*ما در دریای زندگی در معرض غرق شدن هستیم؛ دستگیری ولیّ خدا لازم است تا سالم به مقصد برسیم. باید به ولیّ عصر (عج) استغاثه کنیم که مسیر را روشن سازد و ما را تا مقصد، همراه خود ببرد.
* دعای تعجیل فَرج، دوای دردهای ما است.
* با وجود اعتقاد داشتن به رئیسی که عینُ الله الناظره است، آیا می توانیم از نظر الهی فرار کنیم و یا خود را پنهان کنیم؛ و هر کاری را که خواستیم، انجام دهیم؟! چه پاسخی خواهیم داد؟!
* علایمی حتمیّه و غیر حتمیّه برای ظهور آن حضرت ذکر کرده اند. ولی اگر خبر دهند فردا ظهور می کند، هیچ استبعاد ندارد! لازمه این مطلب آن است که در بعضی علایم، بَداء صورت می گیرد و بعضی دیگر از علایم حتمی هم، مقارن با ظهور آن حضرت اتفاق می افتد.
* انتظار ظهور و فرج امام زمان (عج)، با اذیّت دوستان آن حضرت، سازگار نیست!
* مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد.
* افسوس که همه برای برآورده شدن حاجت شخصی خود به مسجد جمکران می روند، و نمی دانند که خود آن حضرت چه التماس دعایی از آنها دارد که برای تعجیل فَرَج او دعا کنند!
* قلبها از ایمان و نور معرفت خشکیده است. قلب آباد به ایمان و یاد خدا پیدا کنید، تا برای شما امضا کنیم که امام زمان (عج) آن جا هست!
* اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود!
* چه قدر بگوییم که حضرت صاحب (عج) در دل هر شیعه ای یک مسجد دارد!
* هر کس که برای حاجتی به مکان مقدّسی مانند مسجد جمکران می رود، باید که اعظم حاجت نزد آن واسطه فیض، یعنی فرجِ خود آن حضرت را از خدا بخواهد.
*حضرت غائب (عج) دارای بالاترین علوم است؛ و اسم اعظم بیش از همه در نزد خود آن حضرت است. با این همه، به هر کس که در خواب یا بیداری به حضورش مشرّف شده، فرموده است: برای من دعا کنید!
* راه خلاص از گرفتاری ها، منحصر است به دعا کردن در خلوات برای فرج ولیّ عصر (عج)؛ نه دعای همیشگی و لقلقه زبان... بلکه دعای با خلوص و صدق نیّت و همراه با توبه
اوایل برام حکم سرگرمی داشت، به خصوص اینکه خالمم با دخترخالههام میاومدن. کلی خوش میگذشت. بعد از چند وقت، خانواده خالم، از شهری که توش زندگی میکردیم رفتند و از قم و جمکران هم دور شدند، اما من هنوزم شبهای چهارشنبه با مادر میرفتم جمکران، ولی دیگه از شیطونی خبری نبود. کنار مادر مینشستم و فقط مینشستم!
منتظر میموندم تا دعای توسل تموم بشه و برگردیم! یک دفعه که هوا سرد بود، رفتیم توی مهدیه. اونجا برای اولین بار به روضهای که مداح برای امام حسین (ع) میخوند، گوش دادم و برای اولین بار گریه کردم، چه گریهای! انگار یک بغضی بود که خودمم ازش خبر نداشتم، اما شکست و چه خوب شکست! بعد از اون، انگار چشم و گوشم آگاهتر شدن! اون موقع خبر نداشتم که گریه برای امام حسین (ع) چه کارها که نمیکنه.
مادرم همیشه به سخنرانیهای آقای پناهیان که از تلویزیون پخش میشد گوش میداد. یادمه پاییز بود و منم کنار مادر داشتم به سخنرانی گوش میدادم. الان اصلاً یادم نمیاد که حاج آقا دقیقاً چی گفت، فقط میدونم یک جمله گفت که حکم یک تلنگر داشت برای من. از اون زمان به بعد، کلمهی حجاب وارد ذهنم شد و بهش فکر کردم، اما خیلی سخت بود. من عادت نداشتم به اونجور پوشش و سر کردن چادر. برام محال بود!
