همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

همه چیز از همه جا

جدیدترین اخبار روز ، دانلود آهنگ جدید ، دانلود جدیدترین فیلم ها و سریال ها ، دانلود عکس و مقاله ، دانلود نرم افزار

تولد...

لویی جوووووووووووووووووووووونم...

تولد 23 سالگیت مبارک(داداشی)

نمیدونم چی بگم برا داداشی ولی اینو از یکی از دوستام گرفتم:

23 سال پیش;تو یه روز خوب زمستونی,خدا یه فرشته کوچولویی رو به زمین فرستاد که قلبش مثل دریاست و لبخندش شادی رو به دنیا میبخشه.

فرشته ای که اسمش لوییه و با صدای دلنوازش مارو به اعماق وجود خودش میبره.

اون فرشته اینقدر مهربونه که همیشه دوست داره کمک کنه و توی خیریه ها همیشه میتونیم اسمشو ببینیم.

قلب مثل طلاش,چشمای آسمونیش,لبخندی که شیرینیش مثل شکلاته و خیلی چیزای دیگه,

همه و همه باعث شدن که توی قلبمون یه جای مخصوص داشته باشه.

این پسر شادیاش اندازه ی یه دنیا می ارزه.

هیچ وقت دوست نداره کسی رو ناراحت ببینه.

این پسر هیچ وقت نمیخواست بزرگ شه و همیشه برای ما همون لویی 18 سالست که به ایکس فکتور رفت می مونه.

این پسر همون پسریه که با شایعات زندگی آسیب میبینه ولی برای طرفداراش همه کار میکنه و خودشو قوی نشون میده.

لویی تو بهترینی و همیشه دوستت داریم:)

و ما همیشه همون هویج و لامبورگینی هستیم که تو دوست داری^_^

تولدت مبارک بوبیرXx

                                            

اینم تقدیم به لویی:

                      

یه متن زیبا برا لویی:

               

100000000000000000000000 ساله شی لویی جوووون

بای-بای!

 

سر سفرت منو نشوندی حسین

سر سفرت منو نشوندی حسین

 

نمکت رو به من چشوندی حسین

 

اونقدر اقایی که این بده رو

 

