بهای دوست داشتن در این روزگار فاسد بسی گران است.ومن تنها افتخارم به این است که دل سیاه و تاریکم را به خورشید پشت ابری بسته ام که ذره پروری اش بی نهایت است.
دوستش دارم.تمام دار و ندارم از اوست.هر عصر جمعه به انتظارش می نشینم تا از جاده ای پرغبار قدم به ولایت اشک و خون گذارد.
او دلیل است و برهان، مهربان تر از پدر، رحمت واسعه ایست برای دنیا.
با اینکه هشت سال است به نگاه پر مهر خدا مهرش بر قلب شکسته ام نشسته اما هنوز نمی شناسمش.
او غایبی حاضر است و تنهایی که از اعمال زشت اهل زمین اشک عشق و طلب بخشش نادانی های مارا می ریزد.
او کسی است که همواره کمکم کرده و من کسی هستم که همواره با سر پیچی ام دل بزرگش را شکسته ام.با این که می دانم با اطاعتم دل شاد و با سر پیچی ام غمگین می شود اما باز هم...
امروز سر قنوت نمازم کمی سکوت کردم.به صورت خدا نگریستم.توقع داشتم تمام حرف هایم را از چشمانم بخواند.که چرا زجر دوری؟که چرا بی پدری؟که چرا بی سروری؟که تا کی گوش به زنگ بودن برای شنیدن نوای دلنشین أَنا بَقیّةُا..ّ.؟
با تمام بدی هایم دوستم دارد.با تمام کج روی هایم دلسوز من است و با تمام سستی هایم عاشقانه رهبری ام می کند.گاهی اوقات که فکر می کنم می فهمم که تمام دعاهای ندبه ام و تمام اشک های شبانه ام که شاهدشان تنها خدا و بالشت زیر سرم بود،قطره ایست در برابر دل دریایی اش...
و من هر روز با توبه بیدار می شوم.و هر شب با توبه سر به ناز بالشت خیال می نهم.اما این توبه های بی نتیجه تا کی؟
و من، یک منتظرم...روز هایم را به امید آمدنش شب می کنم و شب هایم را به امید صبح وصال به پگاهان می رسانم.تا شاید این جمعه...
و تو ای پادشاه قلب های بی کس...
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی...
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی...
خلیل آتشین سخن،تبر به دوش بت شکن...
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی...
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه!
برای عده ای مدید چه خوب شد نیامدی...
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام...
دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی...
♫♫♫
باز دوباره تنهائی و شب و سکوتت باز دوباره یاد تو و غم نبودت
باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی رفتی و این بغضو توی صدام گذاشتی
میخوام بهت بگم پیشم بمون اما نمیشه میخوام بهت بگم نرو نرو مگه چی میشه
بعده تو پرسه میزنم شبای سرد و خسته رو,
تو رفتی و من آهسته پشت سرت گفتم نرو نرو
♫♫♫
جز با صدای تو آروم نمی گیرم
آهسته و تنها غرق تو می میرم
رفتی و دلبریدی ساده از من و اونهمه بی تابی
انگار نه انگار می گفتی با من می مونی تا صبح مهتابی
♫♫♫
به راهت ادامه بده به دلت بد راه نده
ببینم اصلا تو این مدت دلت تنگ شده میدونم نشده
بسه غصه بسه گریه زاری بسه اینهمه شب و روز بی قراری
نمی خوام تو رو مهم نیست کجائی بعده این همه وقت سرنوشتم شد جدائی
برو دیگه نمی خوام تموم شی تو چشام مثه یه جغد کور شی
دوست داشتم ولی ازم گذشتی
حالا برو ببین کی دوست داره همه عشقشو بپات میزاره
اونم شبا برات بیداره ماه و ستاره رو تو شبت میاره
♫♫♫
خاطرات تلخو تو قلبم گذاشتی توی اینهمه غریبه منو تنها گذاشتی
نگفتی بی تو داغون میشم و لم کردی و رفتی
از اولم می دونستم تو منو دوسم نداشتی
تو که تنهام گذاشتی رو قلبم پا گذاشتی
بدون پشت سرت پلی رو واسه برگشت نذاشتی
♫♫♫
حالا ساحل چشم براته دنبال یه رد پاته
وسعت آبیه دریا آخر خاطره هاته
تن تو به روی دستا دست من روی چشامه
نمی خوام مرگو ببینم رفتنت روز عزامه
خوابیدی رو بال موجا گم شدی تو دل دریا
کاش میشد بودم کنارت اما رفتی تک و تنها
گلی گم کرده ام می جویم او را
به هر گل می رسم من می بویم او را
♫♫♫
اهنگ ماهان بهرام خان (خاطرات)
کد آهنگ پیشواز:3311115
سلام به همه دوستان
مدتی هست که برگشتیم خونه و توی همین زمان کوتاه دوباره درگیر مسایل تکراری شدیم.راستش دوباره داریم دچار روزمرگی میشیم و انگار داریم توی گردابی هر روز فروتر میریم.تنها امیدمون برای ادامه این نوع زندگی کسالت بار بودن در کنار عزیزامون و کار کردن برای تامین هزینه شروع سفری دوباره هست.حتی فکر حرکت و بودن توی جاده ها بهمون روح تازه میده و مثل اکسیژن خالص حالمون رو جا میاره.از وقتی برگشتیم اونقدر در گیر بودیم که فرصت نشد شرح اخر سفر رو بنویسیم.
