دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود . موضوع کلاس : خدا استاد پرسید آیا در این کلاس کسی هست که خدارا دیده باشد ؟ کسی پاسخ نداد دوباره پرسید آیا کسی هست که خدا را لمس کرده باشد ؟ باز هم کسی پاسخی نداد برای بار سوم استاد پرسید آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟ باز هم کسی پاسخی نداد . استاد با قاطعیت گفت با این وصف خدایی وجود ندارد ! دانشجو اصلا با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند استاد اجازه داد . دانشجو از سرجایش برخاست و به همکلاسی هایش گفت : ایا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟ همه سکوت کردند. پرسید آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟ هیچکس جواب نداد. برای بار سوم پرسید کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟ باز هم کسی جواب نداد دانشجو نتیجه گرفت که استاد مغز ندارد وهنوز اطلاعاتی از سلامتی اون دانشجو در دسترس نیست......خخخخخخخ
اگر بیگانگی انسانها در میان نبود تفکر سیاسی تحقق نمیافت. اساسی ترین پرسش در باره بیگانگی به ریشه اصلی آن بر می گردد.
بیگانگی و یگانگی
نابرابری و برابری:
نابرابری خود نوعی بیگانگی است که به طرزی خاص عام و نیرمند است. انسانها عملا در همه زمانها و مکانها به واسطه نابرابری از لحاظ شان و قدرت و ثروت از هم متمایز هستند.
قدرت:
از آنجا که انسانها بیگانه اند برای تحقق نظم قدرت ضروری به نظر می رسد و چون انسانها نابرابرند قدرت به عنوان طریقتی که در آن فضایل اقلیت می تواند به نفع همگان باشد توجیه پذیر می نماید. همچنین بسیاری از کشمکش های سیاسی برای جداسازی انسانها و یا یگانه کردن آنها و ... مستلزم قدرت است.
برخی از دشوارترین پرسشها درباره قدرت منبعث از تشکیک اخلاقی آن است شاید قدرت اساسا بد باشد.
محدودیت های قدرت:
چون قدرت از لحاظ اخلاقی غیر قابل اطمینان است تعیین حدود مناسب آن یکی از مسائل اساسی مدنیت است.
غایات قدرت:
باید در عین استفاده از قدرت آن را نیز مهار کرد از این رو تفکر سیاسی به ژرفکاوی درباره غایات قدرت می پردازد.
سرشت و معنای تاریخ:
این روزها جای جای شهر عطرآگین است به عطر نام و یاد شهدا؛ تلاش ستودنی در حال انجام است تحت عنوان برگزاری یادواره های شهدا که از ادارات بگیر تا محلات، مساجد، اصناف، روستاها، دانشگاه ها و... ادامه دارد.
نفس برگزاری یادوراره برای شهدا عمل پسندیده ایست و در واقع یک فرصت بی نظیر برای احیاء ارزش ها و ترویج گفتمان ناب اسلامی؛ اما گاهی با یک غفلت و ناآگاهی این فرصت به یک تهدید می تواند تبدیل گردد.