توی روضت بازم کشوندی حسین

--------------------------------------------

بعد از کشیدن جزء جزء کــربـلا
حالا نوبت به رنگ زدن خدا می رسد
از بین رنگها انتخاب می کند
سرخی را برای محاسن حسین
و سفیدی را برای موی زینب. -----------------------------------------------------------------------
سکوتی غریب و دلگیر تمام فضای کربلا را فرا گرفته است
و سیاهی شب وادی طف را در مشت
و فقط باد گرمی از سوی فرات به خیمه ها می وزد
، هر از چندی صدای قهقهه کودکی که مادری را به بازی گرفته است
سکوت را بر هم می زند
 عباس علمدار سپاه حسین کمی آنطرفتر با زهیر قدم میزند
و از رزم فردا می گوید
و گهگاه لبخندی مردانه همزمـان بـر لبـان هر دوشان می نشیند
و هر دو خوب می دانند که فردا چشمهای امید بسیاری
بر بازوان این دو دوخته خواهد شد
 حبیب آتشی بر افروخته و در پناه روشنایی آن شمشیرش را صیقل می دهد
و زیر لب زمزمه کنان شعر می خواند
و پیداست خویشتن را مخاطب کلماتش قرار داده
و برای فردا آماده می شود
 بریر با فاصله کمی از حبیب آرام آرام قرآن می خواند
و قطرات اشکش همچون دانه های الماس بر گونه هایش می لغزد
و زمین تشنه کربلا را سیراب میکند
، گاه سر از گریبان میگیرد و با گوشه چشم حبیب را می نگرد
و باز مشغول تلاوت می گردد
 سالار شهیدان بخوبی می دانست
که مسئله وداع را بایستی بر خواهر تصویر کند
 خواهرش را به آرامی صدا کرد
 پرده خیمه بالا رفت و زینب با دیدن برادر چون همیشه خندید
زینب از خیمه بیرون آمد و با اینکه می دانست برادرش خبر خوشی برایش ندارد
گوش جان به سخنان حسین سپرد
، سخن از دلتنگی ها بود و درخواست تحمل .
سخن گفتن با تو هیچگاه تا این اندازه برایم دشوار نبوده است
، خواهرم کلمات بسختی برای ادای سخن بدام زبان می افتد
و اگر نبود مسئولیت سنگینی که بر دوش توست
بخدا قسم هیچگاه حاضر نمی شدم فشار و اندوهی را بر قلبت تحمل کنم ،
زینبم بیش از پنجاه سال است که مرا می شناسی
و خیلی خوب می دانی که چقدر برایم عزیز هستی ،
تو برای من تنها یک خواهر نبوده ای ،
دردهای سنگین دلم را همیشه با تو می گفتم
و سخنان زیبای تو همیشه مرهم زخمهای دلم بود زینب جان ،
وقت تنگ است و تا به صبح چیزی نمانده است ،
از صبح که نبرد در می گیرد تمامی زنان و کودکان حرم را در خیمه ای گرد آور
و خود مواظبشان باش تا احدی از خیمه خارج نشود ،
نظاره اجساد خون آلود شهیدان شاید برای همگان قابل تحمل نباشد
 زنان شوی مرده را آرامش بده و کودکانشان را در آغوش بگیر
و مگذار شیون طفلی به خیمه های عمر سعد برسد ،
، خواهرم  با اشکهایت بی صبرم مکن
، مبادا فردا وقتی نوبت من فرا رسد از خود بیخود شوی
و در پی ام به میدان آیی ، جان حسینت تحمل کن
 ۸۴ زن و کودک جز تو پناهی نخواهند داشت ،
استوار باش      نمیگویم گریه نکن نه ، ولی بیصدا
حتی صدای شکستن بغضت را جز خدا نباید بشنود .
خواهرم ، کودکانم را بسیار مواظبت کن
آنها پس از من به خیمه ها یورش می آورند
و به قصد غارت بر طفلان نیز رحمی نمی کنند ،
من تا توانسته ام خارهای این اطراف را چیده ام
تا به هنگام فرار ، گامهای بچه ها را جراحتی نرسد .
زینبم درباره رقیه به تو سفارش می کنم ،
بعد از اصغر او را بسیار دلتنگ خواهی یافت
بیش از هر کس به او بپرداز ، هر گاه از فراز شتری بر زمین میافتد
 پیاده شو و آرامش کن . --------------------------------------------------------------------------- و فردا
زینب خوب می دانست که این آخرین تصویرهائی است که مردمک چشمش از حسین (ع) بر میدارد ،
 یک لحظه نگاه از او نمیگرفت ،
برادر به خیمه ها سر کشی میکرد ،
 باز می گشت و با باقی مانده سپاه نورش سخن میگفت ،
 فرزندان خردسالش را نوازش میکرد ،
 گهگاهی هم برای چند لحظه بر تیرک خیمه ای تکیه میداد و نفسی تازه میکرد ،
 و زینب یک آن    از او غافل نبود ،
 روز اولی که زینب به دنیا آمد پیامبر در آغوشش کشید   و زینب گریه میکرد ،
قنداقه اش را بدست پدرش علی دادند دختر همچنان میگریست ،
مادر مهربانش او را به سینه چسباند ، چشمان کوچکش امان نمیداد
امام حسن دو ساله نوازشش کرد    فایده ای نداشت ،
 زینب را در آغوش حسین یک ساله گذاردند ،
 صدای ضربان قلب حسین آرامش کرد و گریه قطع شد