نیمهی دوم اسفندماه بود، شب آغاز ولایت امام زمان (عج)، و باز هم جمکران. بیست و دوساله بودم، اما هنوز به زیارت آقا امام رضا (ع) مشرف نشده بودم. اون شب دعا کردم و فقط همین رو خواستم! فردا صبحش بلیط گیرمون اومد! رفتم پابوس امامم، چادرم رو از خود آقا خواستم، چون میدونستم خودم نمیتونم، خیلی برام سخت بود. روز آخر وقتی داشتیم از حرم برمیگشتیم، از مادر خواستم برام پارچهی چادری بگیره، وقتی وارد یکی از مغازههای اطراف بابالجواد شدیم، مادرم رفت سراغ پارچههای چادر نماز! وقتی بهش گفتم چادر مشکی میخوام، یکم تعجب کرد. گفت: مطمئنی؟ بعد با کمال میل، بهترین پارچهی چادری رو برام خرید.
وقتی برگشتیم، دیگه مثل قبل نبودم، دیگه از آرایش کردن خوشم نمیاومد. هنوزم مانتوهای قبلیم رو میپوشیدم، اما همش معذب بودم. شروع کردم کم کم روی خودم کار کردن. اول آرایشم رو قطع کردم. بعد ریزه ریزه مقنعم رو تنگ کردم. دیگه همه توی دانشگاه متوجه تغییراتم شده بودن. اواخر فروردین ماه، یک روز مقنعم رو نگاه کردم. دیدم حدود ده دوازده سانت از درزشو دوختم! از خودم خجالت کشیدم! دیگه مانتوهام برام شده بودن مثل قفس. چادرمم دست خیاط بود و هنوز آماده نشده بود. یک روز توی یک مهمونی، خونهی یکی از دوستام اعلام کردم که به زودی قراره چادری بشم، ولی اصلاً استقبال نکردن!
بالاخره چادرم آماده شد، ایام فاطمیه و نیمههای اردیبهشت بود. یادمه کسی خونه نبود. میخواستم برم بانک. دلم رو به دریا زدم و چادرم رو سر کردم و زدم بیرون. جلوی در بانک از تاکسی که پیاده شدم، چادر از سرم افتاد و فرش زمین شد! نا امید شدم.
چند روز گذشت، فردا روز شهادت حضرت فاطمه (س) بود. ظهر بود، جلوی تلویزیون نشسته بودم. قرار بود نیم ساعت بعد با دوستم بریم کتابخانه. گویندهی تلویزیون گفت: «فاطمه (س) با حجاب بود. وقتی آقایمان حضرت ولی عصر(عج) ظهور کنند هم، همه با حجاب میشوند، پس چه خوب است که از الان برویم استقبال!» همونجا به حضرت زهرا (س) متوسل شدم و تصمیم قطعی گرفتم...
وقتی چادر به سر از خونه خارج شدم، یک حس دیگهای داشتم. حس میکردم خدا داره نگاهم میکنه و بهم لبخند میزنه. الان دقیقاً دو ساله که چادریام. تنها دختر چادری خانواده. اون حس رو هنوز هم دارم. آنقدر شیرینه که با همهی دنیا عوضش نمیکنم. این رو هم بگم که دیگه هیچوقت، چادر از سرم نیفتاد. الان یک حرفهای هستم! اوایل، خانوادم زیاد استقبال نکردن. همه فکر میکردن که یک هوس زودگذره و از سرم میفته، اما الان دیگه همه عادت کردن و با چادر، بیشتر دوستم دارن.
توی این دو سال، خدای عزیزم کادوهای خیلی خوبی برام فرستاد، دیگه نماز صبحم قضا نمیشه، همهی نمازهام رو سر وقت میخونم. مشرف شدم به نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و چند وقت دیگه هم قراره برم مکه انشاءالله... هر چقدر شکرش رو به جا بیارم، بازم نمیتونم حقش رو ادا کنم ... بزرگترین افتخارم توی دنیا اینه که دختر مسلمان شیعهی ایرانیام و عشق فاطمهی زهرا (س) و خاندانشون، تو دلمه.
تور زمینی قم و جمکران
دی ماه 93
هتل |
3شب |
توضیحات |
ماهان *3 (نزدیک به حرم) |
295000 |
اقامت با صبحانه |
خدمات: بلیت رفت و برگشت اتوبوس رویالvip – اقامت همراه با صبحانه- یک نوبت سرویس رایگان از قم به جمکران و بالعکس
حرکت همه روزه ساعت 22:00 از ترمینال کاراندیش شیراز
سرویس رایگان از درب منزل
تا ترمینال شهید کاراندیش
خرید اینترنتی از طریق سایت WWW. SAMEN2.COM