوهاست

و خاک پای تو اکسیر خوش نگاهی ها

 

دوباره باید ازینجا به جاده زل بزنم

همان حکایت جامانده ها و راهی ها

 

هادی جانفدا

 

**********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – علی اکبر لطیفیان

 

مقیم حرم

 

خاک حرم رسید ، دوا نیز داده شد

آب حرم رسید، شفا نیز داده شد

 

ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم

ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد

 

اصلا بهانه هاست که ما را می آورد

با دادن بهانه ، بها نیز داده شد

 

هر جا اگر به خواسته ها لطف می شود

در این حرم نخواسته ها نیز داده شد

 

از بس کریم بود که درهم خرید و رفت

در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد

 

اصلا به خواهش کم ما اکتفا نکرد

ما سنگ خواستیم ، طلا نیز داده شد

 

گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد

گفتم حسین ، امام رضا نیز داده شد

 

میخواستم به مشهد تو راهی ام کنند

دیدم برات کرببلا نیز داده شد

 

علی اکبر لطیفیان

**

برگرفته از وبلاگ نود و پنج روز باران

 

***********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – علی اکبر لطیفیان

 

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد

دلبری هست به هر حال به پا برخیزد

 

لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است

هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد

 

آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند

وقت نقاره زدن  ناله ی ما برخیزد

 

جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند

گر پیِ کار ِ گنهکار ز جا برخیزد

 

زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند

آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟

 

تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد

از سر ِ راه محال است گدا برخیزد

 

بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند

از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد

 

حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد

حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

 

علی اکبر لطیفیان

**

برگرفته از وبلاگ من غلام قمرم

 

***********************

 

اشعار امام رضا(ع) – موضوع آزاد – علی اکبر لطیفیان

 

تو حسین منی

 

هنوز حال و هوایی که داشتم دارم

هنوز طبع گدایی که داشتم دارم

 

برای گمشدگان یک چراغ روشن کن

نیاز به راهنمایی که داشتم دارم

 

بساط شاه و گدا در کنار هم پهن است

کنار جایِ تو جایی که داشتم دارم

 

همان گدای قدیمی که داشتی داری

همان امام رضایی که داشتم دارم

 

حرم نگو،عتبات است،تو حسین منی

هنوز کرب و بلایی که داشتم دارم

 

علی اکبر لطیفیان

 ادامه ی مطلب

 


 


امن آهو

کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را

کاش روزی می نشستی پیش من
می کشیدی دست خود را بر سرم
شاد می کردی مرا با خنده ات
دوست بودی با من و با خواهرم

چونکه روزی مادر م می گفت تو
دوست با یک بچه آهو بوده ای
خوش به حال بچه آهویی که تو
توی صحرا ضامن او بوده ای

پس بیا من بچه آهو می شوم
بچه آهویی که تنها مانده است
بچه آهویی که تنها و غریب
در میان دشت و صحرا مانده است

روز و شب در انتظارم پس بیا
دوست شو با من مرا هم ناز کن
بند غم را از دو پای کوچکم
با دو دست مهربانت باز کن