 و نو رسیده زهرا در آغوش برادر به خواب رفت
 و یا آنگاه که عبدالله جعفر برای ازدواج با او با امیرالمومنین سخن می گفت ،
 فرمود :
به عبدالله بگوئید به شرطی که : ازدواج ما سبب دوری از برادرم نگردد ،
 در هر سفر که او رود من نیز  با او باشم .
 و اکنون حسینش برای همیشه از او فاصله می گرفت ،
 از یک سو جذبه عشقی مقدس او را بدنبال برادر میکشاند
 و از سوی دیگر مسئولیت سرپرستی دهها زن و کودک ،
 و سنگین تر از آن رسالت ابلاغ پیام خون برادر او را بر جای میخشکاند ،
 حسین سوار بر اسب آرام آرام در افق صحرا محو می شد ،
 هیچگاه چون این لحظه اینقدر در عشق یک دیدار بی تاب نبود
 که امام عالمیان به فریادش رسید ،
 سفارش آخرین مادرش زهرا چون تحفه ای الهی تمام فضای خاطرش را به شوقی کشید ،
 بی درنگ به دنبال برادر دوید و از نای جان فریاد میزد که
 « مهلاً مهلا ، یابن الزهرا » ، ای پسر فاطمه لحظه ای درنگ کن ،
 تو گوئی امام شهیدان نیز منتظر همین یک صدا بود ،
 پای اسب بر زمین خشکید ، حسین با عجله روی بسمت خیام و بلافاصله از اسب به زیر آمد ،
 اکنون خواهر و برادر دور از همه ، با هم راز میگویند :
 « یا حسین ، مادرم گفته بود که در چنین لحظه ای زیر گلویت را ببوسم » ،
 حسین لبخندی زد و به آسمان خیره شد تا خواهری که اکنون در آتش فراق آب می شد بر حنجره اش بوسه زند
 و باز سوار رو به میدان براه افتاد .
 خواهر آرام آرام اشک میریخت و تا حسین در خیل سپاه عمر سعد گم نشد به خیام باز نگشت ،
 به فرمان برادر هیچ کس حق ندارد از خیام بیرون آید ،
 زینب سعی دارد در پیش چشم اهل حرم خسته و نالان ننمایاند ،
 کنار کودکی از فرزندان شهدا زانو میزد و با لبخند نوازشش میکرد ،
 اما خدا میدانست که در دل خود چه طوفان غمی دارد .
 هر گاه طول خیمه را میپیمود بی اراده از در چادر ، نگاهی بسوی میدان می افکند
 و چیزی زیر لب زمزمه میکرد ،
 مدتی بود که دیگر تکبیر حسین بگوش نمیرسید ،
  که ناگاه صدای شیون غریبی ،
 او را متوجه بیرون خیام کرد ،
 اهل حرم چیزی دیده بودند و از غم بر سر و سینه میکوفتند ،
 سراسیمه پرده خیمه را کنار زد ، اسب سفید حسین بود بدون سوار و خسته ،
 خون سرخ تک سوار شهادت یالش را خضاب کرده بود ،
 زینب بی درنگ به سمت گودال قتلگاه میدوید ،
گوئی عشق در برابر عقل قدرت نمائی میکرد ،
 دختر حسین آرام صورت اسب را میان دستان کوچکش گرفت :
 « ای ذوالجناح میدانم چه پیامی داری ، اما سئوالم را پاسخ ده ،
 آیا پدر مظلومم با لب تشنه جان داد یا نه ؟ ... »
 اکنون میرفت تا جانسوزترین صحنه آفرینش به روی پرده وجود آید .
 گامهای زینب لحظه ای بر فراز تلی که بعدها بنام خود او نامگذاری شد قرار گرفت ،
 چشم بر گودال دوخت ، از دور صحنه ای را دید که هرگز قصد باورش را نداشت
با عجله به سمت پیکر حسین سرازیر شد
 در چند قدمی جسم خونین ابی عبدالله ایستاد
و بعد آرام آرام و با احترامی شگرف بطرف برادر گام زد .
 ای آسمان کربلا تو شاهدی که در آن لحظه بر زینب چه گذشت ،   زانوانش که دیگر تاب ایستادن نداشت بر بالین حسین بر زمین بوسه زد
 و همانگونه که با قطرات اشکش بدن خونین حسین را شستشو میداد ،
 با پنجه های لرزانش نیزه های شکسته را کنار میزد
و زیر لب فقط یک ندا : « انت اخی وا محمدا واعلیا » ، --------------------------------------------------------------------------------
 قریب بر 360 ضربه شمشیر و نیزه ، از یک پیکر چه باقی میگذارد ،
 زینب ، به یاد آورد زمانی را که پیامبر حسین خردسال را بـر دوش ، میگرفت
 و در کوچـه های باریک مـدینـه مدام فریاد میزد : « حسین از منست و من از حسین » ،
 و اکنون بوسه گاه پیامبر با تیر سه شعبه دریده شده بود ،
 به رسم حجت و وداع برای بوسیدن روی برادر تصمیم گرفت که .... اما نه ، خدای من ....
ناچار خم شد و لبها را به رگهای بریده مردی گذارد که 1400 سال بعد
عاشقان نوجوانش پیشانی بند عشق او بر سر بسته
 و برای انتقام خون پاکش تمام بیابانهای جنوب ایران را به آتش عشق کشیدند .
آنها به شوق وصال او در نیمه های شب از اروند گذشته
 و سه راه شهادت را در شلمچه برای عشق به یادگار گذاردند ،
 و از خاکریزهای بوی خون گرفته  عبور کردند ،

----------------------------------------------------------

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر

چون شیشه عطری که درش گمشده باشد

« یا حسین »

او خوب می دانست که این آخرین تصویرهائی است که مردمک چشمش از حسین (ع)  بر میدارد ، یک لحظه نگاه از او نمیگرفت ، برادر به خیمه ها سر کشی میکرد ، باز می گشت و با باقی مانده سپاه نورش سخن میگفت ، فرزندان خردسالش را  نوازش میکرد ، گهگاهی هم برای چند لحظه بر تیرک خیمه ای تکیه میداد و نفسی  تازه میکرد ، و زینب یک آن از او غافل نبود ، شعله های سوزان « حب الحسین »  خیام هستی اش را یکی پس از دیگری در کام خود فرو میبرد ، داغ عشق حسین از  همان ابتدا بر پیشانی اش پیدا بود ، روز اولی که به دنیا آمد پیامبر در  آغوشش کشیده گریه میکرد ، قنداقه اش را بدست پدرش علی دادند دختر همچنان  میگریست ، مادر مهربانش او را به سینه چسباند ، چشمان کوچکش امان نمیداد  امام حسن دو ساله نوازشش کرد فایده ای نداشت ، زینب را در آغوش جسین یک  ساله گذاردند ، صدای ضربان قلب حسین آرامش کرد ، گریه قطع شد و نو رسیده  زهرا در آغوش برادر به خواب رفت و یا آنگاه که عبدالله جعفر برای ازدواج با او با امیرالمومنین سخن می گفت ، فرمود به عبالله بگوئید به شرطی که  ازدواج ما سبب دوری از برادرم نگردد ، در هر سفر که او رود من نیز باید با  او باشم .        و اکنون حسینش برای همیشه از او فاصله می گرفت ، از یک سو جذبه عشقی مقدس او را بدنبال برادر میکشاند و از سوی دیگر مسئولیت سرپرستی دهها زن و کودک ، و سنگین تر از آن رسالت ابلاغ پیام خون برادر او را بر  جای میخشکاند ، حسین سوار بر اسب آرام آرام در افق صحرا محو می شد ، هیچگاه چون این لحظه اینقدر در عشق یک دیدار بی تاب نبود که خدای دلسوختگان به  فریادش رسید ، سفارش آخرین مادرش زهرا چون تحفه ای الهی تمام فضای خاطرش را به شوقی کشید ، بی درنگ به دنبال سوار دوید و از نای جان فریاد میزد که «  مهلاً مهلا  ، یابن الزهرا »  ،  ای پسر فاطمه لجظه ای درنگ کن ، تو گوئی  امام شهیدان نیز منتظر همین یک صدا بود ، پای اسب بر زمین خشکید ، حسین با  عجله روی بسمت خیام و بلافاصله از اسب بزیر آمد ، اکنون خواهر و برادر دور  از همه ، با هم راز میگویند :       « یا حسین ، مادرم گفته بود که در چنین لحظه ای زیر گلویت را ببوسم  »  ، حسین لبخندی زد و به آسمان خیره شد تا  خواهری که اکنون در آتش فراق آب می شد بر حنجره اش بوسه زند و باز سوار رو  به میدان براه افتاد .       خواهر آرام آرام اشک میریخت و تا حسین در خیل  سپاه عمر سعد گم نشد به خیام باز نگشت ، به فرمان برادر هیچ کس حق ندارد از خیام بیرون آید ، زینب سعی دارد در پیش چشم اهل حرم خسته و نالان ننمایاند ، کودکی از فرزندان شهدا زانو میزد و با لبخند نوازشش میکرد ، هر دم در  کنار زنی شوی مرده مینشست و از تقدیر خدا میگفت و از صبر و از پاداش عظیمی  که خداوند بدان وعده داده اما خدا میدانست که در دل خویش چه طوفان غمی بر  پا شده بود .        هر گاه طول خیمه را میپیمود بی اراده  از در چادر  نگاهی بسوی میدان می افکند و چیزی زیر لب زمزمه میکرد ، مدتی بود که دیگر  تکبیر حسین بگوش نمیرسید ، سرنوشت بیرحمانه خنجر کشیده بود و دل زینب را  پاره پاره میکرد ، هنوز لبخندهای مصلحت آمیز این بزرگ پیام رسان تاریخ ،  گهگاه بر چهره اش می نشست که ناگاه صدای شیون غریبی او را متوجه بیرون خیام کرد ، اهل حرم چیزی دیده بودند و از غم بر سر و سینه میکوفتند ، سراسیمه  پرده خیمه را کنار زد ، اسب سفید حسین بود بدون سوار و خسته ، خون سرخ تک  سوار شهادت یالش را خضاب کرده بود ، زینب بی درنگ بسمت گودال قتلگاه میدوید ، گوئی عشق در برابر عقل قدرت نمائی میکرد ، دختر حسین آرام پوزه اسب را  میان دستان کوچکش گرفت : « ای ذوالجناح میدانم چه پیامی داری ، اما سئوالم  را پاسخ ده ، آیا پدر مظلومم با لب تشنه جان داد یا نه ؟ ... » اکنون میرفت تا جانسوزترین صحنه آفرینش به روی پرده وجود آید .       گامهای زینب لحظه ای بر فراز تلی که بعدها بنام خود او نامگذاری شد قرار گرفت ، چشم بر  گودال دوخت ، از دور صحنه ای را دید که هرگز قصد باورش را نداشت با عجله به سمت جسد حسین سرازیر شد در چند قدمی جسم خونین ابی عبدالله ایستاد و بعد  آرام آرام و با احترامی شگرف بطرف برادر گامزد ای آسمان کربلا تو شاهدی که  در آن لحظه بر زینب چه گذشت ، زانوانش که دیگر تاب ایستادن نداشت بر بالین  حسین بر زمین بوسه زد و همانگونه که با قطرات اشکش بدن خونین حسین را شستشو میداد ، با پنجه های لرزانش نیزه های شکسته را کنار میزد و زیر لب فقط یک  ندا : « انت اخی وامحمدا واعلیا » ، قریب بر 360 ضربه شمشیر و نیزه از یک  پیکر چه باقی میگذارد ، جسین برای همیشه بخواب رفته بود و آسوده تر از  همیشه ، زینب بیاد آورد زمانی را که پیامبر حسین خردسال را بـر دوش ،  میگرفت و در کوچـه های باریک مـدینـه مدام فریاد میزد : « حسین از منست و  من از حسین » ، و اکنون بوسه گاه پیامبر با تیر سه شعبه دریده شده بود ، به رسم حجت و وداع برای بوسیدن روی برادر تصمیم گرفت که خدای من ....        ناچار خم شد و لبها را به رگهای بریده مردی گذارد که 1400 سال بعد عاشقان  نوجوانش باند عشق او بر سر بسته و برای انتقام خون پاکش تمام بیابانهای  جنوب ایران را به آتش عشق کشیدند .       آنها بشوق وصال او در نیمه های شب از اروند گذشته و سه راه شهادت را در شلمچه برای عشق به یادگار گذاردند ،  از خاکریزهای بوی خون گرفته جزیره عبور کردند ، و ما ای زینب ، ما نیز بر  سر اجساد پاکشان حاضر بودیم ، ای خواهر حسین که دلت سوخته است ما هم در غم  فراق شهیدانمان آب شده ایم ، ای زینب همه را تحمل کرده ایم و خواهیم کرد ،  اما تو امشب به آن میهمانی که قریب 60 روز است از فرزندانش دوری گزیده بگو :         « که ای امام تو همانگونه که حسین کودک خردسالش را که با پای برهنه بدنبال سر نورانی بابا آواره بیابان شده بود فراموش نکرد ، ما را از یاد  مبر » ، ای زینب تو درد فراقی را چشیده ای ، خوب میدانی دل شکسته یعنی چه ، تو میدانی جا ماندن از قافله یعنی چه ، به امام بگو : « وقتی بسیجیانت سر  بر ضریح پاکت میگذارند بر خیز و آرام در گوششان زمزمه کن ، سرشان را به  دامن بگیر ، اشکهای چشمانشان را پاک کن و بگذار یک بار دیگر دست خدائیت را  که بوی شرف میدهد ببوسند تا آنها هم بتوانند همچون خواهر حسین پیام مظلومیت شهیدان را بر دنیای بیگانه با حقیقت بخوانند » .

والسلام

گزارش کامل مراسم تشییع «مرتضی احمدی»

امروز روز اندوه و حسرت است … نه برای مرتضی احمدی که یک عمر با افتخار زندگی کرد. امروز برای هنرمندان و علاقمندان مرتضی احمدی که پیکر او را به خاک سپردند، روز حسرت بود؛ امروز در مراسم تشییع مرتضی احمدی یک فرهنگ به خاک سپرده شد؛ فرهنگی که متأسفانه حتی بین هنرمندان هم کم‌کم به یک مقوله نادر بدل می‌شود.
پیکر «پدربزرگ طهرون» صبح چهارشنبه – سوم دی ماه – بر روی دستان هنرمندان و دوستدارانش از مقابل تالار وحدت به سمت قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) تشییع شد.
عشق مرتضی احمدی لبخند مردم بود
بهزاد فراهانی در مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی با انتقاد از نادیده گرفتن پیشکسوتان، او را مرد کوچه، خیابان،‌ بازار و قهوه‌خانه خواند و گفت: عشق مرتضی احمدی، لبخند مردم بود.
فراهانی – بازیگر پیشکسوت – که در مراسم تشییع پیکر زنده‌یاد مرتضی احمدی حضور داشت، در سخنان ابتدایی‌اش خاطرنشان کرد: تشکر می‌کنم از همه مردمی که برای هنرمند ملی و مردمی‌شان دور هم جمع شده‌اند. من از رفیقان نزدیک مرتضی احمدی هستم و صادقانه می‌گویم که سِرّ دل او را نه به اندازه‌ی دختر و نوه‌اش، اما به اندازه شایستگی‌های خودم شنیده‌ام و دلم می‌خواهد به او بگویم «مرد تهران»، اما می‌گویم «جوانمرد تهران».
وی در عین حال اظهار کرد: زندگی مرتضی احمدی در سه بخش عنوان شده بود؛ هنر، ورزش و سوم خود زندگی که مخرج مشترک هر سه پدیده را مردم تشکیل می‌دادند. او مردی بود که همیشه پای درد دل‌ها می‌نشست. عشق مرتضی احمدی لبخند مردم بود. او همیشه شادکامی را برای مردم آرزو می‌کرد. زمانی که باشگاه شاهین باشکوه در زمان قدیم برپا بود، مرتضی احمدی چاوش‌خوان شکوه ورزش کشور به‌ویژه پرسپولیس امروز و شاهین دیروز بود. او همیشه ورزش را مقدس می‌دانست و برایش احترام ویژه‌ای قائل بود.
[عکس: 4] تشییع پیکر مرحوم مرتضی احمدی
فراهانی در توصیف سایر اخلاقیات مرتضی احمدی بیان کرد: او در عرصه هنر جمع‌گرا و عاشق رفاقت بود. تمام دوستی‌هایش پاک و ناب بود. او همان کاری را که زنده‌یاد شاملو در حرفه‌اش می‌کرد، با بضاعت خودش انجام می‌داد. اکنون وظیفه خودم می‌دانم تا از تنها دخترش آزیتا و همچنین نوه‌اش بهرنگ که تمام عمر و هستی‌شان را پای پدرشان گذاشتند، تشکر کنم.
این هنرمند پیشکسوت همچنین تصریح کرد: طی ماه گذشته هنرمندان زیادی را از دست داده‌ایم، هنرمندانی چون مهدی کاشانی، مسعود تاج‌بخش، انوشیروان ارجمند و حالا نوبت به مرتضی‌خان احمدی رسید. ما هنرمندان فقیر نیستیم و اگر هم فقیری بین ما باشد با فقرش فخری هم دارد. از وزیر محترم ارشاد گله‌مندم چرا که حدود یک سال است به وضعیت بیمه هنرمندان هیچ توجهی نشده و همچنان بیمه هنرمندان بی‌سروسامان باقی مانده است.
او در عین حال تأکید کرد: خواهشم از مسئولانی که در این مملکت هستند این است که اگر عدالتشان علی‌وار است دروغ نگویند و واقعا عدالت را رعایت کنند. و در پایان می‌خواهم بگویم که خوشحالم که هرگز نمی‌توانیم صدای مرتضی را از خانه‌های مردمان زحمت‌کش بزداییم. درود بر همه.
امروز روز حسرت ماست