در فرانسه و توی شهر تور با کلود و کاترین 3 روز رو با لذت گذروندیم و از چند جای دیدنی مثل قلعه های پادشاهای فرانسه هم دیدن کردیم و در اخر برگشتیم پاریس.5روز از زمان ویزامون مونده بود و تصمیم داشتیم خودمون رو با قطار یا اتوبوس برسونیم ایتالیا و از اونجا از محدوده شینگن خارج شیم.بلیط قطار از پاریس به میلان 130 یورو بود و برای دوچرخه،اونهم تازه اگه قبول میکردن باید شارژ جدا پرداخت میکردیم.هر روز صبح اتوبوسی به سمت میلان حرکت میکرد که به خاطر زمان حرکت و طولانی بودن مسیر تخفیف ویژه ای داشت و قیمت بلیط 35 یورو بود اما حمل دوچرخه ممنوع بود .ما تصمیممون رو گرفته بودیم تا تمام تلاشمون رو بکنیم تا به هر زحمتی شده راننده رو متقاعد به قبول کردن دوچرخه ها بکنیم.ساعت 4:30 صبح از خواب بیدار شدیم . 5 از محل اقامتمون که حدود 15 کیلومتر از ترمینال فاصله داشت به راه افتادیم و حدود 6:30 توی ترمینال بودیم.یه راست رفتیم سراغ راننده اتوبوس.از هر دری زدیم قبول نکرد که نکرد.تو قلب اروپا بودیم و داشتیم تلاش میکردیم تا فردی رو متقاعد کنیم بر خلاف مقررات عمل کنه .از هر دری وارد شدم اینکه بابا تو خودت اینجا رییسی،پول حمل دوچرخه رو به خودت میدم وخیلی تلاشای دیگه نشد که نشد..ساعت 10 دیقه مونده بود به حرکت که رییس راننده اومد کنار اتوبوس و راننده که به نظر ادم مثبتی میومد دیدم به رییسش ایتالیایی یه چیزایی راجع به ما میگه.منم سریع شروع کردم به صحبت که بابا دوچرخه ها باز میشن و جای زیادی نمیگیرن.اتوبوسم که خالیه.اقاهه بهم گفت یکیشو باز کن ببینم،منم سریع یکی از چرخ ها رو بازکردم و گفتم چرخ عقب هم باز میشه و میشه فرمون رو هم باز کرد.رییسه به راننده گفت یکی از صندوق ها رو بده به اینا و به ما هم گفت 10 دقیقه دیگه حرکت میکنیم و اگه میتونی همه کارارو انجام بدی برو بلیط بگیر.داشتم بال در میاوردم.سریع به مینا گفتم بارهارو از دوچرخه ها پیاده کن تا من سریع بلیط بخرم.اینقد هول کردم که یادم رفت پاسپورت مینا رو هم با خودم ببرم.متصدی بلیط هم یه اقای بد اخلاق چینی بود که گفت اگه تا یه دقیقه دیگه اون یکی پاس رو نیاری گیشه رو میبندم.بدو بدو برگشتم و تا اون یکی پاس رو بیارم مرد چینیه گفت که دیگه نمیتونه بلیط صادر کنه.بابا ننت خوب، بابات خوب،بلیطو بده بریم .تنها شانسی که اوردم این بود که بلیط اولیه رو صادر کرده بود و مجبور شد برای اون یکیمون هم با هزار تا غر بلیط صادر کنه و یک ربع بعد خسته ولی خوشحال توی اتوبوس به سمت ایتالیا در حرکت بودیم.
