همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

امنیت در دنیای واقعی

شما در زندگی روزمره خود هنگامی احساس امنیت می کنید که نگران تهدید از طرف دیگران و یا حتی حوادث طبیعی نباشید. اما متاسفانه همواره افرادی آشنا و غریبه وجود دارند که ممکن است شما را خواسته یا نا خواسته تهدید کنند. همچنین ممکن است حوادث یا بلایای طبیعی هر لحظه شما یا منافع شما را تهدید کنند. 
سئوالی که ممکن است مطرح شود آنکه اصولآ چه تهدید هایی ممکن است یک فرد را در زندگی روزمره هدف قرار دهد؟ به چه دلیل ممکن است شما مورد تهدید قرار بگیرید؟ 
به نمونه هایی از انواع تهدید هایی که مخل امنیت شخصی یا گروهی است دقت کنید : 
▪ حمله به یک شخص : هر آینه ممکن است شخصی از طرف شخص یا گروهی مورد حمله قرار گیرد و نتیجه آن جراحت بدنی و یا حتی مرگ باشد. از انواع دیگری که ممکن است به یک شخص حمله شود می توان به حملات احساسی و یا شخصیتی اشاره کرد. ممکن است فرد یا گروهی با صحبت های مستقیم یا با واسطه احساسات شما را مورد حمله قرار دهند و یا حتی شخصیت و اعتباری را که طی سالها تلاش و زحمت بدست آورده اید خدشه دار کنند. 
▪ حمله به منافع شخصی یا گروهی : ممکن است فرد یا گروهی بنا به دلایلی سعی کند تا منافع شخص یا گروهی را تهدید کنند. این منافع ممکن است دارایی های مستقیم یا با واسطه مادی و حتی غیر مادی باشند. بعنوان مثال در بسیاری موارد که امکان تهدید یا حمله به فرد یا گروهی وجود ندارد ممکن است حمله یا تهدید نسبت به منافع آنها صورت گیرد. مانند آتش زدن اتومبیل، سرقت از حساب بانکی، دزدیدن فرزند و ... 
▪ حمله به یک شرکت : یک فرد یا یک گروه ممکن است تصمیم به حمله کردن به یک شرکت را بگیرند. ممکن است هدف آنها دارایی های شرکت باشد و یا مدیران شرکت. در جنگ های تجاری حتی ممکن است مشتریان محصول خاص یک شرکت مورد تهدید قرار بگیرند و یا تامین کننده های مواد اولیه برای یک شرکت تا به این ترتیب بطور غیر مستقیم سود شرکت مذکور را کاهش دهند. 
● دلایل تهدید امنیت
بجز در مواردی که فرد یا احیانا" گروه دچار اختلالات روانی است معمولآ تهدید امنیت دیگران دلایل خاص دارد که شایع ترین آنها از این قرار هستند : 
▪ انتقام : تهدید امنیت شخص یا گروه ممکن است فقط به دلیل انتقام باشد. در این حالت ممکن است انتقام گیرنده در عمل بیش از آنچه که باید حق خود را بستاند. بعنوان مثال یک مهندس ممکن است بخاطر دریافت نکردن پاداش منافع شرکت خود را تهدید کند و مثلآ اطلاعات مشتریان را به رقبا بفروشد و یا اطلاعات کامپیوتری شرکت را تخریب کند. 
▪ پول : بسیار از تهدیدهای امنیت شخصی یا گروهی منشاء پولی دارد. جنایتکاران، آدم ربایان و ... اغلب بخاطر پول دست به تهدید منافع شخصی و گروهی می زنند. برای بسیاری از آنها پول مهم است و هیچ تفاوتی نمی کند که برای بدست آوردن آن مدیر یک کارخانه بزرگ را تهدید کنند و یا یک کودک. 
▪ سیاست : احزاب و گروه هایی که اغلب خود را در مناظره های سیاسی بازنده احساس می‌کنند و خود را در رسیدن به منافع با مذاکره نا امید می بینند، اغلب سعی میکنند تا از طریق اعمال فشار و تهدید به منافع سایر گروه ها، خود را به اهدافشان نزدیکتر کنند. از زاویه بزرگتر ممکن است این موضوع بین کشورهای مختلف هم رخ دهد که معمولا به آن ترورسیم دولتی گفته میشود. 
▪ مذهب : اختلافات مذهبی نیز از جمله مواردی است که همانند ریشه سیاسی می تواند گروهی را به تهدید گروهی دیگر وا دارد. 
▪ هیجان : جوانان مشخص ترین افراد این دسته از تهدیدهای امنیتی هستند. بسیاری از آنها حتی بدون دلیل ممکن است شیشه اتومبیل شما را بشکنند و یا بر اثر باخت تیم فوتبال مورد علاقه شان، باشگاهی را به آتش بکشند. 
▪ ازبین بردن مدارک : در برخی موارد تهدید امنیت ناخواسته می باشد. بعنوان مثال سارق ساده ای که قصد دزدیدن یک کتاب را دارد چنانچه متوجه شود شخصی در حال مشاهده اوست، ممکن است در یک اقدام ناخودآگاه، به شاهد حمله کند و پس از مجروح کردن او صحنه را ترک کند.
 
