اغلبِ ما فکر می کنیم پیشامدهای که اتفاق می افتند اگر خوب باشند،دست رنج خودمان بوده و اگر هم خدایی ناکرده بد باشند، نتیجه بد شانسی و گاهاً لج بازی خداست. خداوند در قرآن کریم فرموده : **وشاوِرهُم فِی الاَمرِ فاذا عَزمتَ فَتَوَکَّل عَلی اللهِ** یعنی (ای پیامبر) در کارهای آنان مشورت نما و زمانی که عزم انجام کار نمودی(تصمیم گرفتی) بر خداوند توکل کن ... بنده بارها به این واقعیت پی برده ام اگر برخدا توکل کنم وبهترین تلاش خود را ارائه دهم به زیباترین نتیجه خواهم رسید البته ممکن است صرفا پیروزی در کارها زیباترین نتیجه نباشد.مثلا در میان آشنایان ما شخصی دریک رشته ی دانشگاه کرمان پذیرفته نشد و قاعدتا چند وقتی به خاطر این قضیه ناراحت بود درهمان روزها به طور غافلگیر کننده ای اتوبوسی با 30-40 نفر از دانشجویان همان رشته ی دانشگاه کرمان واژگون شد وهمگی به دیار باقی شتافتند. در واقع خداوند تقدیر برتر را در قبول نشدن این شخص قرار داده بود .این آیه بسیار ارزشمند نیز حقایق زیادی را برای ما بیان می کند:**اِن اَرادَنی اللهُ بِضُرٍّ هَل هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّه ی اَو اَرادَنی بِرَحمَتهٍ هَل هُنَّ مُمسِکاتُ رَحمَتِه ی** یعنی اگر خدا بخواهد به من گزندی برسد آیا آنان دور کننده گزند او هستند ؟و اگر خدا رحمتی برای من بخواهد آیا آنان بازدارنده رحمت او هستند؟. در واقع خداوند با پرسیدن سوالاتی که قطعاً جوابشان منفی است (استفهام انکاری) خواسته به انسان بفهماند همه خوب و بد شدن ها به دست خودش است . این آیه با صراحت تمام می گوید خداوند بهترین پارتی شماست دنبال پارتی های دیگر نباشید! شخصی را می شناسم که با مدرک سیکل به عنوان آبدار چی در یکی از ادارات دادگستری کشوراستخدام شده بود این شخص به خاطر سخت گیری های مافوق خود تصمیم به ادامه تحصیل گرفت، با توکل به خدا و به هر ضرب و زوری که بود لیسانس و فوق لیسانسش را گرفت والان دانشجوی دکتری حقوق است و همان مافوق حالا باید جلویش لنگ پهن کند،اگرما آدم های سطحی نگربفهمیم که هیچکس جز خدا کارمان را راه نمی اندازد و توکل به اومنشا و مبدا رسیدن به بهترین سرنوشت است هیچ گاه حاضر نمی شویم جلوی یک شخص تا انگشتان پا خم شویم به امید آنکه روزی پارتی ما درفلان جا باشد.
انعکاس چیزی باش که میخواهی در دیگران ببینی……اگر عشق میخواهی،عشق بورز…….اگرصداقت میخواهی،راستگو باش….. اگر احترام میخواهی،احترام بگذار!
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:” نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا درمان کند.” تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چگونه می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت:” فکر کنم می توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.” شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتا سر مملکت سفر کردند، ولی نتوانستند آدم خوشبخت پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آنکه ثروت داشت، بیمار بود. آنکه سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود، زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید. ” شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟” پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بخواهد بدهند. پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن هم نداشت.
منبع اصلی:داستان های کوتاه از نویسندگان بزرگ و ناشناس/ حمید رضا غیوری/ انتشارات غیوری
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایه اش درحال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت:
«لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالآ باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد زن جوان همان حرف را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت:«یاد گرفته چطور لباس بشوید. مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده!»
مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!»
اشکال کار اینجاست که یادمان می رود آدم یک شبه چاق نمی شود .. روزها و ماه ها به بدنت کالری ِ اضافه می رسانی و چند سال بعد می شوی یک آدم تپل .. آدمی هم که چاق شد ، یک شبه لاغر نمی شود .. روزها و ماه ها باید کالری بسوزانی تا برسی به وزن اولی ات .
اشکال کار اینجاست که یادمان می رود و همین است که هی سعی می کنیم به دیگری نزدیک شویم .. برایش لحظات خاص خلق کنیم .. خاطره بسازیم .. در حالی که خوب می دانیم روزی بهش خواهیم گفت : " فراموشم کن " .. و خیال می کنیم که شدنی ست !
اشکال کار اینجاست که یادمان می رود او هر چه هم که بخواهد فراموشمان کند .. هر جه هم که بخواهد تمام چیزهایی را که از ما روزها و شب های متمادی کنج قلبش جمع کرده است ؛ یک شبه دور بریزد .. نمی شود که نمی شود .. یادمان می رود آدم چاق یک شبه لاغر نمی شود ..
تندیس برنزی ناپیرآسو همسر اونتاش گال - سده13 پ م - یافته شده از پرستشگاه نینهورساگ در شوش - موزه لوور
دور جامه ، نواری پهن و شرابه ای دیده میشود و در جلوی آن شالی زردوزی شده افتاده که بالا تنه را پوشانده است و در سر شانه با سنجاقی به شکل نخل به پیراهن وصل شده است. در نوشته پشت تندیس ، نام او و نفرین نسبت به کسی که به تندیس دُژاندیشی داشته باشد وجود دارد .
برگردان نوشته ایلامی :
« من ناپیرآسو همسر اونتاش ناپیریشا هستم. هر کس که بخواهد تندیس مرا بدست آورد ، هر کس که بخواهد آن را درهم بشکند ، هر کس که این سنگنبشته را تباه سازد و یا نام مرا پاک کند، باشد که مورد خشم خدایان اینشوشیناک ، نپ ایریشا و کیریریشا قرار گیرد و نام و دودمانش از میان برداشته شود . »
در ویکیپدیا درباره این تندیس چنین می خوانیم:
تندیس ناپیرآسو یکی از آثار به جا مانده از تمدن عیلام است. ملکه ناپیرآسو همسر اونتاش ناپیریشا پادشاه عیلام میباشد. قدمت اثر به ۱۲۵۰ سال پیش از میلاد باز میگردد. این تندیس که با لایهای از مس و طلا روی قالب برنزی ساخته شده، حدود ۱۳۰ سانتیمتر ارتفاع، ۷۰ سانتیمتر عرض و ۱۷۵۰ کیلوگرم وزن دارد. به گفته دکتر پی یر آمیه، متخصص تمدن عیلامی درموزه لوور درباره این مجسمه چنین گفته است:
این تندیس نه تنها اثری هنری بلکه نقطه اوجی در هنر ریخته گری مفرغ است که حضور صنعتگرانی فوق العاده ماهر و چیره دست را در سرزمین عیلام نشان می دهد. این مجسمه بزرگ ترین اثر فلزی متعلق به شرق باستان است که حتی در مصر، بابل وآناتولی هم نظیر آن دیده نشده است. این تندیس اثر هنری بسیار با اهمیتی است که به قصد بزرگداشت و تکریم شهبانوی عیلامی ساخته شده و در واقع ارزش و اعتبار زن را در تمدن باستانی عیلامی نشان می دهد.
روی دامن حاشیهدار این مجسمه، نام ملکه و خدایان بزرگ شوش به خط میخی عیلامی حک شدهاست. در دست چپ ملکه انگشتری وجود دارد که احتمالا حلقه عروسی او میباشد. تندیس ناپیرآسو در موزه لوور نگهداری میشود. تندیس توسط ژاکوب دو مورگان، باستانشناس فرانسوی، در سال ۱۹۰۳ کشف گردید. بر حاشیه دامن این تندیس و از زبان ملکه چنین آمدهاست:
من ناپیرآسو همسر اونتاش ناپیریشا هستم. هر کس که بخواهد مجسمهٔ مرا تصرف کند، هر کس که بخواهد آن را درهم بشکند، هر کس که این کتیبه را خراب کند و یا نام مرا پاک کند، باشد که مورد غضب خدایان اینشوشیناک، نپ ایریشا و کیریریشا قرار گیرد و نام و نسلش از میان برداشته شود.