ساعت 9 شب رسیدیم میلان و تا بارها رو تحویل بگیریم و دوچرخه ها رو سرهم کنیم کاملا دیر وقت شده بود.قرار بود بریم پیش تام که یه دوچرخه سوار جوون انگلیسی بود که توی میلان تحصیل میکرد.توی زمان باقی مونده از ویزامون تونستیم میلان،ونیز،ورونا و جنوا رو ببینیم.ونیز خیلی برامون جذاب بود و قصد داشتیم تا یک شب رو اونجا بمونیم .وسایل کمپ و خواب رو هم همرامون بردیم.از میلان که راه افتادیم ظهر توی ونیز بودیم.حجم عظیمی از توریست که جای سوزن انداختن هم پیدا نمیشد و فقط ته کوچه های باریک که به کانال های اب منتهی میشد میتونستیم جاهای خلوتی پیدا کنیم ودمی در سکوت استراحت کنیم.ظاهرا فردای اون روز جشن عروسی جورج کلونی بازیگر معروف امریکایی توی ونیز برگزار میشد که خودش مزید بر شلوغی زیاد شده بود.جایی برای چادر زدن پیدا نمیشد و تمام هتلها هم که بالای 200 یوروقیمت داشتند پر بود.پس تصمیم گرفتیم که شب رو برگردیم به میلان.همین طور که کوچه پس کوچه های ونیز رو طی میکردیم تا خودمون رو به ایستگاه قطار برسونیم صدای اشنایی گوشمون رو نوازش کرد و با مهیار،وحید ویکی دیگه از دوستاشون که از کانادا اومده بودند اشنا شدیم. توی ایستگاه متوجه شدیم که برای اون روزدیگه قطار واتوبوسی به سمت میلان حرکت نمیکنه.به دعوت بچه ها باهاشون رفتیم شهرورونا و شب رو توی خونه ای که اونها اجاره کرده بودند گذروندیم که برای خودش شب به یادموندنی بود.فرداش هم با قطار رفتیم شهر جنووا .رفتن به جنووا برای دیدن دوست خیلی خوبی بود که زمان زیادی انتظار برای دیدار هم صرف کرده بودیم.زمانمون کم بود و تنها میتونستیم زمان کوتاهی در کنارهم باشیم که البته خودش غنیمتی بود.24 ساعت دوست داشتنی رو با محدیث عزیز گذروندیم وبا سختی از هم جدا شدیم و برگشتیم میلان.توی ایستگاه قطار میلان متوجه شدیم که میتونیم تا فرودگاه که 50 کیلومتر از شهر فاصله داشت رو با قطار بریم و دوچرخه ها رو هم با خودمون داخل قطار ببریم.
روز دوم اکتبر ،10 مهر1393 بعد از 4 ماه و گذر از 13 کشور اروپایی سوار بر هواپیمایی ترکیش به سمت ایران در اسمان بودیم.هر دوغرق در سکوتی عمیق بودیم .120 روزبه ما چه گذشت.یاد اتفاقات و خاطرات تلخ و شیرین از ذهنمون کنار نمیرفت.سفری پر بار رو تجربه کرده بودیم .سفری که تحول بزرگی در ما بوجود اورده بود.یاد تک تک کسانی میافتادیم که لحظات خاطره انگیزی برامون بوجود اورده بودند.احساس غم و شادی امیخته به هم رو داشتیم.غم ترک به معنای واقعی زندگی رو داشتیم و شادی دیدار دوباره عزیزانمون.سفری رو تموم میکردیم که صدها نفر توش نقش داشتند و کمک و یاری انسانهای زیادی از ملیتهای مختلف اون رو شکل داده بودند.
در هر صورت ما الان در خونه هستیم .توی این مدت دوستان زیادی ما رو مورد لطف خودشون قرار دادند که از همگی ممنونیم وعذر خواهی میکنیم که خیلی وقتها نتونستیم تک تک به مهربونی همه جواب بدیم.خیلی از دوستان هم کلی سوال داشتند که از طرق مختلف برامون پیغام گذاشتند وخواستند که ما جواب بدیم.از همه دوستانی که در مورد سفر سوالاتی دارند که فکر میکنند ما میتونیم کمکشون کنیم خواهش میکنیم سوالاشون روتلفنی مطرح کنند(09122786824).جواب خیلی از سوالها در یکی دو سطر امکان پذیر نیست و نوشتن جوابهای طولانی هم برامون کار اسونی نیست.بعضی وقتها سوال و جوابها به دفعات طولانی کشیده میشه که با چند دقیقه مکالمه به صورت مختصرتر و مفیدتر قابل پاسخگویییه.
باز هم از همه کسانی که پیگیر سفرمون هستندممنونیم و تلاش میکنیم تا با صرف زمان بیشتر برای نوشتن خاطرات و گذاشتن تعداد بیشتری عکس ،بهتر بتونیم با شما در سفرمون سهیم باشیم.