همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

معرفت

یه داستان:طولانیه اما ارزش خوندنشو داره

 

 رفاقتمون از زمان بچگیمون بود،بچه محل بودیم بدجوری هوا همو داشتیم اگه کسی چپ نگامون میکرد دهنشو صاف میکردیم مثل کوه پشت هم بودیم.رفتیم مدرسه تو یه نیمکت میشستیم کسی تو مدرسه جرات نداشت چپ نگامون کنه..

آش دندونی سدنای کوچولومون

دیروز رفته بودیم خونه کوچولوهامون که برا سدنا جون آش دندونی بپزیم,برا بچه ها هم کادو خریده بودیم که متاسفانه هیچکدوم اندازشون نبود و همشون رو برگردوندیم که عوضشون کنیم.

سدنا جونمون هم چند روزی هستش که 4دست و پا راه میره و با آهنگ خاص خودش "چالخان....چالخان....." آروم آروم سرجاش میرقصه بعدش یه دستش رو میاره بالا بعد هم اون یکی دستش رو و آروم آروم شروع به رقصیدن میکنه و دل همه براش ضعف میره و تنها فرقی که با ثنا جون داره اینه که از حموم میترسه و تا میبریمش حموم اولش کمی اینور و اونورو نیگا میکنه بعدش مثل بید میلرزه و گریه میکنه تا از حموم بیاریمش بیرون.

ثنای قند عسلمون هم که شدیدا درگیر درس و مدرسش هستش و الان هم نشسته بغل دستم و داره مشقاش رو مینویسه.

واااااااااااااااااای که چقد به وجودش افتخار میکنم,ثنای کوچولوی ما مثل بزرگترها میشینه کنارمون و تو غیبت کردنامون,درد دل کردنامون باهامون هم صحبت میشه و وقتی درس میخونه و مینویسه و به خودش میرسه و لباساش رو خودش انخاب میکنه انگاری همه ی دنیارو بهم میدن.

خدا جونم بابت کوچولوهای ناز و سالممون ازت سپاسگزارم

شیرند شیعه،سنی و جرات نمی کند/ داعش کند برادرِ ما را ز ما جدا

وبلاگ"کلبه ی کلمات"نوشت:

وبلاگ"کلبه ی کلمات"نوشت:

چون پاره- ابرهای ز هم در هوا جدا
بودیم بی قرار تو، تک تک جدا جدا

پیچید باد مهر تو بر گرد ابرها
از تفرقه شدیم به لطف شما جدا

پیوست قطره ها به هم و رودها به هم
دریای تو نمود در عالم صدا جدا

بودیم کاه های پراکنده بی هدف
ما را نمود مهر تو چون کهربا جدا

بارید رحمت تو به هر عصر و هر مکان
سیراب از تو شاه جدا و گدا جدا

بُردی بلال را به بلندای ماذنه
گفتی که نیستند سپید و سیا جدا

دیدی که قبله هست یکی و امام ؛ نه!

بیشتر بخوانید

رأفت اسلامی

مصطفی همت در صفحه فیس بو کش می نویسد :

می‌فرمایند زندانی نمودن آقایان موسوی و کروبی و خانم زهرا رهنورد ، به‌دلیل رأفت اسلامی بوده است .

با این حساب ، رأفت اسلامی محمدرضا پهلویِ ملعون ، بیش از باعث و بانیان این حکم زندان غیرقانونی بوده است .

- چرا که محمدرضا ، امام خمینی (ره) را این‌همه سال زندان نینداخت بلکه وقتی دید نمی‌تواند امام را طبق میل خود کنترل کند ، اقدام به تبعید ایشان نمود .
- چرا که محمدرضا به مخالفینش می‌گفت بیایید پاسپورت بگیرید و از ایران بروید . (البته همانطور که می‌بینید محمدرضا هم خود را مالک مملکت می‌دانست .) نه اینکه مخالفین را ممنوع الخروج کند !!

این لیست «چرا که» را می‌توان باز هم ادامه داد ، اما هدف چیز دیگری بود ...
در خانه اگر کَس است ، یک حرف بس است ...

