فعل
فعل کلمه ای است که انجام گرفتن کار یا رخ دادن حالتی را در یکی از زمان های سه گانه گذشته ، حال و آینده نشان می دهد .
در فعل چهار ویژگی از اهمیت بسیار برخوردار است :1- مفهوم انجان گرفتن کار یا حالت . 2- شخص . 3 - زمان . 4- مفرد و جمع .
فعل تام و ربطی
فعل هایی که انجام گرفتن کاری را نشان می دهند فعل های تام می گویند .
مثال :خوردند ، رفت . شنیدند.
فعل هایی که معنی کاملی ندارند وفقط برای اثباط یا نفی چیزی به کار می روند فعل های ربطی می گویند.
معروفترین آنها : است ،بود ، شد ،گشت ،گردید.
توجه : دو فعل "گشت و گردید" تنها در صورتی ربطی هستند که به معنای شدن باشند،در غیر این صورت فعل تام هستند .
نهاد
نهاد قسمتی ازجمله است که درباره ی آن خبری می دهیم.
نهاددو نوع است : 1- نهادفاعلی 2-نهادغیرفاعلی (مسندَالیه)
نهاد فاعلی :برکننده ی کار دلا لت کند. مثال : مردم با تمام وجود جنگیدند.
نهاد غیرفاعلی (مسندَالیه):وقتی حالت یا صفتی را به نهاد نسبت دهیم. مثال :کودک گرسنه بود .
توجه : در جمله ای که فعل تام (غیرربطی ) دارند، نهاد فاعلی است ودر جمله ای که فعل ربطی دارند نهاد غیر فاعلی (مسندَالیه ) است.
مفعول
مفعول کلمه ای است که کار بر روی آن واقع شده است . مثال : مادرم را صدا کردم.
نشانه های مفعول : 1- بدون نشانه . مثال : کتاب خریدم . 2- "حرف "را " بعد از مفعول . مثال :کتاب را خریدم . 3-حرف "ی" بعد از مفعول .مثال : کتابی خریدم . 4- حرف " ی ، را "بعد از مفعول . مثال : کتابی را خریدم .
روش تشخیص مفعول در جمله : هرگاه فعل جمله متعدی بود برای پیدا کردن مفعول از رابطه ی زیر استفاده می کنیم.
جه چیزی را یا چه کسی را + فعل ← مفعول
مثال :پنجره را بستم . چه چیزی را بستم ؟ پنجره : مفعول .
مسند
صفت یا حالتی است که به کمک فعل های ربطی به نهاد نسبت داده می شود .
خانه ام خراب شد .
روش پیدا کردن مسند : هرگاه فعل جمله ربطی بود ،مسند از رابطه ی زیر به دست می آید .
نهاد + چی یا چگونه + فعل ← مسند . مثال : مریم گرسنه است . مریم چگونه است ؟ گرسنه (مسند )
حدود ساعت هشت و بیست دقیقه صبح خیابان گل نبی، میدان کتابی پژو 405 تیره رنگ چه میشود؟!
وبلاگ "تا آسمون" نوشت:
حدود ساعت هشت و بیست دقیقه صبح....
خیابان گل نبی، میدان کتابی...
پژو 405 تیره رنگ
چه میشود...؟؟؟
مصطفی را ازخانواده اش، از همسرش، از فرزندش، ازدوستانش، از نطنز ازما، ازهمه ما، از ایران میگیرند...
برای تو می نویسم ...
تویی که هر بار می بینمت غم تلخی در وجودم تازه می گردد...
تویی که حاصل بی رحمی روزگاری ...
تویی که تکه نانی را با سرما و گرمای هوا، می خری ...
تویی که کودک کاری ...
تویی که شب ها به جای ناز بالش کودکانِ پول، آجر و سنگ زیر سر کوچکت می گذاری ...
تویی که فقر را با آن دستان کوچکت احساس کردی ...
تویی که نه سیاست بلدی، نه دروغ پردازی،
تویی که در آمار، وجود نداری و در پیش چشم ما از گرسنگی رنج می بری ...
این بار برای تو می نویسم ...
