والسلام
سه ماجرای خواندنی از دارالشفای امام علی بن موسی الرضا علیه السلام
کرامات و توانمندیهای بیکران خاندان وحی صلوات الله علیهم اجمعین که در معجزات آن
بزرگواران به ظهور رسیده چراغ راه و باعث هدایت شده و می شود. چرا که خداوند متعال
آنچه را در این مسیر لازم بوده در اختیار آنها گذارده است. آنها حجت های الهی هستند
که در قیامت خداوند به خاطر بودنشان در بین مردم از بندگان خود سوال می
کند.
زائر نابینا و برات خلاصى از آتش
جهنممرحوم محدث نورى علیه الرحمه در دارالسلام فرمود: جمعى از ثقات خبر
دادند که جماعتى از اهل آذربایجان بزیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شدند. یکنفر از
آنها نابینا بود. چون به مقصود رسیدند یعنى به فیض زیارت آن بزرگوار نائل شدند و
بعد از چندین روز توقف عتبه مبارکه را بوسیده رو به وطن حرکت نمودند تقریباً در دو
فرسخى مشهد فرود آمده و منزل کردند در آنجا نزد یکدیگر نشستند.
کاغذهائى را
که نقش قبه منوره و روضه مقدس و اطراف آن بر کاغذ بود براى تبرک و سوغاتى خریده
بودند بیرون آورده و نظر مى کردند و اظهار مسرّت و خوشحالى مى نمودند.
آن
شخص نابینا چون چشم نداشت و نمى دید و خبرى هم از آن کاغذها نداشت تا صداى کاغذ را
شنید و اظهار خوشحالى رفقاى خود را متوجه گشت. پرسید سبب خوشحالى شما چیست؟ و این
کاغذها چیست و از کجاست؟
رفقا بعنوان شوخى گفتند مگر تو نمى دانى این کاغذها
برات خلاصى و بیزارى از آتش جهنم است که حضرت رضا علیه السلام به ما مرحمت فرموده
است؟
تا این سخن را شنید باورش شد و گفت معلوم مى شود که . . .
واقعا عثن یه وزئی شد... یعنی هر دلیلی ممکن بود برای بیدار شدنم از خواب دلچسب یک بعدازظهر ابری آذری متصور باشم جز اینکه با صدایی شبیه به کشیدن یک کارتن مقوایی روی طبقات خالی کمدی از جنس امدیاف، که با ریتمی منظم در گوش چپم تکرار میشد، از خواب بپرم.
افکار مغشوش مبارک که از نیمه تمام ماندن آن سیلان دلفریب بعدازظهر پاییزی مغشوشتر هم شده بود فیالفور حکم به پدیدار شدن چرک در مجاری گوش همایونی داد.
گذشت و گذشت ولی صدا با همان ریتم منظم تکرار میشد. کارتنهای مقوایی بود که روی امدیاف کشیده میشد. آن هم در گوش چپ من.
کار به چای عصر کشید و نشستم به نوشیدن. همچنان کارتن روی امدیاف میکشیدند در گوش چپم. در تمام این مدت فکر مغشوش که کمکم داشت به این صدای غریب عادت میکرد هر چه تلاش کرده بود نتوانسته بود دلیلی برای ظهور چرک در گوش بیابد.
آن هم در یک بعدازظهر پاییزی که معصومانه شوفاژ گرم را بغل کرده بودم و در رخوت بعدازظهرهای پاییزی غوطهور بودم. از آخرین شیرجهام در استخر هم دو هفتهای میگذشت و هر چه فکر کردم دیدم منطقی نیست بعد از دو هفته علایم آب در گوش از پرده برون افتاده باشد.
اندکی با گوش و مجاری ور رفتم. فایده نداشت که نداشت. حتی صدا چنان زیاد شد که رنگ از رخسار پرید و حکم دادم که درنگ جایز نیست و همین امشب باید خوابید زیر تیغ جراحی با آن وضع که وزئی بود برای خودش. کارتن بود که میکشیدند روی امدیاف.
در این اثنا به گوش چپ مبارک حسی شبیه به زایمان دست داد. چیزی درونش داشت که میخواست فوران کند. بدجوری هم قصد فوران داشت. خشن و پر جنب و جوش. صدا چنان زیاد شد که گوش را به حال خود رها کردم تا طبیعی زایمان کند.
اینگونه شد که مورچهای ریز و قهوهای از درون گوش چپ برون جهید و در طرفهالعینی بناگوش همایونی را طی کرد و با سرعتی خیرهکننده این بار در گودال یقهٔ بلوزمان فرو رفت!
مرسی که سریال منو تحمل کردین
این دیگه آخرشه
...