 
 
منبع : امنیت در شبکه

داعش و نیروهای فرا منطقه ای در خاورمیانه

آمیکا در خاورمیانه: تلاش برای کسب منافع

ایالات متحده آمریکا به عنوان یک قدرت فرامنطقه­ای، از بعد از جنگ جهانی دوم در منطقه خاور میانه حضور داشته است. این عمل گاه با سیاست سد نفوذ و گاه برای جلوگیری از خطر بنیادگرایی اسلامی بوده است. اولی در تقابل با ابر قدرت بلوک شرق، شوروی و برای مبارزه با خطر کمونیسم بودکه با فروپاشی و در نتیجه کمرنگ شدن خظر کمونیسم حضور امریکا در منظقه پس از آن را با ابهامتی مواجه کرد. حملات 11 سمتامبر رقیب جدیدی را جایگزین خظر شوروی کرد، از آن تاریخ به بعد خطر آمریکا در منطقه به عنوان مقابله با خطر ناامنی و هرج و مرج برخواسته از ظهور گروه های بنیادگرای اسلامی چون القائده توجیه می شد در بیش از یک دهه از فعالیت همه جانبه امریکا و متحدان در منطقه فعالیت های نظامی و اقتصادی گروه های تروریستی نظیر القائده به شدت تحت نظر و محدود شده است. ولی در عمل گرایشا و زبانه های سلفی گری و تحجر به شدت در حال شعله کشیدن در سراسر خاور میانه، افریقا، و حتی اروپا در قلب لندن و پاریس می باشد. از طرفی در چند سال اخیر و با قدرت گرفتن قدرت های ملی کشور هایی نظیر افغانسان و عراق گرایشاتی مبنی بر توانایی حل و فصل این خطرات با همکاری دولت های خاورمیانه بدون نیاز به حضور قدرت فرامنطقه ای به وجود امد. جمهوری اسلامی ایران در این زمینه به تجربیات موفقی نیز دست یافت. در این وضعیت دولت های ملی منطقه به عنوان بازیگر مستقل و حافظ منافع حیای جوامع خود به ایفای نقش می پرداختند و البته منافع زیاده خواهانه قدرت ها فرا منطقه ای نظیر امریکا در مرحله بعد از منافع ملی قرار میگرفت .

ظهور داعش: آبهای گل آلود

در چنین شرایطی در ژوئن 2014 شهر موصل و سپس بخش هائی از چند استان عراق توسط داعش تصرف شد . گروه تکفیری-سلفی دولت اسلامی شام وعراق که اختصارا "داعش " نامیده و به همین نام معروف شد ، یکی از گرههای مبارز بر علیه بشار اسد در سوریه بود . این گروه تحت رهبری ابومصعب زرقاوی در کنار طالبان در افغانستان حضور و جزئی از آن به خساب میآمده است . پس از انتقال زرقاوی به عراق و در پی آن کشته شدن او توسط نیروهای آمریکایی در 2006 ابوبکر بغدادی جایگزین او شد . با شروع درگیری در سوریه باز هم نام داعش مطرح شد ولی آنچه نام این گروه را در سطح وسیع بر سر زبانها انداخت تصرف موصل و سپس اعلام خلافت از سوی رهبر آن ، ابوبکر بغدادی بود . قسمت هائی از مرزهای عراق ، سوریه و لبنان که از سوی داعش منطقه دابق نامیده میشود به عنوان مخاطب خلافت قرار گرفت. داعش به تشکیل دولت بر اساس ویژگی های سلفی و ضد شیعی و ایرانی اقدام کرد از طرفی تشکیل دولت داعش مشروعیت سیاسی سه دولت عراق، سوریه و لبنان را زیر سوال برده و موجبات ناامنی منطقه ای را سبب شده است. در چنین شرایطی و با توجه به ماهیت پیش گفته داعش، دخالت کشورهای همسایه امکان تشدید بحران را نیز به دنبال خواهد داشت و بر همین مدعا صدای نهاد های بین المللی و قدرت های فرامنطقه ای در حل و فصل آن بلندتر است.