پی‌نوشت :

۱- شایان ذکر اینکه ، امام خمینی (ره) شاه را با لفظ «مردک» خطاب قرار داده و علنا در سخنرانی‌ها ، از مردم دعوت نموده بود برای سقوط حکومت پهلوی به‌پا خیزند و گفته بودند محمدرضا باید برود ... :
http://goo.gl/vgVRhV

۲- مشابه این رأفت اسلامی که مسئولین مذکور مدعی‌اش هستند را در دوران پهلوی شاهد بودیم . زمانی که محمدرضا ، دکتر مصدق را پس از سه سال زندان انفرادی ، به احمدآباد تبعید کرده و به زندان خانگی در قلعهٔ احمدآباد محکوم نمود ..‌ :
http://goo.gl/VUSCJy
http://fararu.com/fa/mobile/159642

۳- بیان این مطلب ، به معنای تطهیر پهلوی نیست چرا که نجاست حکومت پهلوی با آب اقیانوس‌ها هم پاک نمی‌شود . در پست‌های گذشته در مورد این حکومت خائن و فاسد و جنایتکار مطالبی نوشته‌ام . (از جمله به خاک و خون کشیدن معترضین بازداشت امام خمینی پس از سخنرانی در فیضیه به سال ۱۳۴۲ : http://goo.gl/vgVRhV )

۴- نمونه‌ای از این رأفت اسلامی خواندن حکم زندان غیرقانونی مذکور را امروز در سخنان ابوترابی که در پاسخ به سخنان کاملا بر حق دکتر علی مطهری بیان شد ، شاهد بودیم ..

بعد از فوت بابا هوشنگ

سلام

دختر خوشگلم

این چند وقت خیلی روزا و شبا دیر می گذشت... ما رفته بودیم که عید غدیر بپیش بابا هوشنگ باشیم اما دیر رسیدیم ، وقتی رسیدیم که نیم ساعت بابا هوشنگ تو کما رفته بود، علتش این بود که کبد خونریزی کرده بود و طحال آبسه زده بود ، کلیه هم که چند وقتی اذیت می کرد!

عزیز دلم اون لحظه که بابا رفت کنارش بودم ولی ای کاش زودتر می اومدم که لااقل جواب سلامم رو می شنیدم.. گذشت و تموم شد... حسرت دیدن و بوسیدن دستش رو دارم ... یک بار نگاه کردن به چشمان مهربانش.. بابا دوست دارم باشی تا باهم شوخی کنیم بخندیم..

پدرم نعمتی بود که بی آنکه بفهمیم خدا ذره ذره ما رو از اون محروم کرد...

ازت دور شده بودیم و این دوری سبب شد تا تو بخوای بری... دل موندن نداشتی و از دنیا و همه وابستگی هاش دل کنده بودی.

خیلی قشنگ با معینا بازی می کردی و سربه سرش می گذاشتی...سر دیدن تلویزیون و شبکه پویا..چقدر خوب بودن اون روزا.. یکی از آرزوهام این بود که بلندشی سرپا و با معینا بازی کنی... یادته بهت می گفتم یه بار دیگه می خوام باهات تکواندو بازی کنم...تو هم می خندیدی و خاطره ی پات رو تعریف می کردی...

یادمه اون موقع به همه پات رو نشون می دادی و می گفتی زهرا زده!! (چقدر دلم سوخت / آخه نمی خواستم اینطوری بشه)..

معینای گلم الان بابا هوشنگ در بین ما نیست . دخترم ما باید قدر عزیزانمون رو بدونیم و بهترین چیز توی دنیا بودن و خوبی کردن مخصوصا به عزیزانمونه...

شما با فاطمه و نورا و سپهر توی این ایام بازی می کردی... می نشستید یه گوشه و ادای زنها که گریه می کردن رو در می آوردید....فاطمه خیلی بلد بود...الاکی یه چیزی می انداختید سرتون و هق هق صدای گریه در می آوردید....

این چند وقت که گذشت بیشتر همه رو دیدیم و بعد از مدت ها رفتیم گهرو و همه اش گهرو بودیم....

شما اونجا رو دوست دارید ... هر چند تو فصل سرما بود و اکثرا با سرفه های شبانه ما رو بی خوای می کردی اما در کل اونجا بودن و در کنار همه و بابا بهمون آرامش می داد.

خدایا روح پدر بزرگوارم رو با اهل بیت محشور کن .آمـــــــین