همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

S: دعا‌های بر گزیده از قرآن - قسمت 5

الها من و ذریه‌ مرا نمازگزار گردان. بارالها! دعای ما را اجابت فرما. [إبراهیم: 40].

پروردگارا! سینه ام را وسعت ده - که از جفا و آزار مردم، تنگدل نشوم- و کار مرا آسان گردان و عقده‌ی زبانم را بگشا تا مردم سخنم را بفهمند- و بدانند چه مىگویم.  [طه: 25-28].

الها! مرا تک و تنها وامگذار که تو بهترین وارث عالمیان هستی.  [الأنبیاء: 89].

الها! تو میان ما به حق حکم کن. و پروردگار ما همان الهی مهربانست -که برای باطل کردنِ آن چه شما برخلاف حق می‌گویید- از او یاری می‌طلبم که در هر کاری تنها از او یاری باید خواست.  [الأنبیاء:112].

پروردگارا! مرا به منزل مبارک فرود آور که تو بهترین کسی هستی که بارها به منزل خیر و سعادت توانی فرود آورد. [المؤمنون: 29].  

ادامه موضوع S: دعا و اذکار شبانه روزی در پست آینده

گرمای چایی امام!

نوزدهم دی ماه، بیست و هشتمین سالروز شهادت فرمانده دلاور گردان کوثر؛ شهید حاج محمدعلی صادقی است. به همین مناسبت نگاه می اندازیم به خاطراتی از این شهید دلاور و  بخشی از وصیتنامه وی!

یادی از فرمانده کاشمری گردان کوثر، سردار شهید حاج محمد علی صادقی؛

گرمای چایی امام!

نوزدهم دی ماه، بیست و هشتمین سالروز شهادت فرمانده دلاور گردان کوثر؛ شهید حاج محمدعلی صادقی است. به همین مناسبت نگاه می اندازیم به خاطراتی از این شهید دلاور و  بخشی از وصیتنامه وی!

 

نوشیدن چای از دست امام!

 

می گفت هنوز گرمی آن چایی که از دستان امام خوردم را در تمام وجودم احساس می کنم!

 

بیشتر بخوانید

اشعار محلی به گویش اصیل دشتی

● شعر دشتی پهلوی به گویش اصیل دشتی :