داعش تلاش زیادی در جنگ شیعه-سنی، اسلامی-غیراسلامی نشان دادن شورش خود بخرج داد و در این امر تاحدی موفق بود ولی در ادامه و خصوصا با ورود مستقیم مرجعیت شیعه عراق ، روند آن کندتر شده است .

داعش به لطف دلارهای نفتی و غنائم بدست آورده از تصرف موصل هنوز زنده است و گرچه پیش بینی در ذات سیاست به نظر من غیرممکن است، ولی میتوان نشانه هائی از زوال زودرس آن یافت . اما حتی در صورت وقوع این امر نیز نمیتوان ساده انگارانه، داعش و دلیل پیدایش آن را خاتمه یافته دانست.

 

بسمه تعالی

از دیگر احوالات شهر ما تکاپوی افرادیست برای گرفتن مناسبی در شهر که برای مردم اثبات شده هستند  در ناکار آمدی و گذشته ای دارند سیاه تر از زغال....

افرادی که سالها جهت رسیدن به مقاصد مادی و جاه طلبی ذاتیشان بسیاری از منافع شهر را زیر پا گذاشتند و گذشتند از مردم و منافع مردم....

با هیاهوی فراوان در بیابان های اطراف ثروتهایی را با نامهایی اغوا گر به باد دادند و هم خدا  میداندو خودشان و هم مردم که منافع ملت مد نظرشان نبود.

پردیس دانشگاه اندیمشک به همت شورای شهر بعد از سالها خواب به سرد خانه تبدیل میشود. خبری که نمیتوان گفت خوش....

کلاغ:

پر

پردیس دانشگاهی:

پر

پردیس که پر نداره

نداره ولی پرید

با چه رویی بر گردیم....

وقتی مردم را "ماهی" فرض می‌کنند!

کامران نجف زاده مجری تلویزیون در برنامه خبری صرفا جهت اطلاع پنجشنبه شب، با طرح یک سؤال چهار گزینه ای، نداشتن سوژه های داغ و کمرنگ شدن سویه‌ی انتقادی این برنامه را ناشی از فشارهای پیدا و پنهانی دانست که از سوی دولت بر این برنامه و شاید در سطح کلان تر بر سازمان عریض و طویل صدا و سیما وارد می‌شود!

وقتی مردم را
پر واضح است که با توجه به ساختار و جایگاه صدا و سیما،فشار دولت روحانی بر آن،عملا یک بلوف است، اما از سوی دیگر برای پی بردن به صداقت رسانه‌ی ملی، لزومی به داشتن آی کیوی بالا و دانستن علم سیاست و دیپلماسی و جامعه شناسی سیاسی نیست، فقط کافی است مخاطبان این رسانه حافظه و هوششان بیشتر از یک "ماهی" باشد و به یاد بیاورند همین دو سه سال پیش وضعیت اقتصاد و سیاست و فرهنگ و دستگاه دیپلماسی این مملکت چگونه بود؟ دوران قاجار و افشاریان و تیموریان و غزنویان نه، همین دو سه سال گذشته،سال 1390هجری شمسی!!

به یاد بیاورند که همین سازمان صدا و سیما، علیرغم سینه چاکی اش برای احمدی نژاد، نمی توانست بعضی از حرفهای ایشان را در سخنرانی های گهربارش پخش کند. کافی است پوشش سفرهای استانی احمدی نژاد و روحانی را با هم مقایسه کنیم! از ملودرام های پر از آب چشم احمدی نژاد رسیدیم به یک نمای چند ثانیه ای از استقبال مردم، کات به سخنرانی دکتر روحانی و تمام! 

رسانه ای که نام بلند ملی را یدک می‌کشد، به راحتی تمام دستاوردهای دولت یازدهم در حوزه‌ی اقتصاد و دیپلماسی را با قیمت بربری تاخت می‌زند و بصورت علنی به شعور مخاطبان خود توهین می‌کند. آن همه جمله‌ی قصار و ماندگار هر روز بر زبان شکرشکن احمدی نژاد جاری می‌شد و دوستان صدا و سیما و برنامه‌ی خبری بیست و سی از آن فیض نمی بردند، ولی یک عبارت "شیب ملایم" روحانی شده ترجیع بند روز و شب دوستانی که گویا دقیقا بعد از رفتن احمدی‌نژاد دلواپس منافع ملی شده‌اند.

