شرمنده به خدا خیلی درگیر خودم و زندگی شدم و اینکه نت خونه قطع بود و با گوشی هم اصلاً حوصله نداشتم
نمی دونم از کجا شروع کنم و براتون بنویسم شاید چند روز طول بکشه و شما هم حوصله خوندن نداشته باشید
دوران بارداری من خیلی با استرس گذشت دوست نداشتم بیام و از استرس هام براتون بنویسم چون می دونم روزی همه شما مادر خواهید شد و بهتره مطالبی که زیاد خوشایند نیست و نخونید
ولی خدا شکر همه چیز به خیر گذشت البته پسرکم 20 روز زودتر از تاریخ زایمان به دنیا اومد یعنی 37 هفته با وزن 2900 و قد 49cm و دور سر 35cm خدا رو شکر سالم و الان هم 4 ماه و 15 روزه شده
زایمان سختی هم داشتم با اینکه سزارین شدم ولی .............. بگذریم
برای همتون دعا کردم و از خدا خواستم همه شما گرفتار این روزهای بی استراحت بشید روزهایی که اصلاً وقت نمی کنید به خودتون برسید و دائماً در حال شیر دادن و پوشک عوض کردن باشید
دوستون دارم
* اینجا سه مدل مختلف مراقبت برای زنان باردار وجود داره.
1- پزشک مراقبتهای زنان باردار OBGYN : این پزشک میتونه پزشک عمومی باشه که دوره های مراقبت زنان رو گذرانده و یا میتونه پزشک متخصص زنان باشه. این پزشکها معمولا به صورت گروهی کار میکنن. مثلا پزشک من در یک گروه 15 نفره کار میکنه. این قضیه باعث میشه که بتونن با خیال راحت برن مرخصی و همیشه بک آپ داشته باشن. پزشک من فقط در روزهای هفته و از 8 تا 4:30 کار میکنه و هر 15 روز یکبار هم شیف شب است. این باعث میشه که خیلی شانسی باشه که آیا پزشک خودم موقع زایمان حضور خواهد داشت یا نه؟ و احتمالش هم خیلی بیشتر است که هرکدوم از 14 پزشک دیگه بهم بخورن.
2- پزشکهای ریسک بالا: اگر مادر باردار به عنوان ریسک بالا شناخته بشه به این نوع پزشکها معرفی میشه برای مراقبتهای ویژه تر. دقیقا نمیدونم که سیستمشون چطوری است. حدس میزنم مثل شماره 1 باشه.
3- ماما: کلا سیستم مامایی اینجا با ایران فرق داره. ماماهای اینجا مثل ایران در بیمارستانها کار نمیکنن بلکه همشون یا مطب خصوصی دارن و یا به صورت گروهی مطب مشترک میزنن. اگر کسی بخواد کاملا زایمان طبیعی داشته باشه بدون هیچ دارویی و تا جایی که میشه مسیر رو طبیعی پیش بره بهتره از سرویس ماما ها استفاده کنه. ماماها علاوه بر این قضیه، سرویس بهتری هم به مادر و نوزاد میدن. تمام روزهایی که مادر رو میبینن، وقت خیلی بیشتری برای صحبت میگذارن. حتی اگر مشکلی باشه به خانه ی مادر میرن و ویزیت میکنن. معمولا شماره ی مستقیمشون رو به مادر میدن که هر موقع بتونه زنگ بزنه و خلاصه که تا آخر پا به پای هم میرن. خیلی ها اینجا جدیدا طرفدار این هستن که از مراقبتهای ماما استفاده کنن و به خاطر همین ماما ها صف انتظار دارن! من هم وارد یکی از صفهای انتظار شدم ولی متاسفانه نوبتم نشد و مجبور شدم که با پزشک ادامه بدم. یک ماما تا آخرین لحظه و اگر واقعا مجبور نشه مادر رو به یک پزشک برای سزارین معرفی نمیکنه و این قضیه این روزها خواسته ی خیلی از زنان کانادایی است.
بیمارستان:
روز زایمان، اول مادر به اتاق شخصی زایمان منتقل میشه و تمام مدت رو همراه با همسرش و هرکس دیگه ای که بخواد همراهش باشه، در اون اتاق میگذرونه. این اتاقها حمام و دستشویی شخصی و وسایل کامل برای کمک به مادر و نوزاد رو دارن. بعد از زایمان، مادر و نوزاد باهم به اتاق استراحت منتقل میشن. اینکه این اتاق خصوصی باشه یا نه، به بیمارستان، و موجود بودن اتاق خصوصی بستگی داره. بیمارستان من سه نوع اتاق داره. اتاقهای معمولی که مجانی هستن 2 نفره هستن. یعنی دو مادر و دو نوزاد. اتاقهای خصوصی که تک نفره هستن و شبها همسر میتونه همراه مادر در اتاق بمونه. و نوع سوم اتاقهای لوکس هستن که تختهای دونفره، تلویزیون ال سی دی بزرگ و سرویسهای دیگه ای دارن. من برای اتاق خصوصی ثبت نام کردم ولی بازهم بستگی داره که در روز زایمان اتاق خالی داشته باشن یا نه.