1★بیو  یا  اش  هومن یا  اش ولاکو

بگی  اش  هوخوتو  ریش پلپلاکو

بیو جون نه!بیو تا  اش  نکشسم

بیو  ئی   دل   گنر   مو  عاکلاکو

2★چطو  امشو  دس آسون  مو  نیسی؟

تو  فکر  دین  و   ایمون    مو  نیسی

هلاکش کردسم چهشی کشنگوت

چطو  در بند  ئی  جون  مو  نیسی

3★مو  خا  رسوی  زنهکا   رفتسم که

سووهته مث   کرهکا   رفتسم که

سیچه شکل نفهمی خوت مئی تو

مو  تیتر  تو شی خهکا  رفتسم که

4★مچک بسن دلم  یخ مث تخرگم

نفس  اندن حلا  ری تیک چنگم

خولهچه  واوسم شی  بار  دنیا

کسی  کارم   نیارت  تا  بمرگم

5★دلم یکلادرن   کی ت   میت  بفهمی؟

اوو چش چرچرن کی ت میت بفهمی؟

اجل   امشو   همه جا     سر  دم  مو

مثه  سگ زردرن کی ت میت بفهمی؟

6★بشیم اونجی کسی   جامو  نواجوت

پلیسی   جی   رچ   پامو   نواجوت

بشیم   تر محک  واویم  هر   دتیمو

کسی  دی جون و بوا بوامو نواجوت

8★خرنجم  میزنی    ات   میت  چه  واویت

همش شام میخنی ات  میت  چه   واویت

پری!   واگرد    دلم  خویناشلو ات   که

ایکد  دل میشکنی   ات میت چه  واویت

9★کیا   رفتی   که   ات    نیسن   دیاری

نه  تو  خو  مو  میی  نه   تو  بویاری

پری!  واگرد   بر   فایز    دواره

مو چم فهمی  ئی طهری  سر مو ماری

10★دست   دورِ  کِدِ   گنتار     واکش

یه  دور  دی   بِزِه  کطّار   واکش

اذونِ  مغرون ،  چِش  آسمو سرخ

بریز  خوینِ  مو  وُ   اَفطار  واکش

11★اذون صبح چهشات اش مو رمبوند

رکوع تیخ برمات اش مو رمبوند

نکه حی علی خیر العمل چن؟

نماز کد بالات اش مو رمبوند

12★پره ی وختن که اشم ام نی پکه سم

خوم هم جی خوم بلد نیسم پنه سم

اگه روزی گذارت هل مو افتا

ئی خهکا ری مو دیراکو خفه سم

****************************

● سرباز دشتی :

میتم  بیشم  سی  خوم  کمی

بر دی  بوامم ناز    واوم سرباز واوم

هونم   ای   تنبلیم    گوشه  کناری

کمی  با  زیرکی   هم  ساز   واوم

شوا   ری   برجکا   واوم    نگهبان

سی  خوم   با  شوپرا  هم   راز  واوم

صبا   لنگام   بیارم  ری   سر خوم

  رژه  بیشم  شبیه   کاز   واوم

واییت  سینه  سپر  بازو  مث  پهک 

مث سرباز مال   قفقاز   واوم

وایم زبرو زرنگ و چست و چابک

بیشم    شیرجه    شبیه    باز     واوم

شاید  هم  مویوخش  تحویل  بیگیرم

  تو   اونجا    ناظر   پی  گاز   واوم

شاید  هم  بی  یه  مدت  رفته  اونجا

ایکی میگم سی خوم نک شهر هرتن

 میتوم    خیر   سرم    سرباز    واوم

د  باید  عایت  هایم   خوم  از  امرو

 و  تهنی   بی  کسی    دم   ساز  واوم

● سلام سدیمو و بوام :

سلامی  میکنم  با   عمر  و   جونم

سلامی    از    دل    هر    استخونم

سلام  ای دی  بوام  ای هستی   مو

 دلیل    خشی    و   سر   مستی    مو

الهی    مو    به    کربون    سراتو

 والیتو  مچ   هونم   ری   دس    پیاتو

چطو   وامیت   تلافی     زحمتاتو

  الهی    واخرم     هر    چی     بلاتو

والی قربون کنم هرچی که ام هن

بجز جون که بشت لایق چه ام هن؟!