کاش زمانی که کامران نجف زاده در میان تسخیر کنندگان سفارت انگلستان، خودش را به زور جا می‌کرد تا گزارشی مهیج از یک واقعه تاریخی را به تصویر بکشد، لحظه ای درنگ می‌کرد و از خود می‌پرسید این عمل چقدر با منافع ملی سازگار است؟ دورنمای تسخیر سفارت یک دولت خارجی چیست؟ این عمل چقدر بعدها برای مردمی که من برایشان دل می‌سوزانم، آب می‌خورد؟

برنامه سازان صدا و سیما بصورت کاملا هدفمند و برنامه ریزی شده در پی تطهیر دولت احمدی نژاد هستند و به مخاطب خود القاء می‌کنند که دولت یازدهم یک دولت گل و بلبل را تحویل گرفته است و اگر رکود و تورم و تحریمی وجود دارد همه و همه مولود کم کاری و بی تدبیری این دولت است و گذشتگان صندوق ذخیره‌ی ارزی پر و پیمانی را به یادگار گذاشته‌اند که اگر قیمت نفت به زیر بیست دلار هم برسد، باز دولت روحانی مشکلی برای تأمین بودجه ندارد! 

خروجی این نوع برنامه سازی های آوانگارد، نامه‌ی جناب بذر پاش به دکتر عارف می‌شود که گویا در یک چرخش تاریخی جای شاکی و متشاکی عوض شده است اما رئیس جدید صدا و سیما باید این حقیقت را دریابد که اگر ماهی می‌تواند در یک تنگ بلور کوچک، سر کند و دچار بحران های فکری و روحی نشود، به خاطر این است که حافظه ای چند ثانیه ای دارد و از نعمت فراموشی برخوردار است اما مخاطبان رسانه‌ی ملی، انسان هستند، انسان هایی که قدرت انتخاب دارند!

اگر هر روز هم رسانه‌ی ملی یک شبکه‌ی جدید به شبکه های خود اضافه کند، ولی همسو با مردم و منافع ملی حرکت نکند، مخاطبانش از مجاری بی شمار دیگری، اخبار را پی خواهند گرفت، چرا که در عصر انفجار اطلاعات نمی توان خواسته های یک اقلیت کم شمار را بر منافع اکثریتی پرشمار ترجیح داد. پس به حرمت انسان، به شعور انسان احترام بگذارید. آخر ما نیز مردمانیم.....

 

منبع:بهارنیوز

 