عمل سزارین:
اینجا برای عمل، بیهوشی کامل نمیکنن. تنها حالتی که ممکنه بیهوشی کامل انجام بشه اینه که مشکلی پیش بیاد. در غیر این صورت بی حسی کمر به پایین است. این باعث میشه که همون لحظه ای نینی به دنیا میاد بتونن به مادر نشونش بدن و میگن که خطر کمتری برای مادر و نوزاد داره.
عشق نگاه اول:
طبق تحقیقات وسیعی که انجام دادم، تعداد مادرانی که در لحظه ی اول عاشق نوزادشون نمیشن و حتی برعکس نمیخوان که نزدیک نوزادشون باشن زیاد است و اینجوری نیست که همه ی مادرها در نگاه اول یک دل نه صد دل عاشق بشن. مسلما حتی اگر کسی اولش از این نوع حسها رو داشته باشه بعد از یک مدت عاشق بچه اش میشه.
رجیستری:
یک سیستمی هست که همه ی فروشگاههای وسایل نوزاد میفروشن، این سیستم رو دارن. کلا رسم بر اینه که قبل از تولد نینی یک مهمونی به اسم Baby Shower میگیرن و همه برای نینی کادو میارن. ولی این کادوها بیشتر باید وسایلی باشه که نینی واقعا نیاز داره. برای اینکه وسایل تکراری نشه و همون چیزهایی باشه که مادر و پدرش دوست دارن، این سیستم رجیستری درست شده.
والدین قبل از این مهمونی میرن به فروشگاهی که میخوان و یک رجیستری به اسم خودشون باز میکنن. توی این رجیستری همه ی چیزهایی که میخوان رو ثبت میکنن. از چیزهای ارزون مثل لباس گرفته تا وسایل گرون مثل کالسکه و تخت نوزاد! بعد میان اسم رجیستری و فروشگاه رو به همه ی مهمونها اعلام میکنن و مهمونها هم میرن کادوهاشون رو از این لیست میخرن. دیگه بستگی به بودجه اشون میتونن از این لیست انتخاب کنن. وقتی که یک وسیله ای از لیست خریده بشه، اون وسیله از لیست حذف میشه که اشخاص دیگه تکراری همون رو نخرن.
از این سیستم واقعا خوشم اومده ولی خیلی مخالف فرهنگ ایرانی است به نظرم. چون اولا ما دوست داریم مهمونی و کادو دادن برای بعد از تولد نوزاد باشه و نه قبلش! دوما هم سخته که اعلام کنیم که این لیست ما است و شما از این لیست خرید کنید!
تور بیمارستان:
بیمارستانمون یک تور داره که ما برای روز 7 مارچ وقت گرفتیم. بهمون مسیری که باید بریم، جای پارک و اتاقها رو نشون میدن و مراحل روز زایمان رو دوره میکنن که اون روز با همه چیز آشنا باشیم. یک کلاس 6 ساعته ی آمادگی و آموزش مراحل هم دارن. شدیدا برای رفتن به این کلاس هیجان دارم.
هفته ی 20 به بعد:
اینجا از هفته ی 20 بارداری به بعد، در صورتیکه مشکلی پیش بیاد، پزشکها همه ی تلاششون رو برای زنده نگه داشتن نوزاد انجام میدن. اکثر بیمارستانها زنانی که بیشتر از 20 هفته هستن و به اورژانس مراجعه میکنن رو سریعا به قسمت زایمان میفرستن.
بیمارستان من یکی از مجهزترین بیمارستانهای منطقه برای زنان است. در اصلا این بیمارستان (رویال الکس)، چند سال پیش اومده یک بخش کاملا جداگانه و جدید زده که ساختمانش هم کاملا جدا است فقط مخصوص زنان. اسمش هم لوئیز هویل است. درنتیجه خیلی مجهز و قوی است و اکثرا از بیمارستانهای دیگه هم در صورت بروز مشکل به اینجا میفرستن بخاطر داشتن تجهیزات قوی تر. توی این بیمارستان اگر زن باردار بالای 20 هفته باشه و مراجعه کنه، به قسمت بارداری و چک آپ میفرستنش و همونجا به صورت خیلی سریع و خصوصی ازش مراقبت میکنن. من در هفته ی 22 یکبار مجبور شدم به اینجا برم و اصلا هم این قضیه ی هفته ی 20 به بعد رو نمیدونستم! ولی وقتی با یکی از دوستام تماس گرفتم اون بهم گفت! و خیلی باعث صرفه جویی در وقت و انرژی ما شد! از وقتی که از درب بیمارستان وارد شدم تا وقتی که خارج شدم شاید واقعا 1 ساعت هم طول نکشید ( که با معیارهای بیمارستانی کانادا خیلی خوبه!! )
وسایل نوزاد ممنوعه در کانادا:
استانداردهای کانادا برای وسایل نوزاد از خیلی جاها بالاتر است. ما حتی اجازه نداریم که از آمریکا خیلی چیزها رو بخریم چون بعضی از اون وسایل در حد استاندارد اینجا نیستن و استفاده از اونها جریمه داره. آنلاین هم که ابدا نمیشه چون وسایل ممنوع رو اصلا پست به کانادا نمیکنن.
حالا چند تا از این وسایل:
CarSeat: صندلی ماشین که طبق قانون کانادا باید استفاده بشه، استاندارد مخصوص خودش رو در کانادا داره. اگر صندلی ها این مارک استاندارد کانادا رو روشون نداشته باشن اینجا اجازه ی استفاده ندارن.
تخت نوزاد ریلی: این تختهای نوزاد که یک طرفشون ریل داره و بالا و پایین میره از سال 2009 در کانادا ممنوع شدن. علتش هم این بوده که چندین سانحه داشتن که قسمتی که ریل رو نگه میداشته شکسته و بچه افتاده و بین تخت و ریل گیر کرده و خفه شده.
روروئک: این وسیله از سال 2007 در کانادا ممنوع شده. علتش هم سانحه های خیلی زیادی بوده که پیش میومده. از جمله افتادن بچه ها پایین پله ها! یا دستشون میرسیده به یه چیزی و میکشیدن پایین روی خودشون و غیره....
حالا فعلا همینا باشه تا بعدا ادامه بدم!
واقعا عثن یه وزئی شد... یعنی هر دلیلی ممکن بود برای بیدار شدنم از خواب دلچسب یک بعدازظهر ابری آذری متصور باشم جز اینکه با صدایی شبیه به کشیدن یک کارتن مقوایی روی طبقات خالی کمدی از جنس امدیاف، که با ریتمی منظم در گوش چپم تکرار میشد، از خواب بپرم.
افکار مغشوش مبارک که از نیمه تمام ماندن آن سیلان دلفریب بعدازظهر پاییزی مغشوشتر هم شده بود فیالفور حکم به پدیدار شدن چرک در مجاری گوش همایونی داد.
گذشت و گذشت ولی صدا با همان ریتم منظم تکرار میشد. کارتنهای مقوایی بود که روی امدیاف کشیده میشد. آن هم در گوش چپ من.
کار به چای عصر کشید و نشستم به نوشیدن. همچنان کارتن روی امدیاف میکشیدند در گوش چپم. در تمام این مدت فکر مغشوش که کمکم داشت به این صدای غریب عادت میکرد هر چه تلاش کرده بود نتوانسته بود دلیلی برای ظهور چرک در گوش بیابد.
آن هم در یک بعدازظهر پاییزی که معصومانه شوفاژ گرم را بغل کرده بودم و در رخوت بعدازظهرهای پاییزی غوطهور بودم. از آخرین شیرجهام در استخر هم دو هفتهای میگذشت و هر چه فکر کردم دیدم منطقی نیست بعد از دو هفته علایم آب در گوش از پرده برون افتاده باشد.
اندکی با گوش و مجاری ور رفتم. فایده نداشت که نداشت. حتی صدا چنان زیاد شد که رنگ از رخسار پرید و حکم دادم که درنگ جایز نیست و همین امشب باید خوابید زیر تیغ جراحی با آن وضع که وزئی بود برای خودش. کارتن بود که میکشیدند روی امدیاف.
در این اثنا به گوش چپ مبارک حسی شبیه به زایمان دست داد. چیزی درونش داشت که میخواست فوران کند. بدجوری هم قصد فوران داشت. خشن و پر جنب و جوش. صدا چنان زیاد شد که گوش را به حال خود رها کردم تا طبیعی زایمان کند.
اینگونه شد که مورچهای ریز و قهوهای از درون گوش چپ برون جهید و در طرفهالعینی بناگوش همایونی را طی کرد و با سرعتی خیرهکننده این بار در گودال یقهٔ بلوزمان فرو رفت!