محمد علی بهمنی
گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس …
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !
و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش …
هی لعنتی
اون طوریم که تو فکر می کنی نیست!
شاید عاشقت بودم روزی. . .
ولی ببین بی تو هم زنده ام… زندگی می کنم…
فقط گاهی در این میان یادت زهر می کند به کامم زندگی را. . .
همین!
آهای کافـﮧ چی …
در این روزهاے پر رفت و بی آمد
ندیدی عزیزی را کـﮧ تمام ِ تلاشش در رفتـטּ بود و نماندטּ ؟...
این آخرے ها خبر دیدنش را در کافـﮧ اے بـﮧ مـن دادند ؛
اگر رفتـﮧ کـﮧ هیچ ،اگر باز هم آمد تو ،قهوه ای تلخ تر از تمامی تلخ ها
بـﮧ حساب مـن برایش بریز ,
اگر از تلخی اش گلـﮧ و شکایتی کرد بگو :فلانی گفت :این تلخی در برابر رفتنت هیچ است
بگو : کـﮧ فلانی در بـﮧ در این کافه بـﮧ آن کافه در پی تو بود بی انصاف !
آهای کافـﮧ چی حواست با مـن است ؟
وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیا رو بدی فقط یک بار نگاهش کنی
به خاطرش داد بزنی به خاطرش دروغ بگی
رو همه چیز خط بکشی حتی رو برگه زندگی!!
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه
قیده تمومه دنیا رو به خاطره اون میزنی
خیلی چیزا رو میشکنی تا دله اونو نشکنی
حاضری بگذری از دوستایه امروز و قدیم!!
اما صداشو بشنوی شب از میون دو تا سیم
حاضری قلبه تو باشه پیشه چشایه اون گرو
فقط خدا نکرده اون یک وقت بهت نگه برو
حاضری حرفه قانون رو ساده بزاری زیر پات!!
به حرفه اون گوش بدیو به حرفه قلبه با وفات
وقتی بشینه به دلت از همه دنیا میگذری
تولد دوبارته اسمشو وقتی میبری
حاضری جونت رو بدی ، یه خار تویه دستشم نره
حتی یه ذره گردو خاک مبادا تو چشاش بره!!
وقتی کسی تو قلبته یک چیزه قیمتی داری
دیگه به چشمات نمیاد اگر که ثروتی داری
نزار که از دستت بره این گنجه خیلی قیمتی
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم!
بی صدا کنم.تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !!
یاد گرفته ام
نفس بکشم بدون تو
و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !!
یاد گرفته ام که بی تو بخندم
.یاد گرفته ام بی تو گریه کنم
و بدون شانه هایت….!!
یاد گرفته ام
که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !
یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست
که یاد نگر فته ام!
که چگونه…..!
برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم …
ادبیات حاکم بر فضای عمومی کشور و مدیران آن به ویژه در دولت و مجلس چیست؟! ادبیات توسعه ای یا شعاری؟!
این یک سؤال راهبردی است اما یافتن پاسخ، کار سختی نیست ؛ کافی است به سخنرانی ها ، مصاحبه ها ، تیترها، سرمقاله ها و بیانیه ها توجه کنیم که آکنده از مفاهیم سیاسی و شعاری است و پر از ادعاهای ارزشی.
به محتوای اختلافات دولتمردان و مجلسی ها و فعالان سیاسی بنگریم که اساساً دعوایی بر سر مفاهیم توسعه ای ندارند ولی تا دلتان بخواهد درباره مفاهیم سیاسی مانند فتنه با یکدیگر بحث می کنند و این که آیا فلانی فتنه گر است یا نه؟ درباره این که اگر با فلان کشور مذاکره یا رابطه داشته باشیم ، عزت مان خدشه دار می شود هم کلی بحث بی حاصل می شود. درباره یک عکس یا یک مقاله که در یک روزنامه منتشر شده است هم می شود برای مدت ها بحث و جدل داشت و حتی پای وزیر و مجلس را هم به میان کشید، این که در گوشه ای از سالن اجرای یک کنسرت در فلان شهرستان هم چه اتفاقی افتاده نیز می تواند دستمایه خوبی باشد که تا مدت ها دعوا و جار و جنجال به راه انداخت و آن را موضوع اول کشور کرد و ... .
