حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم
دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل
می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....
میخواستم برای تــــو مریـــــم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم
کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من
اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم
......
اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم
باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم
حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّـــــم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم
بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت
یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟
…
.
.
درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است …
آدم اما “دلش که بشکند” ، دیگر آدم نمی شود !
.
.
.
یه سری از حرفها هستند که امکان نداره بشه به گفتار تبدیلشون کرد ؛
این حرفا معمولا به اشک تبدیل میشن . . .
.
Aboatishbirjandcity.blogfa.com
.
.
گفتی قیدت را بزنم اما ندانستی که دوست داشتن من از اول هم بی قید و شرط بود !
.
.
.
هر من و تویی … همیشه ما نمی شود
درست مثل من و تو
.
.
.
انــصـاف نــیـست !
تـــو در “قــلـب ِ” مـن بـــاشـی ..
و مـن ،
در “دســتــان ِ” تــــو !
.
.
.
مــی بـــیـنی !؟
هــمه چــــیـز زوج و فــــرد شـــده !
حــتّی تـــــو !
حــتّی مـــن !
.
.
.
زرد آبی قرمز سفید مشکی
نمیدانم از کدام
رز…
برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم
ای آنکه که
اشکهای
شبانه ام از آن توست…
.
.
.
خستـگی اَت را ..
تـاولِ زیــر ِ انـگشتهایِ پـایـت را ..
بـرایـــم سوغـاتی آورده ای !
می نشینی ..
نفسی تــازه میـکنی ..
و می روی !
و من ..
چـشم بـه راهِ تــــو ..
به نیمـکت بــودنِ خـود ادامـه مـیدهـــم !
.
.
.
ایـــن آدم ..
محـــــتوی دل اســت !
بــــا احتـــــیاط حــــمل شـــــود !
.
.
.
وقتی از همه دنیا ناراحتم ، فقط با فکر کردن به تو آروم میشم
اما وقتی تو ناراحتم می کنی ، همه ی دنیا هم نمیتونه آرومم کنه !
.
.
.
ای کــاش یا بـــــــــــودی
یـــــا از اول نبودی !!
ایـــــن که هســـتیو کنــــارم نیســــتی …
“دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد”
Aboatishbirjandcity.blogfa.com
.
.
حق الناس همیشه پول نیست
گاهى دل است،
دلى که باید میدادى و ندادى
.
.
.
چیزی نیست که مرا سر شوق بیاورد
جز تــــو…
تو هم که نیستی!
.
.
.
گلایه عیبی ندارد ؛ کنایه ویران می کند !
.
.
.
دلواپسی من از نیامدنت نیست!
می ترسم
در پس این دل دل زدن ها
بیایی و دلخواه تو
نباشم …
.
.
.
کمی مهربانتر باش لطفا …
برای شانه ام سنگین است این سرسنگینی ها …
.
.
.
یه وقتایی دلت میسوزه
یه وقتایی دلت میشکنه
یه وقتایی دلت میگیره
اما خدا نکنه سه تاش با هم اتفاق بیفته !
.
.
.
از من فاصله بگیر ؛ هربار که به من نزدیک می شوی باور می کنم
هنوز می شود زندگی را دوست داشت !
از من فاصله بگیر ؛ خسته ام از این امیدهای کوتاه و واهی …
.
.
.
دیــــوار اتاقــــــم پــــر از عکسهـــــای دو نفـــــــره ایست…
که قـــــــرار است بعـــــــــدا بیندازیم … !
همان بعـــــــدا که نیســــــت شد در تقویــــــم بودنمــــــان … !
.
.
.
ﭘﻴﺸﺎﻧﻰ ﺍﻡ ، ﭼﺴﺒﻴﺪﻥ به ﺳﻴﻨﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ
ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ، ﺧﻴﺲ ﮐﺮﺩﻥ ﭘﻴﺮﺍﻫﻨﻰ ﺭﺍ …
ﻋﺠﺐ ﺩﻝ ﭘﺮ ﺗﻮﻗﻌﻰ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﻦ !
.
.
.
پی کلام مگرد!
آنچه می خواستی نگاهت گفت!
.
.
Aboatishbirjandcity.blogfa.com
.
.
وقـتــی بـهـ نبودنت فـکـر مـیـکـنـمـــ …
بی اخـتـیـآر لـبـخـنـد مـیـزنـمــ
نـمـیـدآنــی کـهـ ایـن لـبخـنـد ؛
تـلـخ تـریـن لـحـظـهـ ـی ِ زنـدگــی امــ رآ بـهـ تـصـویـر مـیـکـشـد !
.
.
.
وقتی کسی در کنارت هست ، خوب نگاهش کن :
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش ، نشستنش
به چشم هاش خیره شو
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند …
.
.
.
در انتظارت ،
ثانیه های تاریک فراق را
برسپیدی چشم هایم دوختم
امّا چه بی رحمانه !
تیک تاک ساعت ؛
بر سرم پُتک می کوبید …
قلبم از ضربان ایستاد ؛
وقتی عقربه های ساعت ؛
بر من دهن کجی کردند و
از رفتن نماندند!
و چه زود،
دیر شد آمدنت!
.
.
.
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد
عشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شد
غم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شد
تمام شد
ای عزیز! بدان که حرص انسان بر سه جیز است: از وقت پیش میخواهند از قسمت بیش میخواهند و آن دیګران را، از آن خویش میخواهند
در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس کی خدا را پرستی؟
ﻣﻨﺎﺟﺎت ﻧﺎﻣﻪ
مناجات 1
الهی! الهی نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونی است. گواهی تو ترجمانی من بکردند ندای من افزونی است. قرب تو چـــراغ وجد بیفروخت. همت من افزونی است. بود تو کار من راست کـــرد بود من افزونی است.
الهی! از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟واز بود تــــو همـــه عطاست و وفا! به بر پیدا!و بکرم هویدا. نا کرده گیر کرد رهی. و آن کـــن که از تو سزا.
مناجات 2
الهی! نـــام تو مــا را جواز! و مهــــــر تو ما را جهــاز!
الهی! شنــاخت تو ما را امان! و لطف تو مـــا را عیـــان ـ الهی! فضـــل تـــو ما را لوا,کنف تــــو ما را ماوی !
الهی! ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزایی و نکاهی؟
الهــــی! چه عزیز است او که تو او را خواهی! ور بگریزد او را در راه آریی. طوبی آنکس را کـــه تو او رایی! آیا که:تا از ما خــــود کرایی؟
مناجات 3
تو را که داند؟که:تو را((تو))دانی تو را نداند کس. تو را تو دانی بس!ای سزاوار ثنای خویش! و ای شکرکننده عطای خویش! رهی به ذات خود از خدمت تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به کل خود از شادی به تو عاجز و به توان خود از سزای عقل تو عاجز
کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنایم که تو سزای آنی من در تو چه دانم؟ تو دانی!تو آنی که گفتی من آنم!آنی.
مناجات 4
الهی! نمی توانیم که این کار بی تو به سر بریم. نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شما روا سر بریم.
خـــــداوندا! کجا باز یابیم آن روزکه تو ما را بودی و ما نبــودیم تا باز به ان روز رسیم میان آتش و دودیم اگـــر بدو گیتی آن روز یابیم بر سودیم ور بود خود را در یابیم به نبــود خود خشنودیم.
مناجات 5
الهی! از آنچه نخواستی چه آیــــد؟ و آن را که نخواندی کی آیــد؟ تا کشته را از آب چیست؟ و نا بایسته را جواب چیست؟ تلخ را چه سود اگر آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن که بوی گل در کنار است؟
مناجات 6
الهی! گر زارم در تو زاریدن خوش است ور نازم به تو نازیدن خوش است. الهی!شاد بدانم که بر درگاه تو می زارم بر آن امیـــد آن که روزی در میـــدان فضل بتو نازم تو!من بپذیری و من با تو پردازم ـ یک نظر در من نگری و دو گیتی به آب انـــدازم.