سلام
یه مدته صفحه ی نوشتن مطلب جدید بازه و من حرفهایی که در ذهنم قل قل میزنه رو نمیتونم متمرکز کنم !
* کَت و کولمو ندیدین ؟ فک کنم همین طرفا افتاده !
* ویلچر مادرشوهرم شده اسباب بازی بچه ها ! تا حوصله شون سر میره میگن بریم ویلچر بازی !
اولین بار دونه دونه ماها رو سوارش کردن و تا سر کوچه بردن و برگردوندن اونم به دو ! یعنی خودمو کشتم جیغام بلند نشه !!!
چند روز پیش پسرم دخترمو با ویلچر رسونده مدرسه بعد خودش نشسته روش برگشته خونه !
بعد اومده به باباش میگه مسجدیا همه منو دیدن !
پسرم :
من :
شوهرم :
* نمیدونم چرا این 10 جلسه فیزیوتراپی پسرم تموم نمیشه ! لامصب یه ماهه درگیریم ! یا هی خورده به تعطیلات یا خودش میگه حال ندارم یه روز دیگه !
انقد نرفتیم و وسطش فاصله افتاد که زنگ زدن چرا نمیاین ؟
3 جلسه هم طب سوزنی کرده ...
خدا رو شکر تو ایم مملکت هم یانگوم ها زیادن :))
* یه جای خاصی تو پشتم همش درد داره ! میگن قولنجه ! چیکارش کنم ؟ کسی نمیخوادش ؟
* دیروز یه مجلس روضه ی خانوادگی تو خونه مون گرفتیم . بخاطر دل مادرشوهرم ! 2 تا خواهرشوهرا و 2 تا از برادرشوهرام هم بودن ...
حلوا درست کردم با چ بدبختی ! خیلی وقت بود که حلوا درست نکرده بودم . اصلا انگار یادم رفته بود !
اولش خواستم بندازمش گردن خواهرشوهر بزرگه ! اون گفت حلوای من گوله گوله میشه توش ! گفتم وا ! چرا ؟ چیکار میکنین که گوله گوله میشه ؟
بعد با دخترش معصومه بالا سر حلوا بودیم و وقتی ارد با روغن قاطی شد گوله شد ! چقد خندیدیم به خدا گفتم خدااااایا غلط مرا بپذیر ... کلی مالوندمش تا گوله هاش رفع شد و اماده شد ... بعد ریختیم تو ظرف هر کاریش کردیم روی حلوا یک دست نمیشد همش موجدار میشد اصلا یه وضعی ! باز نگاهی به خدا کرده و غلط کردم را تکرار کردیم و دوباره رو گاز گذاشتیم و تا خوب شد ! بعد موقع خوردن همه تعریف کردن و اخراش که برای همه جدا کردم که با خودشون ببرن ، مجبور شدم یه ذره اشو قایم کنم تا به بچه هامم برسه :))
یه نفر هم هر چی رو دید ازم پرسید چه جوری درست کردییییی ؟ چی توش ریختییی ؟ چقد ریختیییی؟ نزدیک بود بگه پرتقال و سیب ها رو چه جوری درست کردی !!!! بعد من براش توضیح واضحات میدادم و اون دوباره حرفای منو تکرار میکرد و من اوکی میدادم !!!
اون :
من :
خــــــــــدایا از این مورد ها نصیب من نکن من طاقتشو ندارم یه وقت یه چیزی میگم رابطه مون بهم میخوره !
* میگیم به خاطر دل مادرشوهرم و سالگرد پدر شوهر میخوایم یه مراسم کوچولو بگیریم ، میگه امروز روز تاجگذاری امام زمانه ! فقط سنی ها این روز عزا میگیرن !
موندم برای امام حسین و امام علی و امام رضا تـــــــــــــــــــــا چندین روز بعدش شام غریبان و دهه و مراسم سوم و هفتم تااااا چهلم هم میگیرن ولی برای امام حسن عسکری فرداش روضه خوندن مساویه با بی دینی ؟
بعدا منو میبینه میگه از حرفم ناراحت شدی ؟ من چی بگم در جوابش اخه ؟ بگم نه ناراحت نشدم فقط دلم به حالت سوخت ؟ بگم ناراحت چرا من که میشناسمت و به حرفات عادت دارم ؟ بگم چی اخه ؟؟؟
خـــــــــــدایا از این مورد ها نصیب من نکن خواهش میکنم ! به جوونیم رحم کن ! اخرش یه وقت یه حرفی میزنم رابطه فامیلی مون بهم میخوره هاااااا بعد میگین قطع رحم کردین عمرتون کم میشه هاااا !