به گزارش ایسنا، مرضیه برومند طی سخنانی در مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی که صبح امروز از مقابل تالار وحدت برگزار شد، گفت: امروز روز اندوه و حسرت است نه برای مرتضی احمدی چرا که این استاد بزرگ یک عمر با افتخار زندگی کرد بلکه برای ما روز حسرت است که پیکر پاک ایشان را به خاک می‌سپاریم. ما امروز یک فرهنگ را خاک می‌کنیم؛ فرهنگی که متأسفانه حتی بین ما هنرمندان هم کم‌کم به یک چیز نادر تبدیل می‌شود. فرهنگ شرافت، ادب، معرفت، انسانیت، پایداری،‌ وفاداری و… که باید به آن‌ها تعصب داشته باشیم. متأسفانه آقای فراهانی هم بین ما در حال رنگ باختن است و به یک پدیده نادر تبدیل می‌شود. آقای احمدی عمری با عزت و آبرو زندگی کرد. او همیشه به اعتقاد خودش پایدار ماند و هیچ‌وقت خود‌فروشی نکرد. او همیشه ساده و بی‌نیاز زندگی کرد و هرگز از هیچ مقام و مسئولی طلب کمک نکرد. او انقدر قشنگ زندگی کرد که به هیچ‌کسی محتاج نبود. مرتضی احمدی واقعا با افتخار زندگی کرد. اکنون افتخار این را دارم که با ایشان همکاری داشتم.
این کارگردان سینما، تئاتر و تلویزیون همچنین در ادامه صحبت‌هایش به همسر مرتضی احمدی اشاره کرد و یادآور شد: آقای احمدی همسرش را خیلی زود از دست داد و بدون اینکه همسری دیگر اختیار کند با افتخار ایستاد و دختر و پسرش را بزرگ کرد. او بی‌حاشیه بود و سلامت زندگی کرد. او ۹۰ سال مثل یک سرو زندگی کرد و تازه قدش خمیده شده بود که از بین ما رفت.
[عکس: 4]
برومند سپس به اخلاقیات مرتضی احمدی اشاره کرد و گفت: ایشان همیشه سر وقت، سر همه کارها حاضر می‌شد و همیشه متنش را حفظ می‌کرد. او هرگز خارج از ادب با کسی حرف نمی‌زد. روحش شاد باشد. ای کاش کمی هم از این میراث سهم ما شود. من برای آقای احمدی ناراحت نیستم من برای خودمان و فرهنگ‌مان ناراحت هستم. خوشحالم از اینکه آقای احمدی در روزهای آخر عمرش پیروزی پرسپولیس را دید.
برگی از شناسنامه پرسپولیس را از دست داده‌ایم
در ادامه این مراسم افشین پیروانی، بازیکن سابق تیم ملی فوتبال کشورمان و تیم پرسپولیس ضمن تشکر از حضور هنرمندان و مردم در مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی در سخنانی کوتاه به رابطه خانوادگی‌اش با زنده‌یاد احمدی اشاره کرد و یادآور شد: با استاد احمدی رابطه خیلی نزدیکی داشتم و امروز فکر می‌کنم برگی از شناسنامه بزرگ پرسپولیس را از دست داده‌ایم. او همیشه به من می‌گفت من در جوانی همسرم را از دست دادم و زمانی که از او سوال می‌کردم چرا مجددا ازدواج نکرد با مهربانی پاسخ می‌داد به این دلیل ازدواج نکردم که وقتی روزی از دنیا رفتم سرم پیش همسرم بالا باشد. من از آقای احمدی درس‌های زیادی در زندگی‌ام گرفتم و اکنون خوشحالم که امروز این جمعیت قدردان مرتضی احمدی هستند و برای تشییع پیکرش آمده‌اند.
پیروانی در پایان سخنانش بیان کرد: آرزویم این است که در مملکت عزیزمان هیچ بی‌نیازی در هیچ قشری وجود نداشته باشد. همچنین برای تمام بازماندگان و هنرمندان عزیز از دست‌رفته آرزوی سلامتی می‌کنم.
[عکس: 4]
آخرین روزهای عمر مرتضی احمدی
در ادامه این مراسم بهرنگ بقایی، نوه دختری مرتضی احمدی در مراسم تشییع پدربزرگش از آخرین روزهای عمر مرتضی احمدی گفت و افزود: یکی از ویژگی‌های خوب باباجون این بود که به نحوی زندگی می‌کرد که از هیچ‌کس کمک نمی‌خواست و این بزرگ‌منشی ایشان بود که همیشه بدون اینکه محتاج دیگران باشد زندگی کرد. روزهای آخر که ایشان در بیمارستان بستری بودند وقتی با او تنها شدم همیشه به من می‌گفت باباجان سرم بلند است، خوشحالم که عزتم را حفظ کردم.
وی سپس از تمام کسانی که به مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی پدربزرگش آمده‌ بودند تشکر کرد و گفت: از جناب آقایان مرادخانی، ایوبی، هواداران فوتبال، سازمان سینمایی، بیمارستان ایران‌مهر، سازمان صداوسیما، پرستار پدربزرگم، دکتر داریوش جوان‌شیر و… که همواره ما را همراهی کردند تشکر می‌کنم.