بحثم را با چند سوال آغاز می کنم: هدف یادواره گرفتن برای شهدا چیست؟ وخروجی این یادواره قرار است چه باشد؟ آیا خروجی یادواره ها استمرار آن چیزی است که شهدا عملاً با مجاهدت های خود و با ریختن خون خود به دنبال تحقق آن بوده اند؟
مقام معظم رهبری می فرمایند: «زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا، کمتر از شهادت نیست». وگیریم که برگزاری یادواره برای شهدا هم ناظر به این هدف باشد. حال سوال اینست که چگونه این هدف تحقق می یابد؟ آیا به صرف برگزاری یک مراسم و بردن نامی از شهدا و نهایتاً دست دادن حزن و اندوهی در فراق آنان این هدف تحقق می یابد؟ و سوال آخر اینکه تفاوت برگزاری یادواره برای شهدای شاهد و حیّ و ناظر با مراسمی که برای اموات برگزار می شود چه می تواند باشد؟
اگر یادوراه برای شهداست و اعتقاد داریم که آنان حی و زنده اند پس آنان میزبان و ما مهمانیم، اما آیا تابحال دیده اید یادواره ای که خوش آمدگویی به مهمانان از طرف خانواده یک شهید صورت گرفته باشد؟ و یا اصلاً یادواره ای که مادران شهدا در صدر نشسته باشند و صندلی های ردیف جلو مختص آنان در نظر گرفته شده باشد؟
جمله ای که از زبان سخنران های این یادواره ها به وفور شنیده می شود این است که راه شهدا باید ادامه یابد. اما اینکه این راه چیست؟ مهمترین مشخصه ها و مولفه های آن چه هستند؟ پیمودن این راه دیروز با امروز چه فرقی داشت؟ واصلاَ این راه از کجا شروع شده و قرار است که به کجا ختم شود؟ اینها سوالاتی است که معمولاً بی جواب می مانند.
فقط در جواب اینکه چگونه این راه باید پیموده شود که بسلامت به مقصد رسید، به یک جمله سربسته اکتفا می شود که لابد شما هم از بس شنیده اید حفظید: پیروی از ولایت فقیه. اما اینکه این ولایت چیست؟ بایسته های این ولایتمداری چیست؟ زندگی ولایی چه شاخصه ها و الزاماتی دارد؟ و سوالاتی از این دست که معمولاً بی جواب می ماند.
آیا دیده اید تا بحال در یادواره ای که به رئوس مطالبات آقا در زمینه فرهنگ پرداخته شده باشد؟ ویا در زمینه اقتصاد، سبک زندگی و...؟
به راستی نسبت ما با ولایت فقیه چگونه تعیین می شود؟ آیا به صرف گفتن آقا، حضرت آقا و چه می دانم حضرت آیت ا... العظمی الامام خامنه ای(سه تاصلوات) ما شدیم ولایت پذیر و ولایت مدار؟
انگار که خروجی تمام این یادواره ها قرار نیست چیزی باشد جز این دو کلمه: شهدا شرمنده ایم! آقا می گویند من در عرصه ی فرهنگ احساس خطر می کنم و ما می گوییم شهدا شرمنده ایم! آقا می گویند أین عمار... وما می گوییم شهدا شرمنده ایم! دشمن دارد سنگرهایمان را یکی پس از دیگری فتح می کند و اگر تا دیروز مرزش چزابه و دهلاویه بود امروز تا داخل خانه و مدرسه مان هم آمده و ما باز می گوییم شهدا شرمنده ایم! تو همین شهر خودمان و بغل گوشمان دارند افکار دگراندیشانی چون سروش، گنجی، مجتهد شبستری، صادق زیباکلام و... ترویج می کنند و ما بلندتر می گوییم شهدا شرمنده ایم! فقر و محرومیت و بیچارگی مردم دور و برمون می بینیم، هرروز از یک فساد و رانت جدید می شنویم، فاصله طبقاتی و فقیرتر شدن فقیران و ثروتمندتر شدن ثروتمندان و رواج فرهنگ اشرافی گری در مسئولان را به عینه لمس می کنیم و باز می گوییم شهدا شرمنده ایم!
و اما شهدایی که ما برای آنان یادواره می گیریم اینگونه نبودند. در خاطرات شهید علی بینا آمده برای اینکه سیاهه ی اندوهی را از چهره ی مستمندی بزداید حتی از یخچال و فرش خانه اش هم می گذرد. یا آن شهیدی که قبل از انقلاب تمام پولی که تابستان کار کرده بود می برد دکه ی مطبوعاتی و تمام نشریاتی که آنجا عکس های مستهجن داشته اند را جمع می کند و می آورد خانه، مادرش که ازش می پرسد پسرم تو که با این پول می خواستی برای خودت یه موتور بخری، در جوابش می گوید: موتور مرا تا یه مقصدی می رساند اما با اینکار که جلوی ابتذال یک جوان گرفته شود خدا مرا تا بهشت خواهد برد. ببینید اینها با خدا اینگونه معامله کردند.