اما کمتر پیش می آید که در بین آقایان و خانم های مسؤول، این بحث به طور جدی در بگیرد که آینده نظام بازنشستگی در کشور چه خواهد شد چرا که بحث های سیاسی و جناحی و شعاری، اجازه نمی دهد که یادشان بیفتد 10 سال بعد، کل بودجه کشور باید صرف پرداخت حقوق بازنشستگان شود.
هیچ وقت دغدغه جدی این نبوده است که برای گذر از بحران بی آبی باید صنایع آب بر از دل شهرهای کویری و مرکزی به حاشیه خلیج فارس و عمان منتقل شود و ای کاش روزی می رسید که دعوا و اختلاف بر سر این موضوع و راهکارهای اجرایی اش بود!
اصلاً یادتان می آید که تا مدت ها اختلاف نظرها حول این موضوع باشد که برای نجات تالاب های کشور چه راهی را در پیش بگیریم؟
یا درباره نظام مالیاتی کشور و این که چه راه هایی برای عادلانه کردن سیستم مالیاتی داشته باشیم، بحث های فراگیر انجام می شود و تیتر یک رسانه ها به موافقان و مخالفان راه های پیشنهادی تبدیل می شود؟
چرا به جای دعواهای بیهوده سیاسی، تا کنون مجلسی ها بر سر این موضوع با یکدیگر درگیری فکری نداشته اند که چگونه می توانیم صادرات محصولات مبتنی بر IT مانند نرم افزار و بازی های رایانه ای را گسترش دهیم و درآمد ارزی قابل توجهی داشته باشیم؟
آیا شنیده اید که بحث اصلی مسؤولان این باشد که چگونه می توانیم بخشی از درآمد نفتی مان را در خارج سرمایه گذاری کنیم تا سودآوری مستمر برای کشور داشته باشد؟ مانند خرید سهام شرکت ها و معادن بزرگ، راه اندازی پمپ بنزین در خارج ، مشارکت در مجتمع های تولیدی و ... .
آخرین باری که موضوع اصلی کشور، به جای بحث های سیاسی و شعاری، این بود که "چگونه حمل و نقل ریلی را گسترش دهیم" کی بود؟
اصلاً یادتان هست که وقتی موضوع دانشگاه ها در میان است، به جای بحث هایی مانند این که "در فلان تجمع دانشجویی فلان شعار را دادند و باید برخورد شود"، موضوع اصلی بحث این باشد که چگونه می توانیم آخرین دستاوردها و تجربیات دانشگاه های برتر دنیا مانند هاروارد، آکسفورد، استفنورد و ... را به دانشگاه های کشور منتقل کنیم؟
فضای گفتمانی کشور ، متأسفانه فضای توسعه محور نیست و این علامت وحشتناکی است. نشانه ای از این است که عقلا در حاشیه اند و افراطیونی که تا نوک دماغ شان را بیشتر نمی بینند، گفتمان سازی می کنند و بازی را به دست گرفته اند. نان آنهان در همین دعواهای سیاسی و شعاری است اما هیزم تنوری که نان شان را می پزد، آینده کشور است.
عقلای کشور، خاموش نباشند و بدانند که اگر برخیزند و سخن بگویند، جامعه خسته از افراط و تشنه عقلانیت، در کنارشان خواهد بود زیرا مردم نیز نگران آینده فرزندان شان هستند.
ادبیات حاکم بر فضای عمومی کشور و مدیران آن به ویژه در دولت و مجلس چیست؟! ادبیات توسعه ای یا شعاری؟!
این یک سؤال راهبردی است اما یافتن پاسخ، کار سختی نیست ؛ کافی است به سخنرانی ها ، مصاحبه ها ، تیترها، سرمقاله ها و بیانیه ها توجه کنیم که آکنده از مفاهیم سیاسی و شعاری است و پر از ادعاهای ارزشی.
