![]() به گزارش روابط عمومی شرکت بازرگانی دولتی ایران:
افزایش هزینه های تولید قیمت آرد ونان را افزایش داد
جبران هزینههای دستمزد کارگران، انرژی و سایر هزینه های تولید، دلیل افزایش قیمت آرد و نان است و کیفیت نان به مهارت نانوایان، رعایت مراحل تخمیر و پخت، ماشین آلات پخت نان، و نظارت بستگی دارد. |
اینکه آدم بداند چه می خواهد، و برای به دست آوردنش هم تلاشی در خور!! بنماید و بعد هم آخر سر به آن برسد، یک حرفی است؛ و اینکه آدم نداند که چه می خواهد ولی هی بیخودی برود تا به آن چیزی که نمی داند چی هست برسد، هزار حرف! ...
به گمانم پیدا کردن چیزی که آدم ها هنوز روی آن دست نگذاشته باشند و به گه نکشیده باشندش، کاری بس!! دشوار باشد و به عقیده حقیر ناشندنی! چرا که خود همین حقیر هم، بوده که چیزی نظرش را جلب کرده باشد و برای رسیدن به همان چیز از آدم و عالم گرفته تا خدا و زمین و آسمان و گوشتکوب و خودکار و میخ طویله را پله کرده باشد برای رسیدن به آن چیز، و بعد که رسید و آرزو به دل نماند؛ خیلی که از آن استفاده کرده باشد، آن است که دستمال توالتی ساخته باشد از آن، برای پاک کردن ماتحت مبارک و بعد دویدن و زور زدن برای رسیدن به چیزی دیگر و چیزی دیگر و چیزی دیگر.... و حالا بگذر از بقیه آدم های دور و برمان که چنان گوی سبقت می ربایند از هم و از روی هم رد می شوند که بولدوزر هم به این راحتی از روی سنگ و کلوخ رد نمی شود!
ولی اینکه میان این همه های و هوی و بدو بدو و دماغ عملی و موبایل قسطی و حرف های صد من یک غاز روشنفکرانه و تاریک فکرانه و دعوای یهودی و مسلمان و آروغ سیاسی و باد شکم هنری و چه و چه و چه، تو عین الاغی که تا به حال چرخ و فلک ندیده است، هاج و واج مانده ای، خودش حکایتی است...
همه رفته اند و رسیده اند و تو هنوز آویزان خیال مانده ای.... خیال...
آن خیالش اندکی افزون شود
کز خیالی عاقلی مجنون شود...
استاد در پاسخ چنین گفت :
ای نادان , فرمانده وقتی سربازی نداشته باشد , خود بعنوان آخرین سرباز تا آخرین نفس و قطره خونش میجنگد و هرگز تسلیم دشمن زبون نمیشود .
سپس حالت عجیبی سرا پای جسم و روح استاد را در برگرفت و چنان نبرد بی امانی آغاز گردید که متجاوزین یکی پس از دیگری هم آغوش زمین گردید . پس از گذشت مدتی , تنها استاد مانده بود و فرمانده دشمنان . آن دو چشم در چشم هم دوخته و هر یک کوچکترین حرکت دیگری را زیر نظر داشت . فرمانده دشمنان با نعره ای رعدآسا با شمشیر برهنه اش به طرف استاد یورش برد و استاد حمله او را دفع و چنان ضربه مهلکی بر پیکر او وارد ساخت که در دم جان سپرد . استاد رو به آسمان نمود و چنین فرمود : با توکل بر پروردگار بی همتا بر دشمن زبون چیره گشتم و سپس سجده شکر به جا آورد .و... استاد در میان رهروانش چنین گفت این داستان آخرین سرباز بود .