فصلی از کتاب «کنشهای مقاومت» نوشته بوردیو که در حال ترجمه آن هستم

دست راست و دست چپ دولت 
سوال: یکی از شماره های اخیر نشریه ای که شما سردبیر آن هستید به موضوع رنج اختصاص یافته بود. این شماره دربردارنده ی مصاحبه با کسانی بود که صدایشان چندان در رسانه ها شنیده نمی شود: جوانانی که از جایگاه اجتماعی محروم شده اند، کشاورزان کوچک، کارگران اجتماعی. به عنوان مثال، مدیری گرفتار مشکلات از یک مدرسه ی راهنمایی مرارت خود را بیان می کند. وی به جای نظارت بر انتقال دانش، به رغم میل خود سرایدار یک پاسگاه پلیس شده است. آیا فکر می کنید که شواهد منفرد و حکایت شده ای از این نوع می تواند بر ناخوشی جمعی پرتو بیفکند؟
بوردیو: در پیمایشی که در باب رنج اجتماعی انجام دادیم، با بسیاری از اشخاص روبرو شدیم که همانند آن مدیر مدرسه در تعارضات دنیای اجتماعی، که به صورت درام اجتماعی بروز می یابد، گرفتار آمده بودند. همچنین توانستم مدیر پروژه ای را شاهد مثال بیاورم که مسئول هماهنگی تمامی امور مربوط به «وضعیت دشوار» در شهر کوچکی در شمال فرانسه بود. او با تعارضاتی روبرو شده است که نمونه ی حادّ وضعیتی است که تمامی کسانی که «مددکار اجتماعی» نامیده می شوند با آن روبرویند: مشاوران خانواده، رهبران جوانان، قاضیان صلح رده ی پایین، و نیز، به شکل روزافزونی، معلّمان دبستان و راهنمایی. آنها آن چیزی را تشکیل می دهند که من دست چپ دولت می نامم، مجموعه ای از کارگزارانِ به اصطلاح وزارتخانه های پرداخت کننده ی حقوق که ردپای مبارزات اجتماعی گذشته در درون دولت هستند. آنها در مقابل دست راست دولت، یعنی فن سالاران وزارت مالیه، بانک های دولتی و خصوصی و کابینه های وزارتی، قرار دارند. تعدادی از مبارزات اجتماعی که اکنون شاهد آن هستیم (و شاهد خواهیم بود) بیان کننده ی قیام اشرافیت فرودست دولتی در مقابل اشرافیت بالادست دولتی است. 
سوال: آن عصبانیت، یعنی آن شکل های سرخوردگی و آن قیام ها را چگونه تبیین می کنید؟ 
بوردیو: به نظر من دست چپ دولت این احساس را دارد که دست راست دولت دیگر نمی داند، یا بدتر از این، دیگر نمی خواهد بداند که دست چپ چه می کند. به هر حال دست راست نمی خواهد هزینه ای برای دست چپ بپردازد. یکی از دلایل عمده برای اینکه همه ی این مردم دچار سرخوردگی شده اند این است که دولت خود را از تعدادی از بخش هایی که قبلاً مسئولیت آنها را عهده دار بود، عقب کشیده یا در حال عقب نشینی است: مسکن اجتماعی، پخش خدمات اجتماعی، مدارس، بیمارستان ها و مانند اینها، که حداقل در برخی از این حوزه ها، جملگی حیرت آور و فضاحت بار است، زیرا این کار از سوی دولتی سوسیالیستی صورت گرفت که حداقل ممکن است انتظار رود که خدمات عمومی را به عنوان خدماتی آزاد برای همه بدون استثناء تضمین کند... آنچه که به عنوان بحرانی در سیاست، یا ضد پارلمانتاریسم، توصیف می شود در واقع سرخوردگی به خاطر ناتوانی دولت در محافظت از منافع عمومی است.
اگر سوسیالیست ها صرفاً نتوانسته اند چنان که باید سوسیالیست باشند، این امر کسی را شگفت زده نمی-کند- زمانه ی دشواری است و امکان مانور اندکی وجود دارد. امّا شگفت انگیزتر کارهای زیادی است که آنها باید انجام داده باشند تا منافع عمومی را به تحلیل ببرند. آنها نخست با اعمال خود، با تمامی انواع اقدامات و سیاست هایی (من تنها رسانه ها را ذکر می کنم...) که هدف از آنها از میان بردن دستاوردهای دولت رفاه بود، و بالاتر از همه، در سخنانشان، با مدیحه سرایی درباره ی اقتصاد بخش خصوصی (چنانکه گویی فقط می توان آن را درون یک اقتصاد تفسیر کرد) و تشویق به منافع خصوصی این کار را انجام دادند. اینها تمام آن چیزهایی است که مخصوصاً در مورد آنهایی که به خط مقدم فرستاده شده اند تا با «مدد»کاری، و بدون در اختیار داشتن ابزار این کار، بی کفایتی های اقتصاد بازار را جبران کنند، تا حدودی شوک آور است. چگونه ممکن است که آنها این حس را نداشته باشند که پیوسته تضعیف می شوند و مورد خیانت قرار می گیرند؟