اما آیا دیده اید تابحال به گوشه ای از خاطرات و سبک زندگی شهدایی که یادواره به نامشان برگزار شده پرداخته شود؟ جز اینست که برای شناخت شهدا و ادامه ی راهی که از آن دم می زنیم باید به همین خاطرات و وصیت نامه های آنان رجوع کنیم. امامی که مرید و مقتدای همه ی شهدا بود می گفت: پنجاه سال عبادت کردید خدا قبول کند حالا بروید یک وصیت نامه ی شهید بردارید بخونید. وصیت نامه هایی که یک عالم درس دهنده اند و رهبری می گویند من به این توصیه ی امام عمل کرده ام. شما بروید وصیت نامه شهید سعدا... جوزاک را بخوانید، وصیت نامه ی شهید دارا خسروی اهل یکی از روستاهای دورافتاده مردهک که همین هفته گذشته یادواره اش بود بخوانید، آدم اینها که می خواند پیش خود می گوید اینها در کدام دانشگاه درس خوانده بودند.
اما ندیده ام یادواره ای که حتی یک وصیت نامه شهید از شهدای یادواره در آن قرائت گردد. چه برسد به اینکه بخواهد کار پژوهشی و معرفتی راجع به این وصیت نامه ها صورت گیرد، که اگر برگزارکنندگان یادواره حداقل به خود زحمتی می دادند و همین وصیت نامه هایی که از شهدای یادواره خودشان به جا مانده را تأملی می داشتند آنوقت می دانستند راهی که دارند می روند به هندوستان هم نمی رسد.
معارف عظیمی که در این وصیت نامه ها آمده و آن بلندای افق و آرمانی که برای جویندگان طریقت در آنها ترسیم می گردد کجا و محدود کردن تمام این وصیت نامه ها به دو جمله "خواهرم حجاب" و "اطاعت از فرمان امام داشته باشید"... که البته اینها هست ولی آیا تمام پیام شهدا فقط این بود؟
متأسفانه رویکرد غالب در یادواره های شهدای ما مرثیه سرایی و عزا و ماتم گرفتن برای آدم هایی است که انگار از دست رفته اند و دیگر حیّ و شاهد و ناظر نیستند! این را می توان از فضاسازی محوطه یادواره تا اشعار و دکلمه ای که گاهاً قرائت می شود، تا صوتی که پخش می شود، نمایشی که اجرا می شود، و مدیحه سرایی و خاطره گویی که صورت می گیرد به وضوح مشاهده کرد که نگاه غالب در همه ی آنها یک چیز است: شهدا آدم های خوبی بودند، رسالت شان را انجام دادند، رفتند و دیگر...!
با این نگاه آنچه که عملاً خروجی یادواره می شود فقط دست دادن یک حس نوستالژیک گذرا و موقت به مخاطب در پایان مراسم است و نه ایجاد یک حماسه و شور مضاعف در او برای ادامه راهی که هنوز تمام نشده است... و این شاید دلیل عمده اش موضوعیت داشتن برگزاری یادواره برای برگزارکننده گان آن است که اگر برای آنان این موضوع طریقیت داشت مسلماً خروجی یادواره چیز دیگری می بود.
محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ، دریغ
به دام دیو در افتی، دریغ آن باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق، فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپردی مگو وداع، وداع
که گور پردۀ جمعیت جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی، بر آمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
ترا غروب نماید، ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟
چرا به دانهٔ انسانیت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پُر برون نامد؟
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟
تو را چنان بنماید که من به خاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
دهان چو بستی ازین سوی، آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد