قهری، قهر باش، ناراحتی دلخوری هرچی که هستی حق نداری منو از خودت بیخبر بذاری... تو خیالت جمعه نگران نمیشی ولی مـــــــــن اینجــــــــــا از نگــــــــــــــــــــرانی دارم دیوونه میشم میفهمی؟؟؟؟ حق نداری منو از حالت بیخبر بذاری....
ندانم ندانی
کجایم کجایی کجایی
گمونم به کام تو هم ریخته
زهر جدایی جدایی
بگو سر به بستر تو هر شب
به غربت میگذاری میگذاری
بگو که تو هم مثل من
همزبونی نداری نداری
بگو که تو هم روزها را
بهر مردن میشماری میشماری
میدونم تو هم هیچ امیدی
به دیدار دیگر نداری نداری
مثل اسمان میمانی دوستت دارم اما نمیتوانم داشته باشمت..........
خواستن همیشه توانستن نیست گاهی داغی ست که بر روی دلت میماند.............
گاهی یکی تصمیم میگیره بره حتی اگر نره هم پیش تو نیست یه عمره که پیش تو نیست برو به سلامت.......
دیر امدی بودنم در حسرت خواستنت تمام شد...............
دلم میگیرد وقتی میبینم من هستم ....... تو هستی اما "قسمت" نیست...........
تلخ ترین قسمت زندگی اینه که به خودش میگه چی فک میکردیمو چی شد؟........!
نمیدانم چرا وقتی دلم هوایت را میکند نفس کشیدن فراموشم میشود انگار دلم تاب هوای دیگری را ندارد.......
برگشتنت انقدر محال شد که فکر میکردم رفتنت..........
چه سخت است قاصدکی باشی در جاده ای که باد نمیوزد...........
دلتنگیت فقط نصیب من بود از تمام زیبایی هایت.......
دلتنگی همیشه ندیدن نیست...
گاهی لحظات دیدار پر از دلتنگی ست چه سخت است دلتنگ کسی باشی که دیگه مال تو نیست....من رو ببخش این روزها با خیال واهی تو را برای خودم میدانستم...
عشق چیز عجیبیست همین است که تودلت بگیرد من نفسم.....
با اینکه بعضی وقتا حس میکنم نیستی ولی وقتی دستم رو رو سینم میزارم میفهمم هنوز سرجاتی....
اگر مرا قبول نداری .... بالشم را گواه بگیر.......
اوحتما شهادت خواهد داد برای کسی جز تو نگریستم....
من به جرم با وفایی اینگونه تنها شدم
چون ندارم همدمی اینگونه بازیچه ی دلها شدم.....
گاهی هیچکس را نداشته باشی بهتر است باور کن بعضی ها تنها ترت میکنند.....
خدایا از تجربه های تنهایی هایت برایم بگو این روزها سر تا پا گوشم.......
دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی ...
خشن تر عصبی تر ...
وجالب تر این است که با دیگران کاری نداری دقیقا سر کسی خالی اش میکنی که دلتنگش هستی.......
غیرت مردانه ات کجاست وقتی معشوقه ات از تجاوز تنهایی رنج میکشید به جای اینکه درکش کنی ترکش کردی....
درد ها را با چی اندازه میگیرند؟ از اینجا درد دارم تا تو.....
این روز ها برای تنها شدن ..کافیست صادق باشی....
گاهی لال میشود ادم حرف دارد اما کلمه ندارد....
خدایا دیگه بریدم...
چند بغض به یک گلو...
خدایا کم آورده ام....
در لیست آدم هایت اشتباه شده است اسم من که ایوب نیست....
گاهی سنگدل ترین ادم دنیا هم که باشی
یک آن یاد کسی روی سینه ات سنگینی میکند..
آن وقت به طور کاملا غریزی نفس عمیق میکشی تا سنکوب نکنی...
خسته ام از این پیاده روی هایی که هیچ گاه به پایان نمیرسند ...
دلم یک بن بست میخواهد...
دیگر کمتر اشک میریزم ....
نمیدانم بزرگ شده ام یا سنگ...
چه فرقی میکند پشت میله های زندان باشی یا در خیابان های شهر در حال قدم زدن باشی..
وقتی که آرزو هایت توی حبس باشند...
چیزیم نیست فقط گذشته ام درد میکند
حالم میسوزد
و آینده ام مرده است ....
دیر آمدی باران آتشش ریشه هایم را سوزاند...
دلم اصرار دارد فریاد بزند
اما من به زور جلوی دهانش را میگیرم
وقتی میدانم کسی تمایل به شنیدن صدایش را ندارد..
این روز ها من خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی شهر خط خطی نشود.....
چه سخته رو زمین باشمو به آغوش یک ماه وابسته شم....
دیگر احتیاط لازم نیست
شکستنی ها شکست ..
هر جوری مایلید حمل کنید...
تنهایی ســـــخته..
ولی سخت تر از اون اینه که خودت بخوای تنها باشی تا کسی تنهات نزاره و درد نکشی...
مترسک حرف دلت را خوب میفهمم..
چقدر درد دارد ،باشــــــــــی و وجودت را هیچ بدانند....
هیـــچ هم برای خودش دنیایی دارد .. وقتی همه هایت هیچ میشوند
هیچ برایت یک دنیاست...
برای بقیه نمیدانم چطور میگذرد اما برای من انگار خنجر بر گلویم گذاشته اند ولی نمیبرند...