پاییز دردناکی داشتیم
در ادامه این مراسم حجت‌الله ایوبی – رییس سازمان سینمایی – در سخنانی کوتاه ضمن عرض تسلیت به خانواده مرتضی احمدی و جامعه هنری کشور خاطرنشان کرد: ما امسال پاییز دردناک و خزان غم‌آلودی داشتیم و گوهرهای گرانقدر زیادی را به خاک سپردیم. ان‌شاءالله که رفتار و منش خوب این گوهرها را الگو قرار دهیم. ما امروز یک الگو را به خاک می‌سپاریم.
به گزارش ایسنا، علی مرادخانی – معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی – که در مراسم تشییع مرتضی احمدی حضور داشت، ضمن عرض تسلیت به علاقه‌مندان استاد مرتضی احمدی گفت: ما امروز مرتضی احمدی عزیز را که سال‌ها افتخار آشنایی با ایشان را داشتیم از دست دادیم. یکی از خصلت‌های پسندیده و خوب ایشان این بود که هر وقت ایشان را زیارت می‌کردیم برای یک هفته انرژی و نیرو می‌گرفتیم. خاطرات او از تهران قدیم همیشه برایمان شیرین و جذاب بود. یادش بخیر. او در همه عرصه‌ها استاد بود، دست به قلم فوق‌العاده خوبی داشت و به نظر من یکی از عالمانی بود که از این پس مطمئنا نبودنش برای ما یک مشکل اساسی خواهد بود. جا دارد از این استاد عزیز همیشه به نیکی یاد کنیم. برای ایشان طلب آمرزش می‌کنم و خواهشم از همه شما این است که برای آرامش روحش دعا کنید.
آفتاب قبل از ما اینجا بود
به گزارش ایسنا، صابر ابر اجرای مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی را بر عهده داشت.
وی در ابتدای این مراسم یادآور شد: خواهش می‌کنم به احترام خانواده مرتضی احمدی و خودتان، آرامش مراسم را حفظ کنید و عقب‌تر بایستید تا مراسم ایشان با شکوه و با نظم برگزار شود. وقتی مرتضی احمدی روز یکشنبه دار فانی را وداع گفت برای مراسم امروز نگران بودیم که باید در باران و برف ایشان را بدرقه می‌کردیم اما از طرفی هم مطمئن بودیم که آفتاب قبل از همه ما امروز اینجا خواهد بود برای آقای احمدی عزیز.
وی همچنین یادآور شد که هر وقت آقای احمدی را می‌دیدم همیشه به همه می‌گفت لبخند را فراموش نکنید. وقتی ما می‌خواستیم از او عکسی پیدا کنیم هیچ‌وقت عکسی را ندیدیم که لبخند به لب نداشته باشد.
***
«شیشه می در شب یلدا شکست»، «آهای پرسپولیسی‌ها عمو مرتضی رفت»، «گله از چرخ سمتگر کنم یا نکنم؟»، «مرد نکونام مرتضی احمدی»، «مرتضی احمدی پدربزرگ طهرون رفت» جملاتی بود که بر روی بنرها و سردر تالار وحدت همراه با عکس‌های مرتضی احمدی که در همه عکس‌هایش لبخند به لب داشت، به چشم می‌خورد.
داریوش فرهنگ، داریوش اسدزاده، منوچهر آذری،‌ افشین پیروانی، محمد پنجعلی، سید ضیاءالدین دری، ایرج نوذری، مهدی فقیه، بهزاد فراهانی، فرزاد حسنی، سعید داخ، محمود مقامی، فرهاد بشارتی، علیرضا جاوید‌نیا، مرضیه برومند، عباس محبوب، محمود بصیری، گیتی معینی، یغما گلرویی، امیر مولایی، حمید شاه‌آبادی و جمع کثیری از هنرمندان تئاتر، اهالی ورزش و علاقمندان به کارهای این هنرمند در مراسم تشییع پیکر مرتضی احمدی حضور داشتند.
نماز این هنرمند توسط حجت‌الاسلام دعایی، مدیر مسئول روزنامه اطلاعات در محوطه تالار وحدت خوانده شد.
همچنین بیانیه تسلیتی از سوی راه و ترابری راه آهن توسط صابر ابر خوانده شد.
مراسم یادبود مرتضی احمدی جمعه پنجم دی‌ماه از ساعت ۱۵ الی ۱۷ و ۳۰ دقیقه در مسجد جامع شهرک قدس برگزار می‌شود. همچنین مراسم شب هفت ایشان به همت حامیان فوتبال روز دوشنبه هشتم دی‌ماه در مسجد جامع حجت‌بن‌الحسن (عج) در خیابان سهرودی برگزار خواهد شد.