گرچه این نوشته آهنگین نیست ...
ولی تو به آهنگ آکاردئون و رقص برادرانت برای سکه ای خُرد، مرا ببخش ...
دیر گاهی ست که دلم را مالآمال گرفته اید ...
مجالی نبود برای گفتن ...
ذهن، آشفته بود و هست ...
کودکان کار ... کودکانی که نامتان را (( خیابان ها )) بر شما نهاده اند ...
از کدامین پدر ؟ با کدامین مادر ؟؟؟
برای تو می نویسم ...
که اشک هایت را پاسخی باشد ...
که ناله های شبانه ات را التیامی باشد ...
این بار از عشق نمی گویم ...
که عشق نیز شما را نمی شناسد ...
عشق را الآن می خرند ...
و تو ترجیهت بر خرید نان است تا عشق !!!
کودکی هایت... بدون هر گناهی ... به زیر چادرهای زن هایی که بوی اسپند می دادند، طی شد ...
تا آمدی بفهمی! اسپند ها درون دستت جای گرفت ...
به امید گرفتن سکه ای برای خرید تکه غذایی، برای ماشین هایی که قیمتشان ده ها برابر از پول خون تو و برادرانت بیشتر است، اسپند دود می کردی ...
و دختر یا پسرکی که با مدل موهای آنچنانی ورای شیشه ی آن اتومبیل ها، سیگار هایشان را دود می کردند و به تو نیز نگاهی نداشتند ...
مدرسه را دوست داشتی ...
لیک، پولی نداشتی برای رفتن به آن ...
به ناچار کتابی را که دوستت شب قبل از توی سطل ذباله برداشته بود، بر می داری ... ورق می زنی، عکس هایش را نگاه می کنی، و با مداد شکسته ای با آن بازی می کنی، ترازویت را جلوی این کتاب می گذاری، به امید رهگذری که از بیم چاقی بر اثر پر خوری، بیاید و خودش را بکشد و سکه ای برایت پرت کند ... و حتی ناسزایی بابت کتابی که به دروغ جلویت گذاشتی ...
تو دوست داری فریاد شوی ... داد شوی ... غریوت گریبان تمامی آدمکان را بگیرد ... که این دروغ نیست ... این حسرتی تلخ است ... شما آنقدر دارید که از فرط شکمبارگی نگران وزنتان هستید و من آنقدر ندارم که با حسرت باید با کتابی که از ذباله ی شما ها بیرون آمده بازی کنم ....
دوست داری پتکی شوی و خود را بکوبانی بر سر آن آمار های مسخره که روزی از پشت شیشه ی مغازه ای دیدی، در تلویزیون رو می کنند تا به آن چاقان سوار بر ماشین هایی که از پول ساخته شده اند بگویند ... آسوده بخورید ... ما در کشورمان فقیر نداریم ... ما در خیابان هایمان کودکان خیابانی و کار نداریم ...
آری برای تو می نویسم که هرچه بخواهم بنویسم باز نوشتنم می آید و همراه با آن، اشکم ...
تویی که دیدمت، در شبی، گریان و پریشان ...
پرسیدمت: چه شده است بر تو؟؟؟
و تو با آن هق هق و گریه ی معصومانه ات از جوانکانی حرف زدی که برای لحظه ای خنده، آدامس هایی که در دست داشتی برای فروش ... تا با آن نانی بخری ... را دزدیدند و تو را نیز کتک زدند ...
وای بر ما ... وای بر ما آدمکانی که جز خودمان، کس دیگری را نمی بینیم ...
...
...
اشک مجالی نمی گذارد ...
...
...
...
گفت و شنودی با تنی چند از مدیران حوزه علمیه تهران؛
اربعین مانور اقتدار شیعه
حوزه:اربعین نشانه ای از شکوه عشق و برگ همیشه سبزی بر درخت سرخ شهادت است. اربعین یک واژه نیست؛ کتابی قطور و پرماجراست. کتابی که گذر زمان و حادثه های زمین، هرگز نمی تواند نوشته های آن را محو کند و البته کهنگی در آن راه ندارد.