همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

29

cq جملات غمگین اردیبهشت 93اینروزها این شکلی است....

مانند دخترکی تنها وسر درگم در میان انبوه جمعیت!!!!

دخترک شاد و شرور این قصه،گاهی نای نفس کشیدن وادامه زندگی را ندارد....

حس وحال دخترک کبریت فروشی را دارد که لحظاتی به آغاز سال نو نمانده است واو مصرانه در صدد فروش کبریتهایی است که خریداری ندارد....

یا شاید این دخترک دلتنگ ژان والژان عزیزش است که اندکی است از او بیخبر است....

ویا از هاچ بودن و سرگشتگی و کنکاش خسته شده است و بعد یافتن مادر دیده که اگر این مادر عاطفه داشت که از همان طفولیت  رها یش نمیکرد و او را به بقیه نمیسپرد ونمیرفت پی زندگی خویش!!!

این دخترک هنوز هم گاهی دلگیر میشود ، هنوز هم در خلوت خویش برای پدر بی مسئولیت وبی عاطفه اش اشک میریزد!!!هنوز هم نتوانسته جوابی برای سوال خویش بیابد که گناهش چه بود که در کودکی نمیدانست پدر را باید داشته بپندارد یا نداشته!!! 

اما باید رفت،باید تا ته این داستان رفت،دخترک هنرپیشه نقش اول این بازیست....بی او نمیشود....باقی بازیگران این قصه کم می آورند.پس باید برود ومثل همیشه با لبخندی بر لب به همگان بفهماند که او هنوزهمان دخترکیست که صدای  خنده هایش در سراسر این زمین جاریست....

مهم نیست که چه حس وحالی درون اوست،مهم اینست که خیلی ها نمیتوانند او را افسرده ببینند،پس به عشق عزیزانش  باز لبخند میزند،باز لبخند میزند وباز.......

سیمبالا اینروزها بهانه دیگری برای تنفس دارد.....

نامت بلند باد محمد (ص) !

بسم الله

آفتاب نبوت تو که طلوع کرد دانایی درخشید و حقیقت به عالم لبخند زد !

در حجاز نفرین شده و غرق در جهالت و عصبیت و خشونت تنها تو می توانستی، تنها تو،
پیشوای صبورم که کشتی نجات باشی و برسانی امتت را به ساحل دانش و بصیرت و مدارا ...

اگر تو نبودی هنوز قرص ماه روی دخترکان معصوم با خاک تیره در خسوف بود،

و آفتاب مهربانی و شفقت در کسوف !

نامت بلند باد محمد (ص) !

که هنوز و همیشه قله ها به بلندای شوکت تو نگاه که می کنند کلاه سفید برف از سرشان می افتد !

تو که خورشید در برابر فروزندگی تو،فانوسکی است رو به خاموشی ...

ای تجسم عقل ،ای عقل مجسم !

بگذار بوزینه های بغداد و حجاز بر منبرت جست وخیز کنند!

مگر در رؤیای صادقه ات این را  ندیده بودی ؟!

بگذار شارلی بر جلد مجله اش به دست نجس کاریکاتوریست های لاییکش نقشی از تو بگذارد،

و کینه ی شتری شان را از تو و مرام تو این گونه فریاد کنند .

بگذار به نام تو داعش خون بریزد و لبخند بر لبان نتانیاهو بنشاند.

اما ،اما پیروان راستینت که دل در گرو عشق به تو و خوبی هایت دارند مصمم تر از قبل،

راه تکریم تو را در عمل به آموزه های جان بخش تو می جویند.

نسیم حیات بخش اسلام ناب محمدی (ص) وزیدن گرفته است و آفتاب حقیقت گرم و جانفزا از مشرق شخصیت بی نظیر تو طلوع کرده است تا بشارت بخش جان های رمیده از مادیت باشد.

و خوب می دانیم و یقین داریم که در روزی که چندان دور نیست نسلی سترگ پشت سر مردی بزرگ  از تبار تو ،انتقام همه ی این هتاکی های ناجوانمردانه را از دشمنان حقیرت  خواهند ستاند.

آن روز دور نیست ....دور نیست.

 

 

رمان جرات یا حقیقت فصل 8

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

رمان جرات یا حقیقت

نویسنده : nafas_me

فصل : 8

.......................................................................................

به خودم اومدم و با تردید گفتم:

-با اقایِ بزرگوار کار دارم.

 

انگار اصلا تو مخم نمیرفت که امیر علی آق دُکی حساب میشه!اخه کسی که خودش دُکیه روانشناسه چطورکی میشه که قاطی کنه؟!

 

دخترِ باز لبخند زد!ای درد !اِی مرض!تو به امیر هم اینطوری لبخند تحویل میدی؟!بزنم دو شَقَت کنم؟

 

بعد ِ تو

(پاسخسروده ای برای سپهر سپیدی )

 

چشمم نشد به کسی باز ، بعد تو

حسّی نشد به دلم ساز ، یعد تو 

 

بعد از تو ، خنده به لب ها گذر نکرد

لبخند ، شد به دلم راز ، بعد تو 

 

بعد از تو ، من دریچه شدم ، رو به کوی تو

نوشیدنِ لبان تو شد ، آز ؛ یعد تو

 

پاییز شد همه ی فصل ها ز تو

افسانه شد بهار و می و ناز ، بعد تو 

 

آغاز دفتر لبخند بوده ای در من

رفتی و بسته ماند و ، نشد باز ، یعد تو 

 

از فتنه ی نگاه تو خیلی گذشته است 

ای سبز! مانده ام به رهت باز ، بعد تو

 

نازِ وداعِ آخر ، آب حیات شد

من زنده ی تداعیِ  آن ناز ، بعد تو

 

رمان سهم من از زندگی فصل 4

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

رمان سهم من از زندگی

نویسنده : arameeshgh20

فصل : 4

.......................................................................................

اون اتاق باعث میشه هر لحظه به اتفاق پیش اومده فکر کنی... هیچی نمیگم فقط نگاش میکنم... حس میکنم آرومه آرومم... بهش لبخند میزنم... اونم بهم لبخند میزنه...
رامبد: من رو کاناپه میخوابم، تو روی تخت بخواب
-نه تو راحت باش... من خودم رو کاناپه...
میپره وسط حرفمو با یه اخم تصنعی میگه باز تو رو حرفم حرف زدی... میخندمو خودم پرت میکنم رو تخت... اونم میخنده و رو کاناپه میشینه و بهم نگاه میکنه...