به محتوای اختلافات دولتمردان و مجلسی ها و فعالان سیاسی بنگریم که اساساً دعوایی بر سر مفاهیم توسعه ای ندارند ولی تا دلتان بخواهد درباره مفاهیم سیاسی مانند فتنه با یکدیگر بحث می کنند و این که آیا فلانی فتنه گر است یا نه؟ درباره این که اگر با فلان کشور مذاکره یا رابطه داشته باشیم ، عزت مان خدشه دار می شود هم کلی بحث بی حاصل می شود. درباره یک عکس یا یک مقاله که در یک روزنامه منتشر شده است هم می شود برای مدت ها بحث و جدل داشت و حتی پای وزیر و مجلس را هم به میان کشید، این که در گوشه ای از سالن اجرای یک کنسرت در فلان شهرستان هم چه اتفاقی افتاده نیز می تواند دستمایه خوبی باشد که تا مدت ها دعوا و جار و جنجال به راه انداخت و آن را موضوع اول کشور کرد و ... .
اما کمتر پیش می آید که در بین آقایان و خانم های مسؤول، این بحث به طور جدی در بگیرد که آینده نظام بازنشستگی در کشور چه خواهد شد چرا که بحث های سیاسی و جناحی و شعاری، اجازه نمی دهد که یادشان بیفتد 10 سال بعد، کل بودجه کشور باید صرف پرداخت حقوق بازنشستگان شود.
هیچ وقت دغدغه جدی این نبوده است که برای گذر از بحران بی آبی باید صنایع آب بر از دل شهرهای کویری و مرکزی به حاشیه خلیج فارس و عمان منتقل شود و ای کاش روزی می رسید که دعوا و اختلاف بر سر این موضوع و راهکارهای اجرایی اش بود!
اصلاً یادتان می آید که تا مدت ها اختلاف نظرها حول این موضوع باشد که برای نجات تالاب های کشور چه راهی را در پیش بگیریم؟
یا درباره نظام مالیاتی کشور و این که چه راه هایی برای عادلانه کردن سیستم مالیاتی داشته باشیم، بحث های فراگیر انجام می شود و تیتر یک رسانه ها به موافقان و مخالفان راه های پیشنهادی تبدیل می شود؟
چرا به جای دعواهای بیهوده سیاسی، تا کنون مجلسی ها بر سر این موضوع با یکدیگر درگیری فکری نداشته اند که چگونه می توانیم صادرات محصولات مبتنی بر IT مانند نرم افزار و بازی های رایانه ای را گسترش دهیم و درآمد ارزی قابل توجهی داشته باشیم؟
آیا شنیده اید که بحث اصلی مسؤولان این باشد که چگونه می توانیم بخشی از درآمد نفتی مان را در خارج سرمایه گذاری کنیم تا سودآوری مستمر برای کشور داشته باشد؟ مانند خرید سهام شرکت ها و معادن بزرگ، راه اندازی پمپ بنزین در خارج ، مشارکت در مجتمع های تولیدی و ... .
آخرین باری که موضوع اصلی کشور، به جای بحث های سیاسی و شعاری، این بود که "چگونه حمل و نقل ریلی را گسترش دهیم" کی بود؟
اصلاً یادتان هست که وقتی موضوع دانشگاه ها در میان است، به جای بحث هایی مانند این که "در فلان تجمع دانشجویی فلان شعار را دادند و باید برخورد شود"، موضوع اصلی بحث این باشد که چگونه می توانیم آخرین دستاوردها و تجربیات دانشگاه های برتر دنیا مانند هاروارد، آکسفورد، استفنورد و ... را به دانشگاه های کشور منتقل کنیم؟
فضای گفتمانی کشور ، متأسفانه فضای توسعه محور نیست و این علامت وحشتناکی است. نشانه ای از این است که عقلا در حاشیه اند و افراطیونی که تا نوک دماغ شان را بیشتر نمی بینند، گفتمان سازی می کنند و بازی را به دست گرفته اند. نان آنهان در همین دعواهای سیاسی و شعاری است اما هیزم تنوری که نان شان را می پزد، آینده کشور است.
عقلای کشور، خاموش نباشند و بدانند که اگر برخیزند و سخن بگویند، جامعه خسته از افراط و تشنه عقلانیت، در کنارشان خواهد بود زیرا مردم نیز نگران آینده فرزندان شان هستند.