مامانم میگه "عزیزم چیکار میکنی" میگم جوش زدم دارم نیگاش میکنم
میگه "عزیم ناراحت نباش:مهم نیست که قشنگ نیستی ! قشنگ اینه که مهم نیستی"
بعدش با خواهرم کلی بهم خندیدن
هیچی دیگه با خاک کوچه یکی شدم........
هیچ ندارم لیک دوست دارم ترا
گرچه نیستی دربرم باز دوست میدارم ترا
شانس دیدارت برفت از کف ویا از دست اگر
دردلم هستی یقین دارم که دوست دارم ترا
دل هوایت میکند تا بشنوم اوای دوست
حق ندارم تا صدایت بشنوم اما دوست دارم ترا
جسم اگربیجان و روح پرواز دارد سوی تو
شانه ای خواهم بگریم تا بگویم دوست میدارم ترا
نیست آغوشی برای رفع دلتنگی من
گرچه ناآرام هستم باز دوست دارم ترا
تو وجودم هستی وروح و روان من شدی
نیستی در زندگیم اما دوست دارم ترا
در میان این نداری هاباز میگویم با عشق و وجود
ثروت و دارایی ام هستی دوست دارم ترا
چند وقت پیش یکی از دوستانم که خارج از ایران زندگی می کنه به همراه دخترش، مهمونم بودند. عکس هنرنمایی! من در آشپزی در ادامه مطلبه :)
ضمن اینکه صرفا" جهت اینکه امتحان کنم ببینم کدو تنبل رو شکل دادن چه مزه ای داره و برای شادی بچه ها و هماهنگی با فضای اون موقعها که هالووین بود، چندتا کدو رو هم شکل دادم :) . عکس در ادامه مطلب :)
پی نوشت :
می رسه یه روزایی...
و قرار می گیری در شرایطی...
که تازه می فهمی، تو این آدمی که الان هستی، نیستی...
تو کس دیگه ای بودی، با رویاهای دیگه ای...
که حالا، تو دست روزگار، مثل یک موم شکل گرفتی...
شکل کسی که الان هستی...
ولی خودت نیستی...
این نه منم...