باید از دیرباز روشن شده باشد که قیام آنها فراتر از مسأله ی حقوق است، حتّی اگر حقوق پرداخت شده به آنها شاخص بدون ابهام ارزشی باشد که به کار و کارگران مربوطه داده می شود. سرافکندگی از یک شغل در درجه ی نخست از اجرت تمسخرآمیزی بروز می کند که برای آن داده می شود. 
سوال: آیا به نظر شما فضای مانور دادن سیاستمداران تا این اندازه محدود است؟
بوردیو: شکی نیست که محدودتر از آن چیزی است که می خواهند ما فکر کنیم. و به هر حال یک حوزه باقی می ماند که حکومت ها در آن از گستره ی قابل ملاحظه ای برخوردارند: حوزه ی نمادین. رفتار نمونه و سرمشق برای تمامی مستخدمان دولت باید سخت گیرانه باشد، مخصوصاً هنگامی که آنها مدّعی باشند که به سنتی تعلق دارند که در قبال منافع اشخاص فاقد امتیاز تعهد دارد. امّا هنگامی که شخص نه تنها نمونه هایی از فساد (گاه نیمه رسمی، همراه با پاداش هایی که به برخی از کارمندان ارشد داده می شود) یا خیانت به خدمات عمومی (این واژه بدون شک بسیار نیرومند است- من به پنتوفلاژ می اندیشم ) و [بلکه] همه ی اَشکال سوء استفاده ها از اموال، منافع یا خدمات دولتی برای مقاصد شخصی- خویشاوندپروری، آشناپروری (رهبران ما بسیاری «دوستان شخصی... » دارند)، و حامی پروری- را می بیند، دشوار است که تردید پیدا نکند. 
و من حتّی ذکری از سود نمادین به میان نیاوردم! تلویزیون شاید به اندازه ی رشوه در تنزّل دادن فضیلت مدنی سهیم بوده است. تلویزیون مجموعه ای از شخصیت های خودنما را به روی صحنه ی سیاسی و فکری آورده و نمایش داده که بیشترین دغدغه ی آنها کسب توجّه و احترام بوده است، و این در تعارض کامل با ارزشهای مربوط به پرداختن کامل به منافع جمعی قرار دارد که زمانی ویژگی یک کارمند دولت یا یک فعال بود. همین توجّه طلبی در خدمت به خود (و گاه با هزینه ی رقیبان) است که بیان می کند چرا «تیترقاپی » به صورت امری شایع درآمده است. به ظنر می رسد به اعتقاد بسیاری از وزیران یک اقدام تنها هنگامی اعتبار دارد که بتوان آن را اعلام کرد و به محض اعلام شدن به صورت دستاورد درمی آید. به طور خلاصه، فساد در مقیاس بزرگ که هنگامی تبدیل به روسوایی می شود که برملا شود، زیرا افشا کننده ی شکافِ میان ارزشهای حرفه ای و رفتار واقعی است، صرفاً شکل حادّ تمامی «ضعف ها»ی کوچک و عادی، فخرفروشی برای تجمّلات و پذیرش امتیازهای مادی و نمادین است. 
سوال: آیا به نظر شما شهروندان در مواجهه با وضعیتی که توصیف کردید چگونه واکنش نشان خواهند داد؟
بوردیو: اخیراً مقاله ای از یک نویسنده ی آلمانی درباره ی مصر باستان می خواندم. وی نشان می دهد که چگونه در زمانی که اعتماد به دولت و به خیر عمومی دچار بحران باشد، دو گرایش ظهور می یابد: در میان زمامداران، فساد در پیوند با زوال احترام به منافع عمومی؛ و در میان کسانی که تحت سلطه اند، دین شیدایی شخصی، همراه با سرخوردگی از چاره جویی های دنیوی. به همین ترتیب، شخص اکنون این احساس را دارد که شهروندان، که خود را رانده شده از دولت می دانند (که در نهایت از آنها چیزی جز مشارکت مادی اجباری نمی خواهد، و مطمئناً هیچ تعهد یا اشتیاقی در میان نیست)، دولت را مردود می شمارند و با آن به عنوان قدرتی بیگانه رفتار می-کنند که تا زمانی که منافع خود را تأمین کنند باید از آن استفاده کرد. 
سوال: به گستره ی قابل ملاحظه ای اشاره کردید که حکومت ها در قلمروی نمادین از آن برخوردارند. این گستره تنها به برقراری نمونه ای از رفتار خوب مربوط نمی شود. بلکه کلمات، و آرمانهایی را دربرمی گیرد که می توانند مردم را بسیج کنند. چگونه این خلاء کنونی را تبیین می کنید؟ 
بوردیو: بسیار درباره ی سکوت روشنفکران گفته می شود. آنچه برای من تعجّب انگیز است سکوت سیاستمداران است. آنها به شکلی وحشتناک فاقد آرمانهایی هستند که مردم را بسیج کند. این امر احتمالاً به دلیل حرفه ای شدن سیاست است، و شرایط لازم برای کسانی که می خواهند در احزاب کاری برای خود دست و پا کنند بیش از پیش شخصیت های خلّاق را کنار می گذارد. و همچنین شاید به دلیل این باشد که با از راه رسیدن طبقه ای سیاسی که در مدارس خود (مدارس علوم سیاسی) آموخته اند که برای جدّی ظاهر شدن، یا صرفاً اجتناب از رسوم قدیمی بهتر است که به جای صحبت از مدیریت خود، از مدیریت سخن بگویند، و باید در هر حال به ردا (یا به زبان) عقلانیت اقتصادی درآیند، تعریف فعالیت سیاسی عوض شده است. 