همه ی  جونم  فدای  خهک   پاتو

  همه ی  عمرم  فدی  غصه ی  دلاتو

بیین  مرحم همیشه  سی  دل   مو

بیین  تو  بی   کسی   هام   همدم   مو

همیشه  سایتو   بالی  سرم   بی

 همیشه   سیلتو    مرحم   دلم   بی

همیشه  دس  مو  تو   دست   بی

مو  تو  خشی   شما  هم   خستو    بی

ولی گوهی  نه  خم  ابرو اوردین

 نه    گوهی   ناخوشیتو   رو   اوردین

نه گوهی منت  زحمت  سرم  بی

 نه  گوهی  غصه ی  چی  تو  دلم   بی

خدا  آگهن  چکی   دوستو  میارم

 سی  غصه ی  دیریتو  هر  شو   بیارم

لم تهنی ری هیچ کاری نیمیشیت  د

 گلی هن و دم خاری نمیشیت

گناشم  نی  و   تهنی  آیتش   نی

 اسیرن  و  دم  یاری  نمیشیت

میتم   سیتو   بگم   از  شهر   دشتی

 که یک یک مردمونش خوب و مشتی

دیاری   با   صفا    خیلی    صمیمی

اشو   هن   قلب   رحمن   و  رحیمی

همه  یک  دل،  دلاشو  با   خدا  هن

 همه  فکرا  ز  بد   کاری   جدا   هن

غم   همشهریاشو  مال   خوشو   هن

همه  حس   کوکا   دایی   توشو   هن

فخیر   و  بزه   و   بی   سر  زبونن

ولی    هر   چی    بگیتو   مهربونن

هسن  مهمون  نواز  و  دس و دل باز

  با   فایز  میکشن   از  عشقشو    ناز

بچی   دشتی   ادب   تو  خونشو  هن

  همه  شعر  و  هنر  تو  جونشو  هن

مو  هم   دشتی   بیم   سیم   افتخارن

 سیشو   جونم   میم    سیم   افتخارن

خدا   همشهریی   مو    شاد   گردان

  ولاتم   هر   چه   به!   آباد   گردان

خدایا    هر   بلایی     دیرشو    کو

  یکایک   تو   سلامت   پیرشو     کو

بیو  تا  دس  یک  د  دس  بیگیریم

نصیب   زندگیمو    پس    بیگیریم

بیو  رسوا  کنیم  و  خهکش هاییم

یه ماچ از هم تو حال مس بیگیریم...

✍ http://www.gezderaz100.blogfa.com

خواب کربلا

امشب دوباره کربلا را خواب دیدم

 

لب تشنه آل الله را در آب دیدم

 

دیدم مهی را درکنار آب تشنه

 

اندر کمینش روبهان با تیغ و دشنه

 

دیدم که زینب با برادر راز می گفت

 

ناگفته های کوچه بهرش باز می گفت

 

دیدم که طفلی میخورد پستان بی شیر

 

آماده می شد از برای جنگ با تیر

 

دیدم که اکبر در کنار خیمه تنهاست

 

دشمن گمان می کرد پیغمبر به صحراست

 

دیدم رقیه گیسویش را شانه می کرد

 

کم کم درون سینه اش غم خانه می کرد

 

دیدم که زینب در دلش دلواپسی بود

 

ترسش جدایی از حسین و بی کسی بود

 

دیدم که زهرا از حسینش یاد می کرد

 

فریاد و از بی رحمی صیاد می کرد

 

دیدم زمین و آسمان با هم یکی بود

 

فرزند زهرا در غریبی دل غمین بود

 

دیدم که زینب سینه بوده پر شراره

 

در خاطرش بگذشت گوش و گوشواره

 

دیدم که دشمن مشک را کرده نشانه

 

تا گیرد از عباس آبی بی کرانه

 

دیدم که اصغر آب را کرده بهانه

 

تا جان دهد در راه آقای زمانه

 

دیدم که لبها از عطش بی تاب گشته

 

عباس آب آور ز خجلت آب گشته

 

دیدم زمین و نه فلک دریای خون بود

 

زینب ز حجر لیلیش اندر جنون بود

 

دیدم که آتش درمیان خیمه ها بود

 

دیدم که سرها هم چو گل بر نیزه ها بود

 

دیدم زمین و آسمان گشته است نیلی

 

دیدم سه ساله دختری خورده است سیلی

 

دیدم که دامان یتیمی شعله ور بود

 

چشمان ناز کودکی از گریه تر بود

 

دیدم مسیحا چهره ای بر روی نی بود

 

زینب دو چشمش خیره بر بالای نی بود

 

دیگر ز خجلت روز هم تاریک میشد

 

کم کم غروب بی کسی نزدیک میشد

 

دیدم که زینب حامل زنجیر گشته

 

بهر یتیمان با عدو در گیر گشته

 

شب شد زمانه غربت و تاریکی وغم

 

پشت سه ساله از غم بابا شده خم

 

زینب سفر را بی حسین آغاز می کرد

 

بادست خود باب ولا را باز می کرد

 

اینان که خواندم گوشه ای از کربلا بود

 

تنها خدا داند چه در دشت بلا بود

 

شرح غم وحجران زینب با حسین است

 

دلهای شیعه مست از جام حسین است

 

یارب دلم را پر ز عطر یاس گردان

 

من را گدای حضرت عباس گردان

 

محمد یزدانجو

..