شکست عشقی

 نمیدونم دراول نامه ام باید به چه کسی سلام کنم؟
 نمیدونم بهت بگم آشنا یا غریبه؟
 اما بهتره بگم آشنای غریب...              پس آشنای غریب سلام؟؟!
پرچم کمک داور سرنوشت مدت هاست به علامت در آنساید ماندن شادیهایم بالاست......
نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟از چی برات بگم؟اصلا نامه نوشتن من چه حالی داره؟اما نه میدونم که غمگینه...چون.......
وای...امان از این نقطه چین ها که غوغا میکنه.حرف از تمام کردن نیست حرف از علت تمام شدن است.حرف از پایان دادن نیست حرف از چگونه پایان دادن است...راستی چطور باید به این رابطه ای که پایان مسیرش مشخص نیست پایان داد؟چرا باید به خاطرات تلخ و شیرینی که در بادها ثبت شده خداحافظی کرد؟!چطور باید این عشق را پنهان کردواورا در قلب خفه کرد؟؟؟وای که اگرعشق و احساس دوست داشتن نبودزندگی...شاید از نظرتو زندگی بی معنا میشداما از نظر من خیلی قشنگ میشد.چون اگر احساس دوست داشتن نبودانتظاری هم در کار نبوداگر عشق نبودحسرت دلتنگی غرور دلشکستگی هم نبودوچقدر خوب بود که در نبود عشق و دوست داشتنانسان بدون دغدغه زندگی میکرد!بدون دغدغه از دست دادن معشوق.بدون دغدغه اینکه روزی از معشوق خود جدا خواهد شد و فقط برایش حسرت ودل شکستگی باقی خواهد ماند...
ای کاش ناگفته هایم را درک میکردی.اگردرک میکردی شایدالان این لحظه ی تلخ نمیرسید.شاید زندگی با عشق را تجربه میکردیم.اما....
اما تو هیچ وقت نفهمیدی یک عاشق نباید حرف بزندومعشوق بشنودبلکه معشوق باید با تمام وجودناگفته ها را درک میکرد.درسته که نگفتم دوستت دارم.اما فکر کردم تو این رو میدونی.من نخواستم بفهمی دوستت دارم چون....فکر این جارو نمیکردم که روزی قراره با حسرت و یه قلب شکسته ازت جدا بشم...اما چاره ای نیست...ما نمیتونیم همدیگرو درک کنیم...مادو تا مال دو دنیای متفاوت هستیم.با ارزوهای مختلف...تو دور خودت یه حصار بستی.شاید برای خودت و برای قلبت یه حفاظ درست کردی.اما خیلی خوب نیست که دور قلبت حفاظ خاردارداشته باشی و با حرفات دل کسی رو که دوستت داره بشکونی... تو همه ی پلهای پشت سرت رو شکستی.فرصتی برای جبران نمونده.دوست داشتم فقط یک بار فقط یک باربفهمی دوست داشتن به گفتن نیست...تو مثل یه آدم غمگین هستی.آوای غمگینی که آوای تنهاییش دلم رو به خون میکشه و فریاد خاموشش در دشت بی کران زندگی ام پیچیده است.تو وازه ی غم را برای من به تکامل رساندی...آخه چرا؟؟چرا غم؟بسه دیگه...به خودت بیا.تو شنیدن حرفای منو نداری و زود از کوره در میری.انگار همه چیز برای ما به پایان رسیده...باید پیاده شیم گلم.قایقمون به گل نشست.اگه میتونستم با فریاد به همه میگفتم دوستت دارم...میگفتم از همون لحظه ی اول که نگاه گیر آشنای تو را دیدم.دل به مهرت بستم و همیشه با یادت روزهای لبریز از انتظار را به سر کردم.....
                                 سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
                                                                                     دل زتنهایی به درد آمد خدا را همدمی
خوشبختی برای من به با تو بودن خلاصه میشد.اما من این خوشبختی تو رو از دست دادم...دلم خیلی گرفته.خیلی...به اندازه ی غربت چشمات...به اندازه ی دوستت دارم های تو...
آشنای غریب:تو بعد از من فرصت های زیادی خواهی داشت.به خودت مطمئن باش.به خودت اجازه بده یه دخترکه شایسته ی توست خوشبختی را برات به ارمغان بیاره.تو باید بعد از من در قلبت روبه روی یه عشق جدیدباز کنی.عشقی که متضاد من باشه.اذیتت نکنه دلتو نشکونه و...الان که این خطوط رو مینویسم یه غم سنگین سینه ام رو میفشاره.غمی که سایه اش همیشه بر سر تا سرزندگی ام گسترده شده و من امید رهایی از اون رو ندارم.میرم بدون اینکه توان رفتن داشته باشم.میرم تا کوله بار نگون بختی ام رو همیشه به دوش بکشم.من آرزوهامو به دست باد سپرده ام و خودم در کویر خاموشی راه میرم...نمیدانم کجا و چگونه به آرامش مطلق خواهم رسید.آرامشی که در این دنیا نصیبی ازش ندارم.خسته ام...خیلی خسته...خسته از مرور تنهایی و بی همدمی.خسته از جدال با زندگی که ادامه دادن رو برام سخت کرده و همیشه عشق رو گناهی نا بخشودنی برام جلوه میده.
بخدا دوستت دارم و میخوام دوستت بدارم و بهت عشق بورزم.میخوام که قدم عشق را در منزلگاه خاموش قلبم بپذیرم.اما یه دست عصیان گر به تاراج با اون پرداخته تا عشق رو از من بگیره و خاموشی و سکوتم رو صد چندان کنه.قصه من قصه تلخی است که ارزش شنیدن نداره.چه سود از دانستن غم و رنج من!بدان که اگر مرا یارای پروازبودن بودبی دریغ به سویت بال و پر میگشودم و از زنجیراسارت عاطفه ها و تعهدات انسانی رهایی میافتم تا تو بدانی که وفاداری ام به تو و عشقت تا چه حد صادقانه است.اگربدانم که همیشه تو رو در رویاهام می دیدم.سخنی به گزاف نگفتم و روزی که نگاه مهربان تو را دیدم که به من دوخته شده بود احساس کردم که تو و نگاهت را میشناسم وآنگاه بود که بیش از پیش به مهرت دل بستم و این مهر گران قدر روبا اشک خونینم به بار نشاندم.تا دمی در زیر سایه آن بیاسایم و جبر زندگی را که بیرون رفته به دست فراموشی بسپرم.اما دریغ و درد که اینطور نشد!الان از خودم بریدم چون لحظه جدایی از تو"جدایی از عشق"جدایی از کسی فرا رسیده....ای کاش میتوانستم از نعمت عشق برخوردار باشم و زندگی ام را با تویی که بیشتر از جونم دوستت دارم تقسیم کنم و در کنار تو از زیبایی های عشق و لذت جوانب برخوردار باشم.اما هیچ وقت این ای کاش ها به حقیقت  نمی پیونددو تقدیر من و تو این چنین است وشاید بتونم بگم که خدا منو فراموش کرده و در سختی های زندگی تنهام گذاشته بدون اینکه بتونم بی قراری هایم روبه زبون بیارم...بنابراین ملتمسانه از تو میخواهم........................
نمیخوام یادو خاطر من قلب پرمهرت رو دچاراندوه کنه و من از رنج تو رنج خواهم کشید...بزارپروانه بسوزد و شمع بماندتا روشنایی بخش دلی باشه که میتونست به اون تعلق بگیره منو بدعهد نخوان!چون یادگرفتم که به هر محبتی وفادار بمونم حتی اگه موجب زوال و نیستی من بشه!!!
تو باید بزاری قلبت خانه ی یه نفر دیگه بشه...همون طور که میخوای...برات بهترین ها رو آرزو میکنم.الان که این نامه رو میخونی من دیگه کنارت نیستم وبرای همیشه از پیشت رفتم...میدونم که دلت خیلی بزرگه زلال و صاف اما ازت میخوام برای از دست دادنم ناراحت نشی که میدونم نمیشی...وقتی به دونه های بارون نگاه میکنم که از آسمون به پایین میان وروی زمین رو می پوشونن به یاد تو می افتم که دوست داشتم برام تکیه گاه بشی...
افسوس که با تو بودن فقط رویا بود..
به اینجای نامه که رسیدم تازه فهمیدم چقدر حرف داشتم که بهت زدم ببخش که حرفام زیاد بود و سرت رو درد آوردم. کاش..........
عزیزم بعد از من تو آزادی و هیچ عهدی بینمون نیست...اما بدون که یادت در این سینه ی مالامال از حسرت و آرزو باقی خواهی ماند...منو ببخش بازم میگم دل تو مثل دریاست.زلال و پاک و بزرگی.......میدونم که غرور و منشت والاتر از این حرفاست...
                                                    باآرزوی سعادت و خوشبختی برای شما...
                                                                                               منو ببخش ....خواهش میکنم....
از تو بیش از همه دنیا
                           از خودم بیشتر از تو خسته ام....
حتی واسه دل خوشی من هم دست تکون ندادیو رفتی..........