همه ی این اقتصاددانان نیمه دانا با گرفتار آمدن در اقتصادگرایی تنگ و کوتاه مدت جهان بینی صندوق بین المللی پول که عامل ویرانی است، البته نمی توانند در کوتاه مدّت، و بویژه در بلندمدّت، هزینه های واقعی این نگون بختی مادّی و روانی را که تنها نتیجه ی مطمئن رئال پلتیکِ به لحاظ اقتصادی مشروعشان است، در نظر بگیرند: بزهکاری، جنایت، الکلیسم، تصادف های جادّه ای، و مانند اینها. در اینجا نیز دست راست که دل مشغول مسأله ی تعادل مالی است، درباره ی مشکلات دست چپ، که با پیامدهای اغلب بسیار پرهزینه ی «محدودیت های بودجه» روبروست، چیزی نمی داند. 
سوال: آیا ارزش هایی که کنش ها و مشارکت های دولت زمانی بر آن بنیان یافته بود دیگر اعتباری ندارد؟
بوردیو: نخستین کسانی که آنها را عرضه می کنند دقیقاً همان هایی هستند که باید محافظ آن باشند. کنگره ی رنه و قانون عفو بیشتر از مبارزات ده ساله ی ضد سوسیالیستی باعث بی اعتباری سوسیالیست ها شد. امّا ده سال حکومت سوسیالیستی تخریب باور به دولت و تخریب دولت رفاه را که در دهه ی 1970 به نام لیبرالیسم آغاز شده بود، تکمیل کرد. من به طور خاص به سیاست مسکن می اندیشم. هدف اعلامی این بوده است که خرده-بورژوازی را از مسکن تحت مالکیت دولت (و بنابراین از «جمع گرایی») نجات دهد و حرکت آنها به سمت مالکیت یک خانه یا آپارتمان را تسهیل کند. این سیاست به معنایی بیش از حد هم موفق بوده است. نتیجه ی آن نشان دهنده ی آن چیزی است که لحظه ای پیش درباره ی هزینه های اقتصادی برخی از اقتصادها بیان کردم. آن سیاست احتمالاً علّت عمده ی تبعیض اجتماعی و، در نتیجه، علت عمده ی مشکلاتی بوده است که از آن به عنوان «حاشیه نشینی» یاد می شود. 
سوال: بنابراین اگر کسی بخواهد آرمانی را تعریف کند، آن آرمان به معنای دولت و خیر عمومی بازمی گردد.آیا شما نظر همگان را در این تعریف وارد نمی کنید؟
بوردیو: نظر چه کسی نظر همگان است؟ نظری مردمی که در روزنامه ها می نویسند، روشنفکرانی که طرفدار «دولت حداقلی» هستند و آنهایی که عجله دارند تا مفهوم مردم و منافع مردم را در منافع عمومی دفن کنند... ما در اینجا مثالی نوعی از تأثیر باورهای مشترک را می بینیم که ایده هایی را که کاملاً ارزش بحث دارند، از گفتکو حذف می کنند. لازم است به تحلیل عملکرد «روشنفکران جدید» بنشینیم که فضایی را مطلوب عقب نشنی دولت و، به شکل وسیع تر، مطلوب گردن نهادن به ارزشهای اقتصاد فراهم آورده است. من به آن چیزی می اندیشم که «بازگشت فردگرایی» نامیده می شود، نوعی رسالتِ خودکامروا کننده که می خواهد بنیان های فلسفی دولت رفاه و بویژه مفهوم مسئولیت جمعی (در قبال حوادث صنعتی، بیماری یا فقر) را که دستاورد بنیادین اندیشه اجتماعی (و جامعه شناسانه) بوده است، نابود کند. بازگشت به فرد همچنین امکان «سرزنش قربانی» که کاملاً مسئول بدبختی خویش است، و بیان اندرزهای انجیل در باب مددرسانی به خود را فراهم می آورد، و همه ی این موارد با نیاز بی-پایان و مکرّر به کاهش هزینه های شرکت ها توجیه می شود. 
واکنش وحشت زدگیِ واپس نگرانه ی برانگیخته شده به واسطه ی بحران سال 1969، یعنی انقلابی نمادین که به تمامی دارندگان کوچک سرمایه ی نمادین هشدار داد (و بعداً با سقوط پیش بینی نشده ی رژیم های سبک شوروی تقویت شد)، باعث ایجاد شرایطی مناسب برای بازسازی فرهنگی شد، شرایطی که نتیجه ی آن این بوده است که «اندیشه ی سیانس- پو » بر جای «اندیشه ی رئیس مائو» نشسته است. دنیای روشنفکری اکنون محل مبارزه ای است که هدف از آن تولید و تحمیل «روشنفکران جدید» است و بنابراین تعریفی جدید از روشنفکر و نقش سیاسی روشنفکر، تعریفی جدید از فلسفه و فیلسوفی که از این پس بدون محتوای فنّی درگیر بحث های مبهم فلسفه ی سیاسی خواهد شد، علوم اجتماعی ای که به یادداشت های ژورنالیستی برای شب های انتخابات تقلیل یافته است، و نیز توضیحات غیرنقّادانه ی نظرسنجی های غیرعلمی ارائه می دهد. افلاتون اصطلاحی شگفت برای تمامی این اشخاص دارد: داکسوسوفرها. این «تکنسین های عقیده که خود را خردمند می پندارند»من در حال بیان معنای سه گانه ای از این واژه هستم) همانگونه به مسائل سیاسی می پردازند که صاحبان کسب و کار، سیاستمداران، و روزنامه نگاران سیاسی می پردازند (به بیان دیگر همان اشخاصی که می توان آنها را در اختیار پیمایش کمیسیون قرار داد..).