* اووووف قولنجم چقد اذیت میکنه !
اینم چیز بود افتاد به جونم ؟
* دیشب معصومه (یه دختر ناز 22 ساله که تنها دختر خواهر شوهر بزرگه است) با خاله اش رفت تهران ... دلم براش تنگ میشه ..... چقدر کیف داشت این چند روزی که اینجا بودن .... چقدر جلوی خودمونو گرفتیم تا اشکمون در نیاد موقع خداحافظی ..... چ تو ماشین برام انگشتاشو قلب میکرد و منم نصف قلب ....
الان هم مادرش و پدرش با برادرشوهرم ، مادرشوهرمو بردن بیمارستان ... باید 2 واحد خون بهش تزریق کنن .....
ریه اش هم اب اورده ...
یه جلسه شیمی درمانی هم فعلا براش نوشتن ....
الهم اشف کل مریض ....
مرسی که سریال منو تحمل کردین
این دیگه آخرشه
...
علوم هشتم پر از مطالب مهمه که نمیشه ازشون فاکتور گرفت
واسه همین مطالبی که بچه ها باید یادبگیرن و به خاطر بسپرن واقعا زیاده
اونم واسه بچه های من که همینطوری حال درس خوندن ندارن
چه برسه بخوان به نکته ها دقیق شن
مدام گله میکردن که چطوری این همه مطلب رو بخونیم آخه؟
چطور حفظشون کنیم؟
چطور یادبگیریم؟چطور جواب بدیم؟
خلاصه داشتن با این حرفا و موج منفی عقب گرد میکردن
...
ازشون خواستم روی برگه، سوالایی رو که هفته بعد میخوام بپرسمو بنویسن
مهمترین مطالب رو گفتم نوشتن و خواستم فقط همونا رو بخونن
حواسم بود که تعداد سوالا زیاد نشه مبادا شوکه بشن
کنار این سوالا که بین بچه ها مشترکه،برای هر کدومشون
سوال کارت مخصوص تعیین کردم که آخر برگه به سوالا اضافه ش کنن
...
بهشون وعده دادم برای سوال کارتشون نمره جدا میدم
اینطوری بچه ها وقتی میبینن برای یکی دو تا سوالِ کارت میتونن
نمره 20 رو بگیرن پرانگیزه میشن
از اول سال برای هر کار مثبتی که توو کلاس کردن ازم مثبت گرفتن و برای هر کار منفی هم یه منفی.
طبق قراری که باهاشون گذاشتم هر منفی یعنی یه نمره از مستمرشون کم میشه
و هر مثبت یه نمره به مستمرشون اضافه میشه
قبلا این کار براشون زیاد اهمیت نداشت
حالا وقتی کارتشونو کامل جواب میدن
یا انظباط رو توو کلاس رعایت میکنن
یا برگه سوالاشونو نمره بالا میگیرن
ازشون میخوام تشویق رو خودشون انتخاب کنن
مثلا یه عده شون میخوان نمره منفیشونو حذف کنم
یه عده میخوان فرصت بدم جلسه بعد بیان کم کاریاشونو که اوایل سال داشتن جبران کنن
یه عده علامت مثبت میخوان
خلاصه انعطاف نشون میدم که فراری نشن
...
بهشون گفتم برای جبران نمره های کم که از اول سال گرفتن
تا قبل از شروع امتحانا وقت دارن
هر جای کتاب رو،هر مقداری که دلشون میخواد رو بخونن و برن دخترای کلاس ازشون بپرسن
چون فقط به دخترا اعتماد دارم که مو رو از ماست بیرون میکشن
حالا پسرایی که علوم براشون پشیزی ارزش نداشت
برای خوندن و جبران کردن گذشته
از دخترا وقت قبلی میگیرن که ازشون درس پرسیده بشه
دخترا هم چه ذوقی میکنن که انقدر مهم شدن
...
بدون اغراق میگم بعد از اجرای این کارا که یک ماه طول کشید
همه 14 تا دانش آموز کلاس هشتم من نمره ی کمتر از 18 توو علوم ندارن
منفیا به مثبت تبدیل شده
نمره های تک جاشونو به نمرات بالا دادن
مهمتراز اینا،روابط بین من و بچه هاست که عالی شده
و از بودن کنار هم لذت میبریم و آرامش داریم
...
برای نوبت دوم حتما از روش هایی که لطف کردین و
پیشنهاد دادین استفاده میکنم