کودک تمیز

ای موش موشک بازیگوش .         بادقت فراوون به من بده گوش

دشمن پیدا شده پاش همه جا وا شده          بازیرکی بسیار می ره دنبال شکار

شکارش چیه میدونی         دست کثیف بیمار

بازیرکی بی صدا می چسبه به همه جا 

به چشم تو نمیاد  زورکی دوست نمیخواد

فقط دنبال اونه که بی عذر وبهونه 

در وقت سرفه وعسطه بپره روی عرصه

اگر کسی سرفه کرد یا که یکی عطسه کرد

باید که زود وزیرک با دستمال کاغذی

جلوی دهنشو بگیره تا ویروسا بمیره

دستمال مصرف شده باید بره تو پاکت 

وقتی که درکلاسی باهرچی درتماسی 

نرده ونیمکت وکتاب

دفتر و کیف وهم مداد

همه جای ویروسه .دست تورو می بوسه

باید به طور جدی هم جدی ودائمی 

بشویی با اب صابون تا ویروس نگیره جون 

بوسیدن ودست دادن دیگه حالا ممنوعه

دست مالیدن به چشمان ضرر داره ممنوعه 

اگر مشکوک شدی برو پیش دکتر تا وجود عزیزت همیشه سالم باشه 

شور وشادی به حالت همیشه حاکم باشه