چه رازی بود، خدا میدانست. اما هرچه بود، راز بود. چیزی مثل حساب احتمالات نبود که بگوییم طبیعی ست. در این گُردان و شاید همۀ گردانها، بچه هایی که صدای خوب داشتند، نمیماندند. هرکس یکبار روضۀ امام حسین میخواند، بچه ها سر عملیات مطمئن بودند که دیگر برنمیگردد. گردان هیچوقت مداح ماندنی نداشت. همۀ مداحهای گردان ابتدا در جای خلوتی معلوم میشد صدای خوبی دارند، در جای شلوغی گل میکردند و در جای خلوتی پرپر میشدند و بعد هم در مراسم ترحیمِ مداحها، که همیشه حال و هوای خاصی داشت، حتماً کسی یا کسانی در سوگ مداح از دست رفته میخواندند، گل میکردند و تجربه ای حزنآلود، تکلیف پرپر شدنشان در جایی خلوت را معلوم میکرد و همین سیر مداح و شهید مانع شده بود که بعد از آتش بس، گردان مداح داشته باشد. بعد از آتش بس فرمانده از کسانی که مرخصی میرفتند، خواسته بود تا اگر مداحی پیدا کردند، به جبهه بیاورند.

*

ارمیا میگفت و فرمانده و بچه ها و حتی روستایسهایی که تا حالا تهران نیامده بودند، گریه میکردند. مداح، که نه پاسدار بود و نه بسیجی و نه رزمنده، بلند شد. با خود گفت:"به این هم میگویند مجلسِ مداحی؟ پسرۀ دیوانه اراجیف میگوید، اینها هم گریه میکنند. حالا من بروم چکار میکنند؟"

دیگر پای میکروفن رسیده بود. میکروفن را برداشت. بی مقدمه شروع کرد:" خدا خودت گفتی اشک جوان را خجالت میکشی ببینی. دِ زار بزن جوان، حق هم داری."

نفسش را میکشید تهِ گلویش وهق هق میکرد.

- امام زمان! اینها سربازهای تو هستند. دارند گریه میکنند که بیایی. فرمانده ندارند. بدبختند. دِ پاشو جوان. دم بگیر. یا مهدی، یا مهدی، عجل علی ظهورک.

بچه ها بلند شدند. اگر حسینیه روشن بود همه همدیگر را به علامت تعجب نگاه میکردند. آنجا هیچکس خود را به این وضوح سرباز امام زمان نمیخواند. غلامیِ غلامانِ امام زمان بالاترین افتخاری بود که ممکن بود نصیب کسی شود. اما سرباز بودن فرای آن بود و تواضع در حسینیه، غرور را کشته بود.

مداح داد میزد. عرق کرده بود. اما صدای بچه ها کمتر میشد که بیشتر نمیشد. میکروفن را به دهانش آنقدر نزدیک کرده بود که صدای خش خش ناخوشایند برخورد ریشهایش با آن، همه را میآزرد. دیگر داد میزد:" یا مهدی، یا مهدی، عجل علی ظهورک"مداحی به دل بچه ها نمی نشست. صدای مداح بیشتر میشد و صدای بچه ها کمتر. ناگهان ارمیا در حالیکه نیم تنۀ بالایش محیط دایره ای را می پیمود شروع کرد.

- یا مهدی، عجل علی ظهورک. بیا. ظهور کن. زودتر بیا. نه نیا. کجا میآیی؟ کسی منتظر ظهورت هست؟ اگر یک قوطی کنسرو کمتر به ما بدهند، ظهور تو را که هیچ، خدا را هم فراموش میکنیم. چه کسی منتظر ظهورت است؟ کی؟ چرا بیخودی داد میزنیم؟

همه آنقدر بلند ضجه میزدند که هیچ کس صدای مداح را نشنید که آرام گفت:" شما که خودتان مداح داشتید، ما را برای چی آوردید توی این خاک و خل؟"

ارمیا ادامه میداد:" آقا کجا میآیی؟ میآیی مصطفی را از قبر در بیاوری؟ نه نیا، او از من خسته شده بود. نیا، اگر آدم بودیم، ما میآمدیم پیش تو. اگر آدم بودیم الآن پهلوی مصطفی بودیم. آقا نیا، بیایی گردنم را میزنی. ولی بیا، زجرش کمتر است. اینجوری دارم زجرکش میشوم."