بایرامی: اول فصل به تراکتور می‌آمدم الان در تیم‌ملی بودم

مهرداد بایرامی مهاجم تراکتورسازی در آخرین بازی این تیم قبل از تعطیلات لیگ ‌برتر، گل حساسی را برای سرخپوشان تبریزی به‌ثمر رساند تا تراکتور بعد از چند هفته رنگ برد را ببیند. بایرامی از اینکه برای تیمش یک گل 3 امتیازی به‌ثمر رساند خوشحال است و امیدوار است در بازی‌های آینده هم برای تراکتور گل بزند. او در مورد بازی با ذوب‌آهن، شانس قهرمانی تراکتور و مسائل مختلف دیگر به سؤالات خبر‌ورزشی پاسخ می‌دهد.
برد مهمی را به‌دست‌آوردید، درست است؟
بله همین‌طور است. بعد از اینکه تراکتور چند بازی را با پیروزی پشت‌سر نگذاشت، فشارهایی روی تیم ایجاد شد و صدر جدول را هم از دست دادیم. تراکتورسازی استرس نبردن گرفته بود، ولی خدا را شکر که در این بازی حساس 3 امتیاز را گرفتیم و با خیال راحت به تعطیلات رفتیم.

ذوب‌آهن را چطور دیدی؟
واقعاً هر تیمی با ذوب‌آهن بازی می‌کرد، قطعاً شکست می‌خورد. آنها بازیکنان بسیار خوب و مربی کاربلدی دارند و جزو تیم‌های پرقدرت لیگ محسوب می‌شوند. ذوب‌آهن تیم‌های بزرگی مثل پرسپولیس و استقلال را شکست داده بود، ولی ما برد دلچسبی به‌دست‌آوردیم.

درمورد اولین گلی که برای تراکتور زدی صحبت کن.
برایم خوشحال‌کننده بود که در دومین بازی، اولین گلم را برای تراکتور زدم. البته موضوع مهم برای من برد تراکتور بود و از اینکه نقش کوچکی در پیروزی تیمم داشتم خوشحالم. من این گل را به هواداران تراکتور تقدیم می‌کنم که در ورزشگاه نبودند، ولی برای برد تیمشان دعا کردند.

از اینکه پیراهن تراکتور را بر تن می‌کنی چه حسی داری؟
به‌هر‌حال تراکتور تیم بزرگی در ایران است و من آرزو داشتم پیراهن این تیم را بر تن کنم. امیدوارم جواب اعتماد کادرفنی و محبت هواداران را بدهم.

در نیم‌فصل دوم مهم‌ترین هدفت چیست؟
من آرزو دارم با تراکتور قهرمان لیگ شوم و این هدف مهم من است. در وهله دوم هم می‌خواهم بازی‌های تأثیرگذاری را انجام دهم. من دوست دارم بعد از جام ملت‌ها به تیم‌ملی دعوت شوم، هرچند که اگر از ابتدای فصل در تراکتور بودم، شک نکنید الان به تیم‌ملی دعوت می‌شدم.