علوم هشتم پر از مطالب مهمه که نمیشه ازشون فاکتور گرفت
واسه همین مطالبی که بچه ها باید یادبگیرن و به خاطر بسپرن واقعا زیاده
اونم واسه بچه های من که همینطوری حال درس خوندن ندارن
چه برسه بخوان به نکته ها دقیق شن
مدام گله میکردن که چطوری این همه مطلب رو بخونیم آخه؟
چطور حفظشون کنیم؟
چطور یادبگیریم؟چطور جواب بدیم؟
خلاصه داشتن با این حرفا و موج منفی عقب گرد میکردن
...
ازشون خواستم روی برگه، سوالایی رو که هفته بعد میخوام بپرسمو بنویسن
مهمترین مطالب رو گفتم نوشتن و خواستم فقط همونا رو بخونن
حواسم بود که تعداد سوالا زیاد نشه مبادا شوکه بشن
کنار این سوالا که بین بچه ها مشترکه،برای هر کدومشون
سوال کارت مخصوص تعیین کردم که آخر برگه به سوالا اضافه ش کنن
...
بهشون وعده دادم برای سوال کارتشون نمره جدا میدم
اینطوری بچه ها وقتی میبینن برای یکی دو تا سوالِ کارت میتونن
نمره 20 رو بگیرن پرانگیزه میشن
از اول سال برای هر کار مثبتی که توو کلاس کردن ازم مثبت گرفتن و برای هر کار منفی هم یه منفی.
طبق قراری که باهاشون گذاشتم هر منفی یعنی یه نمره از مستمرشون کم میشه
و هر مثبت یه نمره به مستمرشون اضافه میشه
قبلا این کار براشون زیاد اهمیت نداشت
حالا وقتی کارتشونو کامل جواب میدن
یا انظباط رو توو کلاس رعایت میکنن
یا برگه سوالاشونو نمره بالا میگیرن
ازشون میخوام تشویق رو خودشون انتخاب کنن
مثلا یه عده شون میخوان نمره منفیشونو حذف کنم
یه عده میخوان فرصت بدم جلسه بعد بیان کم کاریاشونو که اوایل سال داشتن جبران کنن
یه عده علامت مثبت میخوان
خلاصه انعطاف نشون میدم که فراری نشن
...
بهشون گفتم برای جبران نمره های کم که از اول سال گرفتن
تا قبل از شروع امتحانا وقت دارن
هر جای کتاب رو،هر مقداری که دلشون میخواد رو بخونن و برن دخترای کلاس ازشون بپرسن
چون فقط به دخترا اعتماد دارم که مو رو از ماست بیرون میکشن
حالا پسرایی که علوم براشون پشیزی ارزش نداشت
برای خوندن و جبران کردن گذشته
از دخترا وقت قبلی میگیرن که ازشون درس پرسیده بشه
دخترا هم چه ذوقی میکنن که انقدر مهم شدن
...
بدون اغراق میگم بعد از اجرای این کارا که یک ماه طول کشید
همه 14 تا دانش آموز کلاس هشتم من نمره ی کمتر از 18 توو علوم ندارن
منفیا به مثبت تبدیل شده
نمره های تک جاشونو به نمرات بالا دادن
مهمتراز اینا،روابط بین من و بچه هاست که عالی شده
و از بودن کنار هم لذت میبریم و آرامش داریم
...
برای نوبت دوم حتما از روش هایی که لطف کردین و
پیشنهاد دادین استفاده میکنم
این برنامه تقدیم شد به آنانکه در میان دل مشغولی ها ٬ زیبایی های زندگی را فراموش نمیکنند
مجری : علی اکبر عبدالرشیدی
آیتم ها:
دل عاشق » علیرضا عصار
متن خوانی رامین ناصرنصیر / غم عشق » بیژن بیژنی
گفتگو با ناصرمسعودی
متن خوانی آشامحرابی / صدای آشنا » منوچهرطاهرزاده
گفتگو با هامان ۵ ساله
متن خوانی علی سلیمانی / جان مریم » محمدنوری
نماهنگ پایانی بردی از یادم » پژمان مبرا
ترانه تیتراژ پایان را بنیامین بهادری خوانده بود و یه خونه نام داشت
_________________________________________________________
علی اکبر عبدالرشیدی :
قدیم ترها٬ همان موقع که کسی معنای رفتن را نمیدانست ٬ آنروزها که همه فقط می آمدند ٬ می آمدند و میماندند٬ کسی کاری جز دوست داشتن نداشت. حتی اگر مردم دلشوره های بی پایانشان را به دوردستها تبعید میکردندباز هم کسی پیدا میشد که از عمق چشم هایشان تمام غصه ها را ببرد و جز شنیدن اندوه دلها دغدفه ای نداشت. قدیم ترها کسی دلتنگ نمیشد٬ کسی نشان خانه اش را گم نمیکرد. اگر دلش میگرفت مطمئن بود کسی در همسایگی خانه اش هست که دلش بلرزد. قدیم ترها مسافرها را نگاه های گرم و مهربان بدرقه میکرد. دستی بود که آب پشت سرشان بریزد و پنجره ای که همیشه چشم به راهشان باشد. قدیم ترها همه با هر کار و مشغله ای عاشق بودند.