سوال: از افلاتون یاد کردید. آیا نگرش جامعه شناس به نگرش فیلسوف نزدیک است؟ 
بوردیو: جامعه شناس، همانند فیلسوف، مخالف داکسوسوفر است، از این حیث که به پرسش درباره ی چیزهایی بدیهی می پردازد، بویژه بدیهیاتی که خود را به صورت سوال مطرح می کنند و از آنِ خود او یا دیگر اشخاص است. این امر داکسوسوفر را عمیقاً شوک زده می کند. داکسوسوفر در این سرباز زدن از تسلیم سیاسی که در پذیرش ناخودآگاه امور عادی، به معنای ارسطویی، دلالت یافته است، یک سوگیری سیاسی می بیند. امر عادی مفهوم یا تزی است که مردم استدلال هایی همدلانه با آن دارند، امّا آن را زیر سوال نمی برند. 
سوال: آیا نمی خواهید بنوعی جامعه شناس را در جایگاه فیلسوف- پادشاه بنشانید؟
بوردیو: آنچه که من بالاتر از هر چیز به دفاع از آن می پردازم امکان و لزوم روشنفکر نقّاد است، روشنفکری که در درجه ی نخست منتقد تمجید فکری است که از سوی داکسوسوفر قداست یافته است. هیچ دموکراسی نابی بدون نیروهای منتقد و مخالف ناب وجود ندارد. روشنفکر یکی از آنهاست که در درجه ی نخست اهمیت قرار دارد. بدین دلیل است که من معتقدم عمل از میان برداشتن روشنفکر منتقد، چه مرده و چه زنده- مارکس، نیچه، سارتر، فوکو و برخی دیگر که تحت عنوان اندیشه ی 68 دسته بندی می شوند - به همان اندازه ی ویران سازی منافع عمومی خطرناک است و این امر بخشی از همان فرایند بازسازی است. 
البتّه ترجیح من این است که روشنفکران همگی، و همیشه، با مسئولت تاریخی ای که بر دوش گرفته اند زندگی را به پایان برسانند و همواره در کنش های خود نه تنها اقتدار اخلاقی، بلکه صلاحیت روشنفکری خود را حفظ کنند- اگر بخواهیم یک مثال بیاوریم، درست مانند پی یر ویدال ناکه که همه ی استادی خود در روش تاریخی را صرف نقد سوء استفاده های صورت گرفته از تاریخ کرد. بنا به گفته ی کارل کروس، وی گفته است که «از میان دو شر، من از پذیرش شرّ کمتر سرباز می زنم.» در حالی که من سهل گیری اندکی در قبال «روشنفکر غیرمسئول» دارم، احترام من برای «روشنفکران» دستگاه سیاسی از این هم کمتر است. دروغ سنج های چندشکلی که را بین دو نشست کارگردانان، سه دسته از ناشران و حضورهای متنوّع در تلویزیون دستی به سر و روی رساله های سالانه ی خود می کشند.
سوال: بنابراین شما چه نقشی برای روشنفکران، مخصوصاً در ساختن اروپا در نظر می گیرید؟
بوردیو: من دوست دارم که نویسندگان، هنرمندان، فیلسوفان و دانشمندان سخنان خود را در هر حوزه ای از حیات عمومی که صلاحیت دارند، به گوش برسانند. به نظر من اگر منطق زندگی روشنفکری، منطق برهان و ابطال، به زندگی عمومی تسرّی یابد، همه بهره ی زیادی از آن خواهند برد. در حال حاضر، منطق حیات سیاسی، یعنی منطق اتّهام زنی و افترا زدن، «شعاری کردن» و مشتبه کردن تفکّر رقیب است که به حیات روشنفکری تسرّی یافته است. خوب بود که این «آفرینندگان» می توانستند کارکرد خدمات عمومی را انجام دهند و گاه به نجات بخشی عمومی بپردازند. حرکت به سطح اروپا صرفاً به معنای ارتقا یافتن به درجه ی بالاتری از کلیّت بخشی است، یعنی رسیدن به مرحله ی جدیدی در مسیر رسیدن به دولت فراگیر، که حتّی در حیات روشنفکری نیز دور از دسترس است. اگر اروپامحوری جای خود را به ملّی گرایی های زخم خورده ی ملّت های امپراتوری قدیم بدهد، مطمئناً به چیز زیادی دست نخواهیم یافت. اکنون که آرمانشهرهای بزرگ قرن نوزدهم همه ی کژروی ها و نابخردی های خود را برملا کرده اند، شروری است شرایطی برای تلاش جمعی در جهت بازسازی آرمان های واقعی فراهم آوریم که بتواند اراده ی مردم را بدون رازآمیز کردن آگاهیشان بسیج کند. 
پاریس، دسامبر 1991