هر چقدر هم که محکم باشی
یک نقطه
یک لبخند
یک عطر آشنا
یک صدا
یک یاد
از درون داغونت میکنه
هرچقدر هم که محکم باشــــــــــی.....
فقط فک نکن باهمه بری خیلی باکلاســـــــــــی
براش ارزش نداری وقتی بالباســــــــــــی
میگفت اگه نباشی میمیرم از غم دوریت
تا یکی دیگه رو دید ازمن برید
میگفت همیشه عاشق منه
ولی بی معرفت خنجر و از پشت کشید
چه فرقی میکنه توی خانه باشی یا سیرک..
خنده ات که تلخ باشد،دلت هم خون...
تو هم دلقکی......
این خنده ها نقش پیام بازرگانی ما بین فیلم را دارند باعث میشن چن لحظه ، فقط چند لحظه غافل بشم از درد ،غم ،تنهاییم بشم......
آرام میشوم حتی با این "نارحت نباش درست میشود "ها...
این روز ها قرص ها هم آلزایمر گرفتند
لعنتیا یادشون رفته قرصا خواب آورن نه یاد آور....هه
گاهی دوست داری همه ی بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمات رو نداری...
اما یک نگاه گنگ رو تحویل میگیری و یه جمله مثه :چیزی شده؟
اونجاست که بغضتو با یه لیوان سر میکشی و با یه لبخند تلخ که فقط خودت تلخیشو احساس میکنی میگی:نه هیچیـــ ...
یه وقتایی، یه شبایی هست که هرچی تو تخت خوابت غلت میزنی ولی خوابت نمیبره گوشیتو برمیداری و تایپ میکنی :خوابم نمیبره...
ولی کسی نیست که براش بفرستی .... بغض میکنی ،سکوت میکنی....
و انقدر سکوت میکنی که بی اینکه بفهمی بالشت خیس میشه ..خیسِ خیس
و انقدر سکوت میکنی و تو دلت هق هق میکنی تا خوابت میبره.......
هنوز هم مرا به جانت قسم میدهند..
میبینی تنها من نیستم که رفتنت را باور نکردم......
تو به تمام لحظات من یک بودن بدهکاری...
وقتی قراره بشکنی میشکنی
وقتی قراره بمیری میمیری
وقتی میخوان بشکننت میشکننت
وقتی قراره کاری بشه میشه، این شده قانون آدما
قانون آدما رو نمیشناسه، حتی یکبار ندیدشون، اونا چه غریب باشن چه آشنا، راحت ازت میگذرن، فرقی براشون نداره تو آدم باشی یا فرشته، قانون باید اجرا بشه.
یه روز میپرسی ای آدما قانون کی نوشته کی قراره اجرا کنه؟
اینا همه جواب میخوان
ولی کسی نیست جواب بهت بده
اونجاست که میفهمی قانون نوشتن ولی نه واسه قانون گذار
بلکه قانون فقط واسه من و توست...
قانون مردن مردن هست، فقط میدونی باید بمیری
ولی حق نداری بدونی کی میخوای بمیری
قانون شکستن شکستن هست
ولی حق نداری بدونی چرا شکستی
قانون باید بشکننت باید بشکننت
ولی حق نداری بفهمی دلیل شکستنت چی بود..................
دلیل
دلیل کارا رو فقط قانون جواب میده
ولی همه اینا کارا رو آدما میکنن
ولی جوابتو فقط یه مشت ورق های سیاه شده میده نه آدما...
ورق های که میشه مث آدما مچاله کرد و یا سوزوند
درست شبیه وقتی مچاله ات میکنن یا میسوزونتت
و تو فقط هق هق گریه میکنی یا اگه خیلی مرد باشی یا خیلی زن
فقط بغض میکنی و سکوت میکنی...
..
میشکنی میشکننتت آخر میمیری مث من..
نفس: خوب 0_o
من : خو عزیز من چرا در مقابل فهمیدن مقاوت میکنی خو دوس ندارم بیام دی :^_^ نفس: کامران تو به من گفتی نفهم ؟؟؟
من : نه به خدا خواستم شوخی کنم
نفس: کامران یعنی تو شوخی شوخی به من گفتی نفهمم ؟؟ حالا شوخیت شده به من بگی نفهم ؟؟؟ (با حالت گودزیلا مانند )کامران میای بریم خونه عموم یا نه ؟؟ اگر دوس نداری بگو ؟؟دوس ندارم مجبورت کنم
من : عزیزم حالا که دوس نداری مجبورم کنی حقیقتش دوس ندارم بیام .
نفس : کامران ؟؟
من : جان دلم ؟؟؟
نفس : پا میشیییییی میایییییییی یا بیاممممممم چکیت کنم ببرمت
من : o_0 هر چی فکر میکنم میبنم دوس دارم بیام نفس : آفرین آفرین موش کوچولوم عاشقتم عجیقم
من : اهوم اهوم اهوم
نفس : کامران داری گریه میکنی ؟؟
من :( با گریه) اشک شوقه ، چقدر دلم واسه عمو تنگ شده بود .
نفس : دوست دارم منتظرم خدافظ کوچولو
بابام و داداشم : o_0 0_o
بابام : پاشو گم شو بیرون موش کوچولوش تا نیومده خونه رو رو سرمون خراب نکرده