سخته بفهمی حالمو....مجبور بودم....تا بهت برسم....اما نقشه هام باهم جور در نیومد عشق پاکم
تو پاک ترین عشق دنیایی...حتی اگر سدی به بزرگی اون جلوم باشه بازم به خاطرت می جنگم...
اینا رو به خودت بگیر....چون من غیر از تو کسی رو ندارم دیگه
می دونم بودن حتی در ظاهر با اون اذیتت میکنه...اما راهی ندارم برای نزدیک شدن بهت...
فقط قول بده باورت رو از دست ندی نسبت بهم...خواهش میکنم....
Good thing I pray to you soon
I know She not good
دوست ندارم دیر بشود. هیچ چیز را دوست ندارم دیر بشود. همه چیز را دوست دارم سر وقت باشد و حتی برای محکم کاری، کمی هم زودتر از موعد، اما دیرتر نه. ولی خب، اکثر چیزها دست من نیست و هی دیر می شود و باعث می شود آنقدر حرصم بگیرد و افسرده بشوم که آن چیزهایی هم که دست خودم است رها کنم تا دیر بشوند. و الان من وسط یک عالمه چیز هستم که دیر شده اند و این چیزی است که آدم را پیر می کند آن هم در نقطه ای از جوانی که آدم باید خوش خوشانش باشد و با کوهی از انگیزه مثل اسب بدود به دنبال تمام خوشی ها و موفقیت های عالم، حتی آن خوشی هایی که مثل ذره در اقصی نقاط عالم پراکنده اند.
انگیزه اما، از عطر هم فرّارتر است و آدم هایی که انگیزه هایشان هی نمی پرد و تمام مدت همراهشان است، به نظرم پوست کلفتی دارند یا یک انگیزه دانی که چند لایه است و خفن. انگیزه دانی که سوراخ باشد، شرایط بدی پیش می آید. اساساً هیچ توقعی را نمی شود برآورده کرد. نه توقعاتی که دیگران از شما دارند و نه توقعاتی که خودت از خودت داری. اصولاً انگیزه خوب است، اما «انگیزه دان» مهمتر است. انگیزه دانی که نشتی داشته باشد، همیشه تو هستی و یک عالمه انرژی که شب ذخیره کرده ای و صبح، به محض بیدار شدن، انگار دود شده و رفته هوا.
می آیی بشوی انگیزه دان من؟
چند گاهیست وقتی می گویم:
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن
با آمدن نام دل ربایت دلم نمی لرزد.
چند گاهیست وقتی می گویم:
صلواتک علیه و علی آبائه
به یاد مصیبت های اهل بیت اشک نمی ریزم.
چند گاهیست وقتی می گویم:
فی هذه الساعه
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعات کجا منزل گرفته ای.
چند گاهیست وقتی می گویم:
و فی کل الساعه
دلم نمیسوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست.
چند گاهیست وقتی می گویم:
ولیا و حافظا
احساس نمی کنم که سرپرستم و امامم کنار من ایستاده
و قطره های اشکم را به نظاره نشسته است.
چند گاهیست وقتی می گویم:
و قائدا و ناصرا
به یاد پیروزی لشکرت،در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند.
چند گاهیست وقتی می گویم:
ودلیلا و عینا
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی.
چند گاهیست وقتی می گویم:
حتی تسکنه ارضک طوعا
یقین ندارم روز حکومت تو بر زمین، من شاهد مدینه فاضله ات باشم.
چند گاهیست وقتی می گویم:
وتمتعه فیها طویلا
به حال آنانی که در زمان دراز حکومت شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم.
اما چند گاهیست دعای فرج را چند بار می خوانم...
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد...
هم اشک بریزم ... هم در جست و جویت باشم ... هم سرپرستم باشی...
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و
هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است....
توسط:مهم نیست...نام برای نزدیکیست نه دوری
ممنونم دوست من
این کتاب جیبی از مجموعه زندگینامههای مصور rororo انتشارات روولت آلمان را زمانی ترجمه کردم که جوانتر بودم؛ حدود پنج سال پیش. اگر حالا بود پیشنهاد ترجمهاش را نمیپذیرفتم چون اکنون معتقدم نویسنده و مترجم باید پیوندی با کتاب داشته باشند و آنزمان تنها پیوند من با کتاب شور فلسفهدانی بود. خوشبختانه نیروی جوانی و آن شور باعث شد کتاب از بسیاری آسیبها در امان بماند. آنزمان دوست عزیزم آقای کامبیز پورناجی هنوز با نشر پارسه همکاری میکرد. فلسفه خوانده بود و حضورش مایة دلگرمی من و قطعاً بسیاری دیگر بود. علاوه بر این دغدغههای ما را به ناشر منتقل میکرد و ناشر گرامی نیز از هیچ حمایتی دریغ نمیکرد. گاهی در دفتر کوچک ناشر مینشستیم و گپ میزدیم و من دستکم به قدر ساعتی پیش از بیرون نهادن پا از دفتر و روبهرو شدن با واقعیت تلخ زندگی آنسوی ویترین مترجمی از گرفتاریها فارغ میشدم و البته چیزها میآموختم. گاهی افسوس میخورم که چرا عادت عکسگرفتن در من پرورده نشده و از آن زمان جز خاطرات، تصویر مجسم دیگری ندارم. دوست عزیز دیگر و استادی که این مجموعه با سرپرستی او پا گرفت اما بعد ناچار به مهاجرت شد، آقای رضا نجفی بود که گمانم در زمان ترجمة این کتاب به آلمان کوچیده و جایش حسابی خالی بود و هست. گر چه کتاب به معنای اخص کلمه فلسفی نبود، منابع بسیاری را گردآوردم و خواندم تا مدیون خواننده نشوم و ترجمهای در حد توان درست و امانتدارانه ارایه کنم؛ و البته این کاری است که هنوز و به عادت یادگار همان زمان در مورد هیچ کتابی از آن دریغ ندارم. از نویسنده نیز خواستم برای نسخة فارسی کتاب مقدمهای بنویسند و ایشان هم به فاصلة دو یا سه روز با ابراز لطف بسیار در حق این مترجم کوچک مقدمهای کوتاه بر ترجمة فارسی کتابشان نوشتند. از بخت بد مشکلات ناگهانی بازار نشر دامن این مجموعة کتاب خوب را نیز گرفت تا این که ناشر گرامی کمر راست کرد و اکنون چندی است انتشار این مجموعة زندگینامة مصور را از سر گرفته است. و به این ترتیب این کتاب هم شد برگی دیگر از زندگی مترجمیام که در این سرزمین به فصل برگریزان میماند.