همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

ادامه دانشجویی...

هر شغلی از جهتی برای شاغل آن دوست داشتنی است ؛ من وظیفه ام را از آن جهت دوست دارم که ادامه دوران طلبگی و داشجویی است؛ داشجو که بودیم بالاجبار مراوده و رفت و امد با قوم خویش و غیره خیلی کم بود؛ ما بودیم با اتاقی سه در چهار خوابگاه با خورجینی کتاب و مشتی قند و چایی ؛ در کوچه و برزن تفرجی نبود مگر از پنجره اتوبوس خوابگاه تا دانشگاه؛ حالا هم همش همین است یعنی باید این باشد ولی با این تفاوت که اینبار تمام اینها اختیارا هست ؛ و با یک مشکل که درک این برای همه خیلی سخت و پیچیده شده.

 

یادش بخیر

یادش بخیر بپه که بودیم زمین که می خوردیم میگفتن بزرگ می شی یادت می ره 
.....
ولی حالا دنیا می زنتت زمین سر کوفت می خوری که پرا جلو پاتو نگاه نکردی
.....
یادش بخیر بچه که بودیم هروقت بهانه می گرفتیم گریه می کردیم هرچه می خواستیم فراهم بود
......
ولی حالا حتی اگر بمیری هم مهم نیستی
......
یادش بخیر بچه که بودیم هروقت کسی اذیتمان میکرد لشکری جمع می شدند تا حسابش رابرسند
.....
ولی حالا ا بیگناهیم ولشکری صف کشیده برای اذیت کردن ما
.....
یادش بخیر بچه که بودیم عزیز همه بودیم
....
وحالا مویز هم نیستیم
......
یادش بخیر.....

به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد

اگه نبودیم ازمون یاد کرد اونی که اگه بودیم دعامون کرد

اگه نبودیم آرزومون کرد

اونی که وقتی بودیم خندید

اونی که وقتی نبودیم نالید

 

سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید

 

تقدیم به بهترین ابجی دنیا

قسمتی از وصیت نامه سردار شهید شوشتری

 

دیروز ازهرچه بودگذشتیم

امروزازهرچه بودیم گذشتیم

 انجاپشت خاکریزبودیم واینجادرپناه میز

دیروزدنبال گمنامی بودیم و امروزمواظبیم ناممان گم نشود

جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بومیدهد

آنجا درب اتاقمان مینوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست

الان مینویسیم بدون هماهنگی واردنشوید

الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم

بصیرمان کن تا ازمسیربرنگردیم

آزاد(رها) مان کن تا اسیرنگردیم

رمان احساس من ادامه فصل 4

http://up.vbiran.ir/uploads/39739140885324432506_secret_book.png

 

رمان : احساس من

نوشته:baranak94

فصل : 4

.......................................................................................

اون شب بعد از برگشتن به خونه سریع به انا زنگ زدم باید می فهمیدم چی به چیه اولش خیلی طفره رفت ولی وقتی دید من دست بردار نیستم بعد از کلی من و من کردن گفت:تو لندن با هم همکلاس بودیم همه چی از یه دوستی ساده شروع شد ولی ولی یه خورده که گذشت خیلی به هم وابسته شدیم 4 سال با هم دوست بودیم تا روزهای اخر که جر و بحثمون شد از یه چیز احمقانه شروع شد ولی ولی بعد سر لج و لجبازی هی بزرگ